من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





تیر 1397
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          



رتبه


    از نوجوانی جنایت کار بود ...

    نهروانیان زمان معاصر

    ماجرای شهادت 17000 شهید ترور را مطالعه می کردم، که یاد چندتا از بچه های محل افتادم

    که بعد ها از عضو گروهک منافقین شدند.

    وقتی خصوصیات زندگی آنها را در حافظه ام مرور می کنم، می بینم که خیلی دگم و خشک مقدس بودند

    یعنی قدرت تحلیل مسائل را نداشتند.

    وقتی که نوجوان ده یازده ساله بودند، وقت اذان که می شد روی پشت بامشان اذان می گفتند.

    از دیوار خانه همسایه و فامیلشان بالا می رفتند وارد حیاط آنها می شدند و چشمشان به زن و دختر آنها 

    که می افتاد، اعتراض می کردند، که خجالت نمی کشید که بی حجاب هستید!

    و قتی مادرش می خواست از پسرش تعریف کند، می گفت : یه روز  یک شعر یا ترانه ای را زمزمه می کردم

    که پسرم به من حمله کرد گلوی مرا گرفت به حدی فشار داد که نزدیک بود خفه شوم!

    اعتراضش به خاطر این بود که تو غنا می خوانی و حرام است!

    این رفتار شان مرا به یاد خوارج نهروان می اندازد که وقتی از کنار باغی عبور می کردند،

    از خوردن خرما هایی که در بیرون باغ ریخته بود خود داری می کردند و خوردن آن را حرام می دانستند

    درحالیکه صحابی پیامبر و همسر باردارش را با قساوت به شهادت رساندند.

     پ ن

    خواندن ترانه حرام و لی خفه کردن مادر ثواب بوده

    بی اجازه از دیوار خانه بالا رفتن را مجاز دانسته  و امر به معروف و نهی ازمنکر میکردن

    موضوعات: فرهنگی, دلنوشته  لینک ثابت
    [سه شنبه 1397-04-12] [ 10:46:00 ب.ظ ]

    ماما با عصبانیت گفت برو شکایت کن ...

    زنهای بینوا

    وقتی من را دید گفت برو روی تخت تا معاینه ات کنم، درِ اتاقی که زنها جمعی در حال زایمان بودند باز بود و قبل از ورود به اتاق منظره زایمان یک زنی که با دستگاه در حال زایمان  دیده بودم؛ و آقای دکتری در حال آموزش دادن به دو نفر ماما بود!

    همه این کار ها در یک اتاق جمعی زایمان انجام می شد!

    گفتم : در بازه، مرد که وارد نمی شه؟

    ماما با عصباینت جواب داد تو را آقای دکتر کورتاژ میکنه!

    با سرعت از روی تخت بلند شدم گفتم من نمی خواهم مرد عملم کنه.

    گفت برو هرجا می خواهی شکایت کنی برو!

     

     ادامه دارد

    موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
     [ 04:28:00 ب.ظ ]

    نگاتیو های من از اتاق زایمان ...

    سال 63

    کودکم سقط شده بود، و باید برای رفع مشکل کورتاژ می شدم.

    به بیمارستان مخصوص زنان مراجعه کردم،خانم پرستار لباس بلندی که تا روی پاهایم بود

    به من داد و گفت مقنعه ات را بده و یک روسری کوچیک داد تا  سر کنم!

    قبول نکردم با همان مقنعه وارد بخش زنان شدم.

    چند نفر پرستار  از لای در داخل یک اتاق را نگاه می کردند!

    من هم از پشت سر آنها به داخل سرک کشیدم، که از  ترس دنبال یک جایی برای مخفی شدن بودم!

    زن بی نوایی روی یک برانکار در حالیکه لخت مادر زاد بود، توسط دو ماما زیر نظر پزشک آقا، با دستگاه

    در حال زایمان بود!

    توی یک اتاقک پنهان شدم، ذهنم پر از سوال شده بود ،چرا باید برای زایمان زائو همه بدنش عریان باشد!

    بعد از رفتن آقای پزشک جرات کردم و از مخفی گاهم خارج شدم، وارد اتاق بزرگی شدم

    که زنهای زیادی در حال زایمان بودند، طوری که هیچ پرده ای ما بین آنها نبود،

    و همه یکدیگر را می دیدند!

    در ان وضعیت نمی دانستم به کدام سو نگاه کنم که آن مناظر را نبینم!

    یک خانم جوانی در گوشه سالن جلوی یک آینه کوچک  که به انداز کف دست بود، مشغول خط و ریمل کشیدن چشمهایش بود !

    پ ن

     پست های بعدی را دنبال کنید.

    موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
     [ 05:00:00 ق.ظ ]