من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





آذر 1397
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 21
  • رتبه مدرسه دیروز: 2
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 27
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 2
  • رتبه 90 روز گذشته: 14
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

نکته‌های باریک تر از مو ...

عبرت‌های سفر

به خانم‌ها هشدار می دادم که در سفر ‌ها، هر جایی را برای استراحت انتخاب نکنید. مراقب فرزندان دختر و پسرتان باشید.

مثلا اگر مسافرخانه یا هتل می روید، مراقب پنجره و سوراخ کلید در و دوربین ‌ها، خصوصا کلید‌های قدیمی که گشاد است باشید.

در یک اردویی که طلاب را برده بودم قم، در نزدیکی حرم زائرسرایی بود که رایگان اسکان دوروزه می داد.

وقتی از اطاق مان بیرون آمدم دیدم که خدمتکار زائرسرا خم شده و از سوراخ کلید داخل اتاقی را نگاه می کند، بنده خدا آنقدر محو تماشای منظره داخل اتاق بود که صدای سرفه من را نشنید.

یکی از خانم‌ها حادثه خطرناکی را تعریف کرد. گفت:در سفر کنار میدان شهر چادر زدیم و داخل چادر خوابیدیم. برای اینکه طلا و جواهراتم را دزد نبرد گذاشتم توی کیفم، کیف را هم محکم در دستم گرفتم. صبح که بیدار شدم دیدم کیفم نیست و پنجره چادرهم باز است .با شگفتی نگاه کردم دیدم پنجره نیست بلکه به اندازه یک برگ A4 بریده شده است.

با این خاطره ترسناک یاد عموی خدابیامرزم افتادم که در گذشته‌های دور، رفته بود مشهد چون شناسنامه همراهش نبود، کنار صحن خوابیده بود و برای اینکه کفش‌هایش درامان بماند، از آن‌ها به جای بالشت استفاده کرده بود. وقتی صبح که بیدار شده بود از کفش‌ها خبری نبود!

موضوعات: تحریر دروس استاد نخعی, فرهنگی  لینک ثابت
[چهارشنبه 1397-09-07] [ 01:49:00 ب.ظ ]

با حق نباشی باید با پا بیعت کنی ...

عبدالله بن عمر بن خطاب یا ابن‌عمر(۳ بعثت- ۷۳ق) از صحابه پیامبر(ص) و فرزند خلیفه دوم.
عبدالله عمر با امام علی (ع) بیعت نکرد، با اینکه از فضیلت امام علی بسیار می گفت. حتی امام حسین (ع) را از رفتن به کوفه منع کرد.

بعدها درباره بیعت عبدالله بن عمر با حجاج نوشته اند، او شبانه برای اینکه مردم او را نبینند به خانه حجاج برای بیعت می‌رود و حجاج هم به همین دلیل پایش را از زیر تشک بیرون می‌آورد و به او می‌گوید که با پایش بیعت کند.[1]
منابع اهل سنت او را شخصیتی ضعیف و ساده معرفی کرده‌اند که اعتراض علیه حاکم فاجر را جایز نمی‌دانست. او با سه خلیفه اول بعد از پیامبر(ص) بیعت کرد. عمر او را به عنوان مشاور برای تعیین خلیفه بعد از خود مشخص کرد. عثمان به او قضاوت را پیشنهاد داد اما نپذیرفت. [2]
پ ن
اینگونه بیعت‌ها را در روزگار خود می بینیم، و سرنوشت شومشان را هم تماشا می کنیم.
وقتی شیخ نمر با شمشیر قساوت قصابان سعودی مانند امام و مقتدایش به عند ملیک مقتدر رسید، جمال خاشقچی روزنامه نگار عربستانی؛ کلمه ای از مظلومیت  او ننوشت؟

همیشه این گونه معروف بوده است که خبرنگاران و روز نامه‌نگاران باید آزاداندیش باشند و واقعیت‌ها را به قلم بیاورند.
و اخیرا یکی از مسؤللان انصارالله یمن، فاش کرد که خاشقچی گفته بود باید یمن را تکه تکه کنیم تا پیرزو شویم.
ولی خداوندی که خیرالماکرین است، خاشقچی را به دست دوستانش تکه تکه کرد.

1.بلاذری، انساب الأشراف، ۱۴۱۷ق، ج۱۰، ص۴۴۷.
2.ابن اثیر، اسد الغابة، ۱۴۰۹ق، ج ۳، ص۲۳۶.

 

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 01:14:00 ب.ظ ]

حیله های ظریف یک بانو ...

از مراقبت هایی که برای حیثیت یک خانم لازم است، سفارش می کردم. اگر به منزلی برای میهمانی می روید؛ بالای مجلس را برای نشستن انتخاب نکنید، جایی بنشیند که پشت تان به در باشد.
با تعجب پرسیدند: چرا؟
گفتم: در اتاق که دائما باز است و میزبان در حال رفت و آمد، و شما هم که برای راحتی چادر از سر برمی دارید.
خانه میزبان هم مرد دارد که نامحرم است و هر از چند گاهی از جلوی در گذر می کند و شما با دستپاچگی باید چادر به سر کنید که دیگر یک نظر که سهل است چندین نظر دیده می شوید.

بعد یک تجربه را برایشان گفتم: همسایه غریبی داشتم که به خانه ما رفت و آمد داشت. اغلب برای حل مشکلاتی که از جانب همسرش پیش میآمد.

و اصرار زیادی داشت که من هم به خانه اش بروم، با شناختی که از همسرش داشتم از رفتن امتناع می کردم.

تا اینکه از همسایگی ما رفتند، بعد از مدتها مرا دید و فهمیدم که بچه دارشده است . طبق معمول باز اصرار کرد که بیا، و گفت: من میدانم شما به شوهرم اعتماد نداری نمی آیی!

باز التماس کرد که حتما بیا و صبح تا ظهر شوهرم خانه نیست.

من هم به خاطر غربتش کادو برداشتم و رفتم هرچه اصرار کرد بالای اتاق بنشین که روبروی در بود ننشستم، پشت در اتاق نشستم.

دائما هم یاداوری می کرد که شوهرم تا ظهر کلاس دارد .هنوز 10 دقیقه نشده بود که ناگهان در اتاق باز شد، و شوهرش وارد اتاق شد تا به ما خوشامد بگوید!

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 09:41:00 ق.ظ ]