من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





بهمن 1397
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 7
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 1
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 13
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

همیشه خیلی زود دیر می‌شود ...

همیشه خیلی دیر متوجه می‌شویم که بایدها و نبایدهای دین برای سعادتمندی دنیا و آخرت کارساز بوده است.
و برخی که از شانس و اقبال خوبی دارند، متوجه خسارت می‌شوند؛ و تصمیم به برگشتن می گیرند و می‌خواهند عقربه‌های زندگی را به عقب برگردانند که دیگر ممکن نیست.
یا ژن‌های سلولی تغییر کرده است، یا وقت تنگ است و گرفتار گذر زمان شده ایم، و روزها و فرصت های طلایی را از دست داده‌ایم.
اصولا به تاثیر طلایی تعبدی بودن اعمال توجه نداریم، گرفتار کنجکاوی عقل در بند نفسمان هستیم؛ که دائم اعصاب متزلزل ما را تحریک می کند.
درد بشری که موصوف «كَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولًا.»( 11 اسرا) است، دوست داریم خودمان همه چیز را تجربه و آزمایش کنیم، و نتیجه‌اش را ببینیم.
مثل اعتقاد “سیاست،عین دیانت است” که از مولفه‌های مهم سبک زندگی و رسیدن به کامیابی است.
از این “باید “نیکو و بجا دوری می‌کنیم، گرفتار سکولار می شویم.بعد از مدتی، متوجه مهم ترین گره زندگی می گردیم ، که در آن گیر کرده‌ایم.
وقتی بدون خدا و رنگ دین، از نظر مادی توفیقاتی را بدست می‌آوریم، شکست‌هایی که نتیجه تفکر جدایی دین از روش زندگی ما بوده است، زیر چرخ‌های بیرحم افسردگی به انتحار می رسیم، می‌خواهیم قبل از اجلی که خداوند مقرر کرده است، از این دنیا کوچ کنیم.
زیرا بعد چهار دهه یا بیشتر تلاش و بدست آوردن مادیات، و توفیقات علمی؛ در بعد خانواده که موتور و انگیزه همه تلاش ها بوده است رتبه زیر صفر را بدست میآوریم.
بعد از تخریب پل‌های جاودانه که نردبان بایدها و نبایده‌هایی که دین تعبیه کرده بود، اگر کورسویی از امید باقی مانده باشد؛ میخواهیم زندگی را همطراز فطرتمان بسازیم .

همیشه خیلی زود دیر می شود!

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[چهارشنبه 1397-11-03] [ 05:55:00 ب.ظ ]

فاطمیه اول یا دوم ...

شهادت فاطمیه چرا دو تاریخ

(آیت الله مقتدایی)کنار بقیع ایستاده بودم و از پشت نرده‌ها با حسرت برای زیارت مدفن غریب اهل بیت غصه می خوردم، که یک عالمی با تعدادی از علما که اطراف او را گرفته بودند برای زیارت بقیع آمدند و شرطه ها هم بلافاصله در را برای ورود آنها باز کردند ، هنگام ورود آن عالم بزرگوار به من اشاره کرد که بیا، من هم وارد شدم.

بعد از آشنایی متوجه شدم که فرزند مرحوم کاشف الغطاء است.سر صحبت را باز کرد و خاطره ای از جدبزرگوارش برایم بیان کرد.

«نیمه شب بود کوبه در به صدا درآمد و من در حال تحقیق بودم، از لابلای کتب بیرون آمدم و به طرف در کوچه رفتم، در حالیکه مضطرب بودم که این موقع شب چه کسی پشت در است؟
در را باز کردم و با شگفتی مادرم را پشت در دیدم! مادرم وارد شد و با عتاب به من گفت: پسرم چکار کردی که هم اکنون حضرت زهرا سلام الله علیها را در خواب دیدم به من فرمود: به پسرت بگو من خودم می خواهم شهادتم در ابهام دو تاریخ باشد.

آیت الله کاشف الغطاء برای فرزندش نقل کرد که وقتی این پیام را از حضرت زهرا سلام الله علیها توسط مادرم شنیدم ، تمام بدنم یخ کرد.

مدتی بود که شیعیان به مراجعه می کردند و از شماتت اهل سنت مبنی بر اینکه شیعیان ادعا دارند بر شهادت حضرت زهرا، ولی خودشان هم نمی دانند تاریخ شهادت چه روزی است؟
و از من خواستند در میان احادیث جستجو کنم و واقعیت را مشخص نمایم.
من هم برخود لازم دانستم که تحقیق کنم ، و بعد از پیغام حضرت زهرا سلام الله علیها تحقیق موضوع را کنار گذاشتم.»

 

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
 [ 03:55:00 ب.ظ ]

حضرت زهرا از کلیسا نجاتم داد ...

کلاس ششم قدیم را می خواند، در مسیر خانه تا مدرسه از جلوی کلیسا عبور می کرد. از روی کنجکاوی وارد کلیسا شدم، کشیش با رویی گشاده استقبال کرد.

من و دوستانم را در ردیف جلو کنار دختران زنار بسته می‌نشاند. این دیدار ها تقریبا هر یکشنبه تکرار می شد.

با جزوه‌های تبلیغی مسیحیت از ما پذیرایی می کردند.

تا اینکه یک روز، کشیش سؤالی از من و دوستانم کرد؛ گفت: ما از شما در کلیسا با روی باز و لبخند استقبال می کنیم و در جمع خودمان با صمیمیتمی پذیریم.

اما روحانیون مسلمان ما را به مسجد راه نمی دهند، و چنین رفتاری را با ما ندارند.

دوستان بازیگوش و سبک مغز شروع کردند به اراجیف گفتن، که روحانیون مسلمان قشری، و دور از تمدن هستند.

من از شرم تحمل شنیدن چنین سخنانی را نداشتم، بسیار ناراحت شدم.

از کشیش اجازه خواستم، رفتم روی سن کنار کشیش پشت تریبون ایستادم، گفتم: پرسشتان را یک بار دیگر تکرار کنید. بعد از پرسش دوباره او، با استمداد از اهل بیت(علیهم السلام)شروع کردم به پاسخ دهی.

گفتم: حضرت محمد(ص) فقط یک دختر داشت، به نام حضرت زهرا(س) که فخر زمین و آسمان است، یازده نوه که  ائمه معصوم هستند؛ که خداوند نام هیچکدام را در قرآن ذکر نکرده است.

اما نام حضرت عیسی(ع) و مادر محترمش، مریم مقدس، را به کرات در قرآن ذکر کرده است. برای پاک بودن مریم، از هر تهمتی ، حضرت عیسی می فرماید«انی عبدالله…» و ما مسلمانان حضرت عیسی را به عنوان پیامبر الهی قبول داریم؛ مریم را یکی از چهار زن پهشتی می‌دانیم.

بنابراین کلیسا برای ما خانه آشناست، و میزبان هم ما را می شناسد.اما شما مسیحیان حضرت محمد(ص) را به عنوان پیامبر الهی قبول ندارید، در نتیجه مسجد خانه شما نیست و میزبان شمارا نمی شناسد!

تا سخنم به اینجا رسید، کشیش عصبانی شد، و ما را خشونت و توهین از کلیسا بیرون کرد، گفت دیگر حق ندارید به کلیسا بیایید!

کتاب بحرانهای آذربایجان

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 11:06:00 ق.ظ ]