من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





بهمن 1397
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 13
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 8
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 16
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

راز ماندگاری انقلاب در هویت دینی ...

زادگاهم حاجی آباد قم بود. در یک خانواده سید روحانی بدنیا آمدم و رشد کردم.
با مشکلات روستا با اینکه نزدیک به شهر بود ولی برق روستا غروب ها روشن می شد و یک ساعت بعد از نماز مغرب قطع می‌شد. باید تا برق قطع نشده کارهایمان انجام می دادیم.
مثلا تلمبه آبی که از چاه آب می کشیدیم، باید از امشب تا فردا غروب آب ذخیره می کردیم.
وضع مدارس هم که مشخص بود ، معلم های سپاه دانش درس می دادند.
در سال مناسبت هایی که به تولد شاه و تاج گذاری می‌رسید، معلم سپاه دانش، به پدرم گیر می داد که باید برای دعاگویی شاهنشاه به مراسم بیایی .
پدرم بناچار قول می داد، ولی آن روز را یا خودش بیمار می شد و یا مشکلی برای اهالی خانه پیش می آمد که کارش به بیمارستان می کشید!
خلاصه درس مان تمام شد و نوبت سربازی بود که عده ای از ژاندارم ها آمدند، من و چند تا از پسران ده را مانند دزدان دستگیر کردند و به سربازی بردند.

همان روز اول مافوق فهمید که پدرم روحانی است سید هستم، برای نماز پرسیدم کجا بخوانم، گفت: تا تورا بی‌دین نکنم نمی گذارم خدمتت تمام شود!
وقتی سرباز بودیم از ما بیگاری می کشیدند، باید برای مافوق نوکری می کردم؛ آنهم در خانه یک ارتشی که فرم زن و بچه اش برای یک جوان خیلی خطرناک بود.
گاهی گرفتار تقاضاهای نامشروع زن مافوق می شدم که باید با مکر حیله از دامشان فرار می کردم.
تا اینکه یک روز مافوق مرا به اتاقش صدا کرد، یک ماه مانده بود که خدمتم تمام شود.
سالهای 51-52 بود، عمان در ظفار گرفتار جنگهای قومی شده بود، و شاه دوست داشت ارتش در خارج از ایران هم خودی نشان بدهد، ارتش ایران باید به نفع سلطنت شاه عمان با مردم ظفار می جنگید.
رفتم به اتاق مافوق بعد از سلام نظامی، گفت: ما به سربازان خوبمان افتخار می کنیم و چون در این مدت کارت را خوب انجام داده ای، تو را برای اعزام به عمان انتخاب کرده ایم.
و پول خوبی هم خواهی گرفت.
پرسیدم عمان کجاست، برای چی باید بروم؟
قیافه اش از مهربانی به عصبانیت تغییر کرد، گفت: حرف اضافی نباشه.
خداحافظی نظامی کردم و می‌خواستم از اتاق خارج شوم که آمد یک سیلی محکم به گوشم نواخت.
رگ سیادتم ورم کرد، دستم را دور گردنش انداختم و گوش بزرگش را گاز گرفتم و تکه ای را کندم!
مافوق غش کرد و افتاد روی زمین، بلافاصله از پادگان فرار کردم و یک راست رفتم شیراز، تا پیروزی انقلاب مخفیانه زندگی کردم. در این سال‌ها خانواده را از مکانم بی خبر گذاشتم.
اگر نامه می فرستادم، در پست خانه بررسی می شد، تلفن هم که نداشتیم، اگر داشتیم، شنود می شد.
هر ماه ساواک و ژاندارمری برای دستگیری من به روستا میآمدند و پرس وجو می‌کردند، بلکه ردپایی ازمن بیابند.
و هر بار خانواده اعتراض می‌کردند پسرمان را بردید و سربه نیست کردید، تا می خواهیم یاد او را فراموش کنیم؛ شما زخم مارا تازه می کنید.

سرانجام بعد از پیروزی انقلاب به روستا برگشتم.

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
[شنبه 1397-11-13] [ 12:53:00 ب.ظ ]

نباید های طلبگی، چرا به معنویت نمی رسیم ...

نماز و روزه بی اثر که پروازندارد
چرا نمازها وروزه هایمان مارا بالا نمی برد و به کمال نمی رساند.
چرا کلاس های اخلاق که هر هفته توسط استاد اخلاق در جمع طلاب برگزار می شود، باعث رشد عده ای از طلاب نمی گردد.
اگر طلبه از شب تا صبح نماز بخواند ولی حسود، متکبر باشد، فایده ندارد. وقتی که سواد دارد ولی حاضر نیست به دوستش یاد بدهد.

تا زمانی که طلبه ناسپاس است، از مدیر و استادی که سال‌های متمادی برایش زحمت کشیده اند علاوه بر اینکه تشکر نمی کند، توهین هم می کند؛ این طلبه به جایی نمی رسد.
حاج ملا مهدی در جامع السعاده سخن طلایی دارد. می فرماید: ان الاخلاق المذمومه فی القلب هی مغارس المعاصی، اخلاق ناپسند در باطن هر کسی باشد، مزرعه یک سری معصیت است اگر متکبر باشد صد تا گناه دیگر هم می کند.

اگر بخیل باشد، هزار تا گناه دیگر می‌کند. هر کدام از این اخلاق ناپسند یک مرزعه است. فمن لم یطهر قلبه منها لم تتم له طاعات الظاهره کسی باطن خود را از گناهان پاکیزه نکند، عبادت‌های ظاهری او هم به درد نمی خورد. البته نه اینکه اسم این طلبه را در گروه بی نمازها بنویسند، نه اینکه او را در بی روزه ها بنویسند، اما دیگر اثرات الصلوه معراج المومن مهمل می شود.

باید باطن را پاکیزه کند تا الصلوه معراج المومن معنا بدهد. می گوید باطنت را که پاک نکنی، این اعمال، تو را به جایی نمی رساند. برای همین است که درجا می زنیم، نمازش را می خواند روزه اش را می گیرد. اما مواظب زبانش نیست.
 طلبه‌ای تا از یک درس نمره اش کم می شود،با استاد قهر می کند، و پشت سر او بدگویی می کند.


حالا این طلبه به جایگاه تدریس هم می رسد، اگر مدیر او را به عنوان معاون انتخاب نکند، دیگر به صورت مدیر نگاه نمی کند، حتی نمی تواند به او سلام بگوید؛ به جایی می رسد که به مدیر تهمت می زند.
اگر معاون بوده است، به او تذکری داده می شود، فتنه ای را سامان می دهد؛ که باید خدا کمک کند تا فتنه خاموش شود.
پس نماز و روزه در گروی پاک سازی باطن از گناهان است، و گرنه اعمال ظاهری باعث پرواز نمی شود؛ بنابراین

چنین طلبه‌ای هرگز به ثبات اخلاقی نمی رسد!

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 09:28:00 ق.ظ ]