من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





خرداد 1398
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 7
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 1
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 13
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

شیطان در قطار ...

 نماز کشتی است در دریای ایمان

در کوپه چهار نفره ویژه خواهران بودم، سه نفر مسافر دیگر هم بودند. غروب شده بود، من منتظر توقف قطار بودم و به ساعتم نگاه می کردم که کی وقت نماز می شود.یک دختر جوان  که تنها بود، گفت:” من می‌ترسم برای نماز پیاده بشم، یه بار پیاده شدم و جاموندم “.همان لحظه مهماندار قطار اعلام کرد نماز، نماز. من فورا پیاده شدم، رفتم نماز خواندم و برگشتم هنوز قطار ایستاده بود. به دختر جوان گفتم ، قبله معلوم است، بیا با این بُتری وضو بگیر و روی این ملافه هم نماز را بخوان. قبل از اینکه دختر جوان حرفی بزند، آن دونفر خانم که باهم بودند، یکی شان گفت: شما به امام هفتم اعتقاد دارید؟ در پاسخ گفتم بله.ادامه داد ” من توی مجله خوندم، امام هفتم گفته یک ساعت فکر کردن مساوی هفتاد سال عبادته، چرا مجبورش می کنی که نماز بخونه اون داره فکر می کنه".

گفتم اولا: این سخن پیامبر اکرم است«تَفَكُّرُ ساعَةٍ خَیرٌ مِنْ عِبادَةِ سبعینَ سَنَةً» شماهم اعتقاد داری به امام ششم ؟ گفت بله. گفتم: امام صادق علیه السلام فرموده هرکسی به نماز اهمیت ندهد ما او را شفاعت نمی کنیم.  «إِنَّهُ لَا ینَالُ شَفَاعَتَنَا مَنِ اسْتَخَفَّ بِالصَّلَاةِ».

دوم: آن فکری مساوی هفتاد سال عبادت است، که در باره شناخت پروردگار و سپاس گزاری از او باشد؛ یعنی وقتی فکر کردی به عظمت خداوند پی بردی، بر ایمانت افزوده شود. ایمان به غیب، مثل خداوند، قیامت، پیامبران، ائمه هدی علیهم السلام، هر فکری ارزش عبادت ندارد، یک دزد و قاتل هم فکر می کند که چگونه دزدی کند یا فردی را به قتل برساند.

گفت: “کی گفته که ما ایمان نداریم"؟ گفتم اگر ایمان واقعی داشتی نسبت به نماز کاهلی نمی کردی، برای نماز اهمیت قائل می شدی و این دختر جوان را به نخواندن نماز تشویق نمی کردی.

نماز مانند کشتی است که باید در دریای ایمان جاری شود، کشتی بدون آب در خشکی هرگز حرکت نمی کند. نماز بسان کشتی است که باید در دریای ایمان به غیب قرار گیرد تا  حرکت کند و انسان را به ساحل نجات برساند.

خلاصه ما اندر بحث بودیم و آن دختر هم تماشا می کرد و قطار هم حرکت کرد و وقت هم گذشته بود، آن سه نفر هم نماز را بجا نیاوردند و سبب رنجش روح ما شدند و لذت سفر را بر ما تلخ کردند، اجبارا فضایی را تنفس می کردم که با بی نمازان هم نفس بودم.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[دوشنبه 1398-03-27] [ 05:38:00 ب.ظ ]

قلب بی درِ دختر بدحجاب ...

نگهبان قلب

نق می زد چرا سرنوشتم اینگونه شد، گفتم: قلب تو نگهبان داشت؟ با تعجب به من نگاه کرد ، نگاهش، نگاه عاقل اندر سفیه بود! گفت مثلا می خواهم مرا راهنمایی کنی! گفتم: خب به سوال من پاسخ ندادی!

اگر انسان مواظب ورودی های قلبش نباشد، بادست خودش بر اساس ورودی های قلبش سرنوشتش را رقم می زند. گفت:” ای بابا توهم می خواهی با فلسفه بافی جواب من را بدی! یک کلمه بگو بلد نیستم.” گفتم آدم عاقل تو هر وقت غذا می خوری به غذایت نگاه نمی کنی ؟ هرغذایی را با هر وضعی می خوری، مثلا غذایی که روی آن باز مانده و هر گونه حشره ای روی آن نشسته یا اینکه ته مانده غذای دیگران را می خوری؟ “گفت بسه نگو الان حالم بهم می خوره!” گفتم: تو باید برای قلبت نگهبانی می گذاشتی تا هر سخنی را نشنوی و هر تصویری یا منظره ای را نبینی و زبانت را بند می زدی تا هر سخنی را نگوید.

از امیر المومنین پرسیدند چگونه به این مقام رسیدی؟ فرمود:«کنت بَواباً علی باب قلبی» نگهبان قلبم بودم و مراقب بودم که هرچیزی وارد نشود. مگر نشنیده ای که حضرت علی می فرماید قلب مانند قُلک است، که از شکاف آن پول ها را به درون آن می ریزند. هر آنچه وارد آن شود دیگر خارج نمی شود مگر با شکسته شدن.

چشم و گوش و دهان راه های ورودی قلب است. وارداتی که به قلب انسان می‌رسد روی هویت و شخصیت انسان اثر می گذارد، اگر واردات از جنس حرام باشد، دیگر قلب تو آمادگی پذیرش حق را نخواهد داشت. در نتیجه هرچه نصیحت گر به تو بگوید که از این مسیر حرکت نکن دچار هلاکت می شوی، باور نمی کنی؛ و همین می شود؛ سرنوشتی را برای خود رقم زدی که با افسوس خوردن ترمیم نمی شود. سرمایه هایی را از دست داده ای که جبران نا پذیر است.

موضوعات: فرهنگی, داستان  لینک ثابت
 [ 02:18:00 ب.ظ ]