من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 6
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 8
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 16
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

بیا تا مثل آبکش سوراخت کنم ...

 زن مسلح

 

 باکلت مثل آبکش سوراخت می کنم

اون وقت‌ها یعنی سال‌‌های دهه 60 تلفن‌ها شماره‌گیر نداشت. اگر کسی مزاحم می‌شد نمی تونستیم مچ‌گیری کنیم. طبق معمول همسرم رفته بود جبهه. هر وقت اعزامی داشتیم چون خودش جوونارو تشویق می‌کرد برای رفتن به جبهه، برای همین آنها را همراهی می‌کرد. بنابراین ما درآن شهر غریب تنها بودیم. وقتی صدام تهران و شهرهای بزرگ را بمباران می‌کرد بعضی از تهران به شهرهای کوچک هجوم می‌آوردند. بعضی از این افراد با تلفن بازی می‌کردند و به منزل امام‌جمعه زنگ میزندن آنهم نیمه شب، فقط فوت می‌کردند توی گوشی.

من از خواب می‌پریدم با این فکر که شاید همسرم از جبهه زنگ زده است، اما طرف فقط فوت می‌کرد! بهش گفتم  ترسو، تو حتی حرف نمیزنی که شاید بشناسمت، تو اینقدر بزدلی که حاضر نیستی از ناموست در برابر دشمن دفاع کنی . فرار کردی و در سایه امنیت رزمندگان خوش می‌گذرونی.اگر مردی که مرد نیستی، غیرت و شرف هم نداری، راست میگی جرات داری بیا دم در، تا با کلت مثل آبکش سوراخ سوراخت کنم.

از ترسش گوشی را گذاشت، و از آن روز به بعد دیگر هیچ وقت کسی مزاحم تلفن نشد.

 

 

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
[دوشنبه 1399-03-26] [ 02:27:00 ب.ظ ]

مهر طلبگی دلش را پر کرد ...

سال اول ، شب هشتم – نهم ، آقایی آمد کنارم نشست و گفت : « من 30 سال است که در انگلستان هستم و به امر تجارت مشغولم . » ناگهان گریه‌اش گرفت . پس از دقایقی، در حالی که بغض هنوز گلویش را گرفته بود و به سختی حرف می‌زد، گفت : « دخترم با بالاترین نمره در بهترین دانشگاه انگلستان پذیرفته شده است . او چند شبی است که پای منبر شما می‌آید. اکنون خواب و خوراک او گریه و زاری شده و می‌گوید که باید به ایران بروم و در حوزه علمیۀ قم درس طلبگی بخوانم . » آن مرد ادامه داد : « من افتخار می‌کنم که دخترم به ایران برود و در حوزۀ امام صادق(ع) و اهل بیت (ع) تحصیل کند . اکنون هم مشغول انجام دادن کارهایش هستم تا به ایران برود . »

سایت تبیان خاطرات استاد انصاریان در انگلستان

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[شنبه 1399-03-24] [ 05:07:00 ب.ظ ]

خطر برجام حوزه ها ...

تبلیغ لوزان یا نفوذ سایه وار دشمن

نفوذ تا کجا؟؟!!!!

سالها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می‌کرد.
چرا هنوز هم مرغ همسایه برای ما غاز است؟ تا کی مرغ همسایه غاز است؟

یه نگاه دقیق به سخنان امام خامنه‌ای:
علم باید با اخلاق و ایمان همراه شود تا ما به همان چاله‌ای نیفتیم که غرب در آن افتاد. 25/06/1385
علم با دین و اخلاق هست که برای بشریت مفید خواهد بود. علم هر چه هم پیشرفت کند، اگر از اخلاق و دین فاصله بگیرد، به حال بشریت مفید نخواهد بود. 25/06/1385

یعنی اگر در لوزان دکتری بگیریم، دینمان بهتر خواهد شد.ما هنوز بعد از چهل سال از کتک هایی که توسط همین تحصیل کنندگان اروپایی خوردیم زخم هایمان التیام نیافته است!

ادامه »

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 02:13:00 ب.ظ ]

پیشرفت ویروس فکری فتنه ...

هر روز فتنه جدید با نام امامت جمعه

طی بیست سال گذشته در این منطقه مرزی که در میان خود مردم مشهور است به آخر ایمان و اول کفر؛ در دو مرز ارمنستان و جمهوری نخجوان(شوروی سابق)، توانستیم با انواع ترفند طلبه جذب کنیم.

که اکثریت اعم از روستاهای اطراف خود شهرستان و یا شهر هایی که مدرسه خوابگاهی نداشتند.

همه چیز به خوبی پیش می رفت طلاب موفق و قدری پرورش یافتند، که کادر، اساتید مدارس هم جوار و سایر استانها را تامین کردند.

متاسفانه با آمدن آقای س س به عنوان امام جمعه منطقه آزاد ارس که یک جوان 37 – 38 ساله که فقط دنبال اسم و رسم می‌گشت، و کارش این بود که با هر کسی عکسی بگیرد و در کانال تلگرامی و اینستاگرامش بگذارد.

ادامه »

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[جمعه 1399-03-23] [ 12:31:00 ب.ظ ]

بمب انحراف ...

 

بمبی بنام فضای مجازی

چگونه فرزندان را از آسیبهای فضای مجازی حفظ کنیم؟

با چند راهکار ساده می توانیم در برابر فضای مجازی تا حدی ایمن سازی کنیم.

اصل اول: مسئولیت پذیری  قران سفارش کرده به والدین قوا انفسکم و اهلیکم نارا،پدر ومادر نباید از آسیبهای فضای مجازی بی اطلاع باشند. باید هم خودشون و فرزندان را حفظ کنند، بنابراین باید فرزندان هم باید مسولیت پذیر باشند. از کودکی باید آموزش ببینند تا  مسئولیت پذیر باشد.مثلا با سپردن بعضی کارها به آنها آموزش داده شود.

ادامه »

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[چهارشنبه 1399-03-21] [ 02:56:00 ب.ظ ]

شبهه عباس علمدار ...

مشک علمدار

یزیدیان هنوز هم در کارند. گمان می‌کنیم، که فقط در سال 61 هجری قمری عده ای قسی القلب و دشمن دین و اهل‌بیت، می‌زیستند! همانطور که نسل انسان‌های صالح بر روی زمین گسترش یافتند؛ ادامه انسان‌های فاجر هم وجود دارد.

بنابراین این شعار مهم که بعد از انقلاب شهرت یافت، از یک مبنای دینی ریشه گرفته است.

کل یوم عاشورا و کل عرض کربلا.

آن‌روزی که دست‌های سقا را با ناجونمردی قطع‌کردند، امروز هم کسانی هستند که تلاش می‌کنند تا سرنوشت خود را با سرنوشت منحوس آن‌ها گره بزنند. با اینکه هزار اندی سال است که علمدار شهید شده است و با دوبال در بهشت پرواز می‌کند.

ولی ددمنشان، این شبهه را زبان به زبان می چرخانند که چگونه حضرت عباس با توجه به قطع شدن دو دستش مشک سنگین پر از آب را بادندانش گرفته بود!

پاسخ به این سبک مغزان مشخص و روشن است.اولا مشک از جنس چرم بود نه سفالی!دوم حضرت عباس مشک را با دندانش گرفته بود ولی ته مشک روی زین اسب تکیه داشت و سنگینی آن روی اسب بود.

یعنی اگر آن روز دست او را قطع کردند، امروز می‌خواهند ایثار و فداکاری او را هم انکار کنند.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[دوشنبه 1399-03-19] [ 05:31:00 ق.ظ ]

درد و دل قلم ...

 

 اولین شبی بود که می‌خواستم حرف دلم را بنویسم، اولین خواسته‌ای بود که می‌خواستم به قلم آورم …

وقتی قلم را روی کاغذ گذاشتم و شروع به سلام دادن کردم، قلم فهمید که می‌خواهم چه بنویسم، دیدم که جوهر قلم در حین نوشتن قطره قطره میریزد…

بهش گفتم که چرا برای نوشتن این خواسته‌ی من،که اولین بار است می‌خواهم به قلم بیاورم، بهانه می‌آوری و از نوشتن آن سرباز می‌زنی؟!

ناگهان قلم شروع به سخن گفتن کرد و گفت که وقتی تو در اول نامه به آن بزرگوار سلام دادی فهمیدم که می‌خواهی چه بنویسی!

چون من سال‌هاست که در دستان مختلفی این نوشته را تکرار می‌کنم ولی چون این نویسندگان جوابی از یار نمی‌شنوند و احساس می‌کنند که من در نوشتن آن جمله و کلمه کوتاهی کردم و آن حضرت را ناراحت کردم که جواب آن‌ها را نداده است ،ولی می‌خواهم بگویم که این بار نوبت من است که حرف دلم را با آخرین جوهری که در تن دارم، بنویسم تا به همه ثابت شود که من جوهرم را در راه انتظار و نوشتن نامه‌های آن حضرت به پایان رساندم و اینک حرف دل من این است که: خدایا مهدی ما کجاست؟!

علیزاده

موضوعات: متن ادبی, دلنوشته  لینک ثابت
[شنبه 1399-03-17] [ 06:19:00 ب.ظ ]

شیطان ماه رمضان در بند نبود ...

 

شیطان نفس اماره گناه بی توبهبا هم همسفر شدیم، گفت یه سوال دارم، مگر خداوند در قرآن سفارش نکرده،

که روزه بگیرید تا با تقوا بشید، گفته برای این کار کمکتان می‌کنم برای همین دست پای شیطان را هم می‌بندم تا شما راحت تر بتونید حریم خداوند را رعایت کنید و گرفتار تجاوز به خودتان و دیگران نشید؟

پس چرا من در رمضان احساس تقوی و پاکی نمی‌کنم، حال و رفتارم با ماه‌های دیگر هیچ تفاوتی ندارد!همه وسوسه های طول سال در دورن من فعال است.

گفتم آفرین خوب دقت کردی! شیطان یکی از عوامل فریب انسان است. عوامل دیگری هم وجود داره که وظیفه دارند تا ما را به انحراف بکشند. اولین آن نفس اماره است که در درون ما وسوسه می‌کنه و آن به شیطان مربوط نیست.

و بقیه عواملی که مانع کسب تقوی در رمضان می‌شه گناهان انباشته شده ماست.تا زمانی که آن هارا جبران نکردیم نمی‌توانیم شیرینی تقوی را حس کنیم و از ماه رمضان لذت ببریم.

تهمت ها، مال حرام، کم کاری در عبادات همه و همه باعث می‌شود که روزه رمضان ما بی کیفیت باشه.

موضوعات: فرهنگی, دلنوشته  لینک ثابت
[سه شنبه 1399-03-13] [ 01:23:00 ب.ظ ]

رهبر آزادگان جهان ...

امام خمینی به ملوکوت اعلی پیوست

با حیرت به پهنه آسمان نگاه می‌کردم، که چهار سفید پوش را دیدم که چهار گوشه تابوت سفیدی گرفته بودند و به طرف فضای لایتناهی می‌بردند.از خواب پریدم به ساعت دیواری نگاه کردم ساعت 20/22  شنبه سیزده خرداد بود.
هنوز همسرم از مسجد برنگشته بود.
از تلویزیون اطلاع داده بودند حال امام خمینی بد شده ،با تجمع در مساجد دعا کنید.
هنوز کنار سجاده‌ام بودم، با این خوابی که دیده بودم ،اشکم سرازیر شد و ترس و نگرانیم زیاد شد به حدی که دیگر هیچ روزنه امیدی برای سلامتی امام خمینی در قلبم وجود نداشت.

ادامه »

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
[دوشنبه 1399-03-12] [ 08:23:00 ب.ظ ]

باد آورده، بدبختی میآورد ...

با اصرار زیاد دعوت کرد، هروقت تهران می‌رویم یک وعده مهمانشان باشیم.خیلی ادعا داشت، که اهل کارهای خیر هستم و از لاف های گزاف زیاد می‌گفت.
با اصرار من همسرم قبول کرد که یک سری بهش بزنیم. البته علت رفتنم را، جذب کمک مالی برای حوزه در نظر داشتم.
آدرسی که داد، سعد آباد بود، ما هم عمرا می‌توانستیم، پیدا کنیم.
قرار شد راننده بفرسته و ماهم دنبالش برویم. خیابان‌های سعدآباد با درختان سپیدار و چنارهای سر بفلک کشیده، چشم انداز زیبا، هوای بدون دود و دم داشت.
خانه چهار طبقه با زیر بنای 700 متر مربع، زیر زمین استخر، همکف پارکینگ، طبقه اول دست مستاجر و طبقه دوم هم خودشان ساکن بودند.
وقتی وارد شدیم، فضای خانه خیلی سنگین بود. تزئینات سالن پذیرایی خیلی قدیمی بود. مجسمه های بودا و حیوانات با میز های چوبی قدیمی، معلوم بود که به انتخاب صاحب خانه نبوده است.با سن و سالشان هماهنگ نبود.
چون اصلیتشان را می شناختم که از اهالی یکی از روستاهای اطراف هادیشهر بودند.

ادامه »

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 08:08:00 ب.ظ ]

بقیع و یک بغض گلوگیر ...

بقیع بغضی گلوگیر

اینجا مسجد النبی است، فقط نامش برای پیامبر  اسلام هست، اجازه نداری با خودت مهر نماز داشته باشی، در ورودی در کیفت را می‌گردند، نه برای اینکه ممکن است داعشی یا‌ تروریست باشی، برای اینکه از بمب بزرگتری مثل مُهر تربت امام حسین می‌ترسند، که بوی مِهر  اهل بیت می‌دهد، می‌گویند سجده بر مهر شرک است، اما خودشان حتما باید بر سجاده سجده کنند، شرک نیست، می‌گویم، چه فرقی می‌کند، اگر سجده بر چیزی شرک می‌شود، مُهر باشد یا سجاده! می‌گویند نباید به پیامبر متوسل شوی و شفاعت بطلبی، ولی خودشان مجازن که بعد از نماز واجب دورکعت نماز برای مردگان بخوانند و طلب رحمت و شفاعت کنند، یعنی خودشان را لایق شفاعت کردن می‌دانند و مرده‌ها را سزاوار دریافت رحمت و شفاعت می‌دانند اما شفاعت طلبیدن ِ از پیامبر شرک است!  از پیامبر نباید توقع شفاعت داشت، در حالیکه خداوند در قرآن می فرماید: وقتی مردم از تو درخواست شفاعت کردند، و تو قبول کنی ماهم می پذیریم.

ادامه »

موضوعات: خاطرات, دلنوشته  لینک ثابت
[یکشنبه 1399-03-11] [ 02:23:00 ب.ظ ]

شبهه هزار رکعت نماز ...

شبهه هزار رکعت نماز

وقتی می شنوند که حضرت علی علیه السلام هر شب هزار رکعت نماز می‌خونده دچار شک و تردید می ‌شوندمی گویند اگر هر نماز یک دقیقه طول بکشد باید شبی 16 ساعته داشته باشیم! علت این شبهه که دشمنان برای بی‌خدا کردن مردم مکر کرده‌اند؛ چون از شرائط و احکام نماز بی‌خبر هستند.

شرائط نماز واجب با مستحب تفاوت دارد. در نماز واجب باید رو به قبله باشیم در نماز واجب باید حمد و سوره خوانده شود و بدن حرکت نکند و رکوع و سجود با آرامش باشد .

اما نماز مستحبی اذان و اقامه ندارد و از قبله هم منحرف شدی مشکلی ندارد. فقط حمد را می‌خوانیم، برای رکوع و سجده در حال حرکت با اشاره می‌خوانیم. یعنی در حال کارکردن هم می‌توان نماز مستحبی را خواند.یعنی وقتی در حال رانندگی، یا هر کاری که در حال سکوت باشد می‌توان نماز مستحبی خواند.

پس با این حساب حضرت علی علیه السلام در حال حفر قنات و کاشت نخل هم نماز می خوانده که کمتر از یک دقیقه طول می کشیده است.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[شنبه 1399-03-03] [ 10:13:00 ق.ظ ]

توطئه فراموشی فلسطین ...

دشمنان بزدل کودک کش که ترس ندارد

توطئه فراموشاندن مسئله فلسطین
مرور تاریخی ماجرای فلسطین هم مهم است. از هدف‏‌های استکبار و صهیونیزم جهانی این است که نام فلسطین به دست فراموشی سپرده شود. کاری کنند که اصلاً فراموش شود که چنین چیزی وجود داشت؛ اما ملت انقلابی ایران و ملت‏‌های آزاده جهان نمی‌‏گذارند؛ روز قدس نمی‏‌گذارد؛ امام بزرگوار ما با تدبیر خودش نگذاشت. این کار بزرگی بود.


اصل ماجرای فلسطین این است که یک عده از یهودیان متنفذ در دنیا، بر اساس تعالیمی انحرافی، به فکر ایجاد یک کشور مستقل برای یهودی‏‌ها افتادند. از فکر این‌‏ها دولت انگلیس استفاده کرد و خواست مشکل خود را حل کند. انگلیسی‏‌ها آن وقت در خاورمیانه اغراض بسیار مهمِّ استعماری داشتند؛ دیدند خوب است که صهیونیست‏‌ها به این منطقه بیایند. اوّل به عنوان یک اقلیت وارد شوند، بعد به تدریج توسعه پیدا کنند و دولت تشکیل دهند و جزو متّحدین انگلیس در این منطقه باشند.
بعدها با انتقال تدریجی قدرت استعماری و استکباری از انگلیس به آمریکا، صهیونیست‏‌ها هم به آمریکا متصل شدند. آمریکا هم این‌ها را تا امروز زیربال خودش گرفته است. این‌ها به این معنا کشوری به‌‏وجود آوردند و آمدند و کشور فلسطین را تصرف کردند. تصرفشان هم این‏طوری بود: اول با جنگ نیامدند؛ اول با حیله آمدند، رفتند زمین‏‌های بزرگ فلسطین را که زارعان و کشاورزان عرب روی آنها کار می‌‏کردند و خیلی هم سرسبز و آباد بود، با قیمت‏‌های چند برابر قیمت اصلی، از صاحبان و مالکان اصلی این زمین‌‏های بزرگ - که در اروپا و آمریکا بودند - خریدند؛ ملاکان هم از خدا خواسته زمین‏‌ها را به این یهودی‏‌ها فروختند.

البته دلال‏‌هایی هم داشتند که نقل کرده‌‏اند یکی از دلال‏‌هایشان همین «سیّدضیاء» معروف، شریک رضاخان در کودتای ۱۲۹۹ بود که از این‏جا که به فلسطین رفت، آن‏جا دلال خرید زمین از مسلمانان برای یهودی‏‌ها و اسرائیلی‌‏ها شد! بعد از آن هم با روش‏‌های بسیار خشن و همراه با سبعیت و سنگدلی، شروع به اخراج زارعان از این زمین‏‌ها کردند.
این تسلّط غاصبانه صهیونیست‌‏ها بر فلسطین سه رُکن داشت: یک رُکنش همین قساوت با مردم فلسطین بود. رکن دوم، دروغ به افکار عمومی دنیا بود. این دروغ به افکار عمومی دنیا، یکی از آن حرف‏های عجیب است. به ‏وسیله رسانه‏‌های خود، دروغ گفتند و خیلی‌‏ها هم این دروغ‌‏ها را باور کردند. مثلا این نویسنده فیلسوف اجتماعی فرانسوی - «ژان پُل‌‏سارْتْر» - کتابی نوشته بود به اسم «مردمی بی سرزمین، سرزمینی بی‏‌مردم»! یعنی یهودی‏‌ها مردمی بودند که سرزمینی نداشتند؛ به فلسطین آمدند که سرزمینی بود و مردم نداشت!

یک ملت را نادیده گرفتند و در دنیا این‏طور وانمود کردند که فلسطین یک جای متروکه مخروبه بدبختی بود؛ ما آمدیم این‏جا را آباد کردیم! دروغ به افکار عمومی! همیشه سعی می‏‌کردند خودشان را مظلوم جلوه دهند.
رکن سوم هم ساخت و پاخت، مذاکره و به قول خودشان «لابی» با این دولت، با آن شخصیت سیاسی است تا حمایت قدرت‏‌های خارجی -که عمدتا انگلیس و آمریکا بودند- جلب نمایند. البته دولت‏‌های عرب هم کوتاهی‏‌های زیادی داشتند تا اینها با این سه رکن توانسته‌‏اند فلسطین را با فریب و خدعه بگیرند.

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[جمعه 1399-03-02] [ 11:28:00 ق.ظ ]

پو رقیب فرزند ...

پو رقیب فرزند

فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً «10» يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً «11» وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً «12» وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَارًا( نوح 10-12)
پس گفتم از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او بسيار آمرزنده است. آسمان را بر شما ريزش كنان مى‌فرستد. و شما را با اموال و فرزندان يارى مى‌كند و براى شما (از همان آب باران) باغ‌ها قرار مى‌دهد و براى شما نهرها جارى مى‌سازد.

وقتی سفارش کرد از پروردگارتان طلب مغفرت کنید تا در سایه عذرخواهی شما را با نزول باران برکت به اموالتان بدهد که روزیتان

افزون شود با باغهای و نهرهای جاری و فراوان ثروت تتان زیاد گردد. و برای امنیت اجتماعی با فرزندان شما را یاری کند.
پ ن
بعد ما چه کردیم؟ اولا برای انجام گناهان و ظلم‌هایی که به خودمان و دیگران کردیم؛ عذر خواهی و تقاضای عفونکردیم.
این باعث شد خشک سالی را تجربه کنیم؛ در پی این مکافات گرفتار بلای گرانی شویم . سپس نتیجه گرفتیم که فرزندآوری مخارج دارد و نمی توانیم از عهده مشکلات آن برآییم.
و این کاهش جمعیت شده یک کابوس که سرنوشت بدی را برایمان حتمی کرده است.
دشمن هم که از ابتدا این پروژه را برایمان کلیدزد گام به گام خانواده‌ها را تعقیب می‌کند. برای غریزه مادری نقشه می‌کشد تا بصورت کاذب علاج شود! فرزندی با نام “پو” که رقیب کودک دوست داشتنی مادران شده است؛ موبایل‌های هوشمند زاده‌اند، تا مادر با آن مشغول گردد؛ تا روی فطرت و غریزه مادریش خاکی بریزد و آن را دفن‌کند.
خاطره
خانمی برای مشاوره آمده بود، تا مشکلاتش را حل‌کند. بعد از یکی دو ساعت مشاوره، اجازه خواست تا به فرزندش غذا بدهد. به خودم گفتم چه مادر موفقی است به یاد کودک است می خواهد سفارش غذای او را یاد آوری کند. گوشی را از کیفش درآورد و به پو غذا داد! از تعجب گمان کردم که شاخ دراورده‌ام به سرم دستی کشیدم!

متاسفانه فاصله سبک زندگی قرآنی با این جامعه از زمین تا ثریا شده است!
بعد ناله می‌زنیم که چرا کرونا جهان را گرفتار کرده است، تا زمانیکه عملا استغفار نکنیم باید در میان بلا‌ها غرق باشیم.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 10:09:00 ق.ظ ]

تیک تاک محو اسرائیل ...

آزادی قدس خون بهایت
مسئله فلسطین؛ لکه ننگ تاریخ دنیای معاصر
 قضیه فلسطین، یکی از لکه‌‏های ننگ بزرگِ تاریخ معاصر است. چون در این قضیه، یک ملت را از کشور خودش بیرون کردند. من خواهش می‏کنم جوانانی که با مسأله فلسطین خیلی آشنایی و سابقه ذهنی ندارند، روی این کلمات تأمّل و درنگ کنند. یک ملت را از خانه و از کشور خود بیرون کنند و یک عدّه آدم‏هایی را از اطراف دنیا جمع کنند و به جای آن افراد در آن کشور بگذارند. چرا؟ چون آن جماعتی که از اطراف دنیا جمع کردند، از یک نژادند؛ نژاد اسرائیلی، نژاد یهودی! یعنی یک حرکت نژادگرایانه زشت که هر جای دنیا به‏ وسیله هر کسی در ابعاد کوچک‏تر از این پیش می‏آمد، مایه ننگ و سرافکندگی بود؛ اما این را در ابعاد یک کشور به‏ وجود آوردند. چه کسی به‏ وجود آورد؟ در حقیقت انگلیس؛ بعد هم آمریکا.

 

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[پنجشنبه 1399-03-01] [ 06:53:00 ب.ظ ]

شهید قدس زنده است ...

شهید قدس زنده است

با رشد انقلاب اسلامی ایران و پیروزی ما در دفاع مقدس جوانه‏‌های مقاومت ابتدا در لبنان و سپس در فلسطین رویید و پس از جنگ‌های نمایشی سران عرب و سازش ننگین کمپ دیوید، شجره طیبه انتفاضه سنگ رویید و اکنون مقاومت فلسطین از مرحله تهیه‌‏ی قلاب سنگ انتفاضه به تولید موشک نقطه زن رسیده است و شکست رژیم پوشالی صهیونیسم را از شکست شش کشور بزرگ عرب به شکست پنجمین ارتش جهان در جنگهای ۲۲ روزه و ۸ روزه و ۲روزه با چند گروه مقاومت، تقلیل داده است.

این اولین روز قدس است که بدون حضور ظاهری ” شهید قدس” حاج قاسم سلیمانی برگزار می‌‏شود. اسماعیل هنیه در مراسم تشییع جنازه او در دانشگاه تهران، وی را شهید قدس نامید چرا که شهید سلیمانی بود که راهبرد “دفاع” را تبدیل به راهبرد “هجوم” کرد و مقاومت اسلامی را از پرتاب سنگ به پرتاب موشک سوق داد و برای تسلیح کرانه غربی رود اردن همت کرد و با شرکت مستقیم در جنگهای ۲۲ روزه و… هدایت عملیات مقاومت اسلامی برعهده گرفت و “راهبرد مبارزه به جای مذاکره” را سیاست اصلی مقاومت و الگوی آن در سراسر منطقه کرد. با طرحهای او بود که افسانه‏ی شکست‏ناپذیری صهیونیسم باطل شد و زنگ نابودی اسرائیل پلید به صدا در آمد.

 

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 06:36:00 ب.ظ ]

آموزش نماز با اعمال شاقه ...

 کتک های خانباجی

وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ ۖ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ

یاد كن هنگامی كه لقمان به پسرش در حالی كه او را موعظه می‌كرد، گفت: پسركم! به خدا شرك نیاور، بی‌تردید شرك ستمی بزرگ است(لقمان، 13)

يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا أَصَابَكَ ۖ إِنَّ ذَٰلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ(17لقمان)

ای فرزند عزیزم، نماز را به پا دار و امر به معروف و نهی از منکر کن و (بر این کار از مردم نادان) هر آزار بینی صبر پیش‌گیر، که این نشانه‌ای از عزم ثابت (مردم بلند همّت) در امور عالم است.

پ ن

خانباجی مکتب خونه ما برای نمازخون کردن بچه‌ها خیلی زحمت می‌کشید. منتها از روش خشونت استفاده می‌کرد و نتیجه نمی‌گرفت. هرروز باید نماز جماعت می‌خوندیم. پسر و دختر، هربار یک‌نفر باید پیشنماز می‌شد.خانباجی هم می‌نشست روبروی بچه‌ها و چهار چشمی نگاه می‌کرد و دوتا گوش دیگر هم قرض می‌کرد و گوش می‌داد که کجای نماز را غلط خونده است! اگر یک کلمه را غلط می‌خوندیم خدا روز بد بهتون نشون نده؛ با چوب دستی میافتاد به جون پیشنماز بیچاره و کتک میزد تا جاییکه بدنش کبود می‌شد. مثلا اگر در سجده ذکر را غلط گفته بود، ما هم باید در سجده باقی می‌موندیم و پیشنماز همچنان در سجده کتک می‌خورد و جیغ میزد.اگر در رکوع غلط خونده بود، توی رکوع کتک می خورد و فریاد میزد.

خلاصه خدا خیلی بهمون رحم کرد که با روش خشن آموزشی خانباجی بی نماز نشدیم! در حالیکه لقمان حکیم چگونگی آموزش نماز را در قرآن به مربیان و والدین آموزش می‌دهد. بنابراین باید برای تربیت فرزندان و کودکان باید دست به دامن قرآن شد. وقتی که لقمان حکیم ابتدا توحید را به فرزندش آموزش می‌دهد و با محبت می‌گوید پسرکم، برای خدا شریک نیاور. اول دست روی مسئله اعتقادی پسرش می‌گذارد. یعنی خدا را به او معرفی می‌کند. به او آگاهی می‌دهد. یعنی ماهم باید از ابتدا خدا را به فرزندمان با زبان کودکانه معرفی کنیم. همانگونه که برای درس خواندن کودکان دائما از فوائد درس خواندن می‌گوییم و تکرار می‌کنیم، برای خداشناسی هم باید دائما یادآور شویم. از سه سالگی در هر نعمتی خدارا یادکنیم. موقع غذا خوردن، خوابیدن و بازی کردن در باره خدا سخن بگوییم.

لقمان حکیم از همان کودکی به فرزندش نماز را سفارش می‌کند، و تربیت دینی و سبک زندگی قرآنی را اموزش می دهد.

بعد که کمی بزرگتر شد در هفت سالگی از کودک مطالبه کنیم. همانگونه که درس و تمرین درس را از کودک مطالبه می‌کنیم. همانگونه که در کنار درس خواندن کودک کنارش هستیم باید در اجرای خداپرستی هم کنار او باشیم.مثل نماز خواندن با او و همراهش نماز بخوانیم منتها با محبت و جذابیت.

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[دوشنبه 1399-02-29] [ 02:45:00 ب.ظ ]

جانشین رقاص ...

 جانشین دلقک

 وَوَاعَدْنَا مُوسَىٰ ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ۚ وَقَالَ مُوسَىٰ لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ (اعراف141)

و ما با موسی سی شب وعده قرار دادیم و ده شب دیگر بر آن افزودیم تا آنکه زمان وعده پروردگارش به چهل شب تکمیل شد. و موسی به برادر خود هارون گفت: تو اکنون جانشین من در قوم من باش و راه صلاح پیش گیر و پیرو راه اهل فساد مباش.

پ ن

خانباجی مکتب خونه ما گاهی میرفت سفر و سرپرستی بچه هارا به بزرگترین دختری که شاگردش بود می‌سپرد. البته وقتی خودش نبود بچه‌ها عروسی می‌گرفتند، مبصر همه را جمع می‌کرد و خودش وسط کلاس ترانه می‌خواند و رقاصی می‌کرد ما بچه‌های بیچاره هم باید برایش دست افشانی می‌کردیم!

خلاصه خانباجی مکتب، در نبود خودش جانشین معین می‌کرد؛ حالا بگذریم که جانشینش نالایق بود و باعث انحراف بچه‌ها می‌شد.

پس نتیجه می‌گیریم که باید جانشین صلاحیت داشته باشد، نمی‌توان به هر کسی جامعه را سپرد، چه جامعه کوچک مکتب خانه باشد چه جامعه بزرگ یک امت. حضرت موسی علیه السلام برای رفتن به کوه طور و مناجات چهل روزه برادرش را که پیامبر بود به عنوان جانشین انتخاب کرد، تا در نبود او امت را هدایت کند. آنوقت چگونه امکان دارد پیامبر عالی قدر اسلام برای بعد از خود جانشینی برای هدایت امت اسلامی انتخاب نکند!

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[شنبه 1399-02-27] [ 06:36:00 ب.ظ ]

دعای اشتباهی نکنیم ...

دعای خوب را از اهلبیت یاد بگیریم

 وقتی بلد نیستیم دعا کنیم، با دعای اشتباهی خودمان را در معرض مشکلات قرار می‌دهیم که ممکن است سرنوشتمان دگرگون شود. باید برای دعا کردن از اهلبیت تبعیت کنیم و راه آنها را دنبال کنیم؛ تا بتوانیم از اکسیر دعا بهرمند شویم.

 

مفهوم ‏شناسی عافیت

   حضرت امام خامنه‌‏ای: «عافیت که در روایات آمده آن چیزی نیست که ما در عُرف خودمان از آن تعبیر به عافیت‏‌طلبی می‏‌کنیم، که انسان در کنجی خزیده و در میدان جهاد وارد نشده با وظائف بزرگِ زندگی مواجه نگردد. بلکه مراد، عافیت در اعتقاد و عمل و محفوظ ماندن از وساوس شیطانی و نفسانی است. انسان در میدان جنگ هم باید از پروردگار طلب عافیت کند، یعنی از او بخواهد که دچار شک و ترس و تزلزل نشود. امام سجاد (علیه السلام) در دعای بیست‏ و سوم صحیفه سجادیه به ابعاد مختلف عافیت، اشاره کرده و آن را از پروردگار طلب نموده‏‌اند»(27/ 10/ 1378).

شخصی از محضر پیامبر خدا صلی‏‌الله‏‌علیه‌وآله پرسید: اگر من شب قدر را درک کردم، از خدای خود چه بخواهم؟ حضرت فرمودند: عافیت بخواه!(قِیلَ لِلنَّبِیِّ صلی‌‏الله‏‌علیه‏‌وآله: إِنْ أَنَا أَدْرَكْتُ لَیْلَةَ الْقَدْرِ فَمَا أَسْأَلُ رَبِّی؟ قَالَ: الْعَافِیَة!(مستدرك الوسائل/ ج7/ ص458)). این حدیث، مبنا و انگیزه‏‌ای است برای تحقیقی هرچند اجمالی در مفهوم و ماهیت عافیت در فرهنگ اسلامی  است.

جایگاه عافیت در فرهنگ اسلامی

(1) در روایت آمده است: شخصی از محضر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله درباره بهترین دعا سؤال نمود و حضرت در پاسخ فرمودند: اینكه از پروردگارت عفو و عافیت در دنیا و آخرت را طلب كنى(تَسألُ رَبَّكَ العَفوَ و العافِیَةَ فی الدّنیا و الآخِرَةِ). روز دوم همان شخص آمد و دوباره پرسید: «یَا رَسُولَ اللّهِ! أیُّ الدُّعاءِ أفضلُ؟» و حضرت همان جواب دیروزی را فرمودند. این سؤال و جواب تا روز چهارم هم تکرار شد. در مرتبه چهارم وقتی آن فرد سؤال کرد: «یَا رَسُولَ اللّهِ! أیُّ الدُّعاءِ أفضلُ؟» حضرت فرمودند: «تَسألُ رَبَّكَ العَفوَ و العافِیَةَ فی الدّنیا و الآخِرَةِ؛ فإنَّكَ إذا اُعطیتَهُما فی الدنیا ثُمَّ أعطیتَهُما فی الآخِرَةِ فقَد أفلَحتَ»(میزان الحكمه/ ج7/ ص477). لذا در فرمایش دیگری می‌‏فرمایند: «از خدای متعال چیزى خواسته نشده است كه نزد او محبوبتر از عافیت باشد»(مَا سُئِلَ اللهُ شَیْئاً أحَبَّ إلَیْهِ مِنْ أنْ یُسْألَ الْعَافِیَةَ(همان)).

(2)در دیگر روایات نیز، عافیت از بزرگ‏ترین و ارزشمندترین مواهب الهی معرفی شده است: «لَا نِعْمَةَ كَالْعَافِیَةِ‏»(تحف العقول/ ص286)؛ «بِالْعَافِیَةِ تُوجَدُ لَذَّةُ الْحَیَاةِ»(غرر الحكم/ 4207).

(3) عافیت در سیره اولیاء الله

   علاوه بر روایات، در سیره حضرات معصومین علیهم السلام نیز، می‏‌بینیم عافیت از موضوعات محوری در فرهنگ دینی است. امیرالمؤمنین(علیه‌‏السلام) نتیجه شیرین عدالت‏ ورزی و استقرار عدات اجتماعی در حکومت خویش را، عافیت معرفی می‏‌فرماید. «أَلْبَسْتُكُمُ الْعَافِیَةَ مِنْ عَدْلِی».(نهج البلاغة/خطبه86)- از عدل خود، لباس عافیت بر شما پوشاندم- یعنی عافیت در سایه عدالت است و من عملا عدالت را در میان شما رواج دادم.

(4) حضرت سید الشهداء(علیه‏‌السلام) در دعای عرفه از خداوند چنین می‏‌خواهند: «اللّهُمَّ… عَافِنِی فِی بَدَنِی وَ دِینِی».

(5)امام سجاد علیه السلام مردی را دیدند كه در حال طواف كعبه می‌گوید: «خدایا به من صبر عطا فرما». حضرت دست بر شانه آن مرد گذاشتند و فرمودند: چرا از خدا بلا و گرفتاری طلب می‏‌كنی؟ از خدا عافیت بخواه و چنین بگو: «اللّهُمَّ إنّی أسألُكَ العافِیَةَ، و الشُّكرَ عَلَى العافِیَةِ»(بحار الانوار/ ج95/ ص285).

(6)امام رضا علیه السلام: یوسف علیه السلام در زندان به درگاه الهی شكوه كرد و گفت: خدایا چرا من سزاوار زندان شدم؟ فرمود: تو خود زندان را انتخاب كردی و گفتی «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنی‏ إِلَیْهِ»(یوسف: 33) چرا نگفتی: «رَبِّ العَافِیَةُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنی‏ إِلَیْهِ»؟(تفسیر القمّی/ ج1/ ص354).

(7) پیامبر صلی‌‏الله‌‏علیه‏‌وآله: به لقمان حکیم ندایی الهی رسید: آیا مى‏‌خواهى خداوند تو را خلیفه در زمین قرار دهد كه در میان مردم به حق قضاوت كنى؟ لقمان در پاسخ گفت: اگر پروردگارم مرا مخیر كند، راه عافیت را مى‏‌پذیرم «قَبِلْتُ الْعَافِیَةَ». ولى اگر فرمان دهد، فرمانش را به جان پذیرا مى‌‏شوم، زیرا مى‏‌دانم اگر چنین مسئولیتى بر دوش من بگذارد حتما مرا كمك مى‏‌كند و از لغزش‏ها نگه مى‌‏دارد؛ از این جهت: «فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْحِكْمَةَ فَغَشَّاهُ بِهَا مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ». روزی داود نبی(علیه‏‌السلام) به او فرمود: خوشا به حالت‏ای لقمان، به تو حكمت داده شده و بلا و گرفتاری از تو دور شده است(مجمع البیان/ ج8/ ص494)؛ «وَ فِی حِكْمَةِ آلِ دَاوُدَ: اَلْعَافِیَةُ اَلْمُلْكُ اَلْخَفِیُّ»(بحار الأنوار/ ج۷۸/ ص۱۷۳).

(8) پیامبر خدا صلى الله علیه و آله خطاب به مردى كه از شدت ضعف مانند جوجه پركنده‏اى شده بود(كَأنَّهُ فَرخٌ مَنتوفٌ مِنَ الجَهدِ) فرمودند: از خدا چه خواسته‏‌اى؟ عرض كرد: من در دعا مى‌‏گفته‌‏ام: خدایا! كیفرى كه در آخرت مى‏‌خواهى به من بدهى، در همین دنیا بده. پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود: چرا نگفتى: «اللّهُمَّ آتِنا فی الدّنیا حَسَنَةً و فی الآخِرَةِ حَسَنَةً و قِنا عَذابَ النّارِ»؟ سپس رسول خدا صلى الله علیه و آله براى بهبودى آن مرد دعا كرد و خداوند او را شفا داد.(میزان الحكمه/ ج7/ ص477)

(9) به همین دلیل هم در تعقیبات نماز صبح آمده است که صد مرتبه بگوییم‏: «أَسْأَلُ اللَّهَ الْعَافِیَة» و هم در تعقیبات مشتركه نماز وارد شده که این دعا را سه مرتبه بخوانیم‏: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ الْعَفْوَ وَ الْعَافِیَةَ وَ الْمُعَافَاةَ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَة».

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[پنجشنبه 1399-02-25] [ 06:45:00 ب.ظ ]

کرونا دزد اخلاص ...

اخلاص شرط قبولی عمل

قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا

(110کهف)

بگو: جز این نیست كه من هم بشری مانند شمایم كه به من وحی می‌شود: بر این كه معبود شما فقط خدای یكتاست؛ پس كسی كه لقاء پروردگارش را امید دارد، باید كاری شایسته انجام دهد و هیچ كس را در پرستش پروردگارش شریک نكند.

ظاهرا هرکسی این آیه می خواند ، دلش غنج می‌زند که می تواند مصداق آیه باشد . آنجا که خداوند سفارش می‌کند که هیچ کسی را در پرستش با من شریک قرار ندهید؛ با غرور و کمی عجب خوشحال می‌شود که من هرگز کسی را با خدا شریک قرار نمی‌دهم. در حالیکه از خطوات شیطان غافل است. وقتی فعالیت جهادی را دوست دارد خیلی هم دوست دارد، از خیرین پول جمع آوری می‌کند تا در رزمایش مومنانه به کسانی که در ایام کرونا بیکار شده‌اند، کمک رسانی کند.

منتها در این میانه مسئولی که با تحریکات شیطان، متولد می‌شود،- همچون ترامپ که محموله بهداشتی کشورهای دیگر به سرقت برد- با لطایف الحیل بسته‌های غذایی را از کف او می‌رباید! مسئول مدعی جهادگری با بسته‌های سرقتی عکس می‌گیرد و در فضای مجازی به اشتراک می‌گذارد!

 جهادگری که اینگونه بسته‌های ارزاقش به تاراج رفته از این کلاهی که به سرش رفته خشمگین است.

برای تحلیل آیه و مصداق یابی ، اینگونه می‌توان قضاوت کرد. تنها خَیری که هزینه تهیه بسته هارا پرداخت کرده‌است و هیچ جایی هم نامی از او برده نمی‌شود، عمل مخلصانه داشته است. اما دوگروهی که با پول دیگران می‌خواست کمک کند وقتی که از دستش ربودند عصبانی شد، کارش رضای خدا نبوده، چرا که هدف رساندن به عده‌ای بیکار بود که رسانده شد. و آن مسئولی که به جمع آوری ارزاق توسط دیگری به نام خود منتشر کرد، گرفتار خطوات شیطان شد و با ریا خود را جهادگر معرفی کرد. هردو با این اشتباه گرفتار شرک به خدا شدند، در پوشش جهادگری.

می‌بینید کرونا چگونه بعضی‌ها را دچار بیماری جسمی می‌کند و بیمار چه بسا از دنیا می‌رود  و بخشیده می‌شود؛ و عده ای بیکار می شوند، تاعده‌ی دیگری در این گردونه گرفتار شرک شوند که گناهی نابخشودنی است.

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[چهارشنبه 1399-02-24] [ 03:00:00 ب.ظ ]

دلم برای کوثرنتی ها تنگ می شود ...

دوستان حق شفاعت یکدیگر را دارند

إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ( انبیا 92)” کلمه” امة” به معناى جماعتى است که مقصد واحدى آنها را جمع کرده باشد.

همین امروز بود که از دوستان کوثرنتی نوشته بود که تا دوماه دیگر در این فضا حضور نخواهد داشت.به یک باره احساس دلتنگی شدیدی کردم، برایش نوشتم که دلمان برایت تنگ می‌شود،واقعا انسان چه موجود عجیبی است با اینکه یکبار هم یکدیگر را ندیده‌ایم ولی احساس خوب دلبستگی را می‌‌چشیم. این یعنی حس خوب مومنانه داشتن؛ و همین حس باعث می‌‌شود که برای دیگرانی که ندیده‌‌‌‌ای دعاکنی و آرزوی خوشبختی و سلامتی داشته باشی. معلوم می‌شود که بخشی از این دلبستگی‌ها به همدلی‌ها و هم‌فکری‌ها و همگرایی‌ها مربوط می‌شود، که انسان براثر یکی بودن تفکرات دینی و اعتقادی به یکی شدن می‌رسد.هرچند در دور ترین نقطه کره زمین باشد، دلش برای او می‌تپد و از غم اندوه او غصه می‌خورد.برای همین نباید گفت فضای مجازی باید این فضا را حقیقی دانست.بنابراین در این فضا هم اگر از پیشرفت دیگران شاد باشیم و محتواهای تولیدی دوستان را تشویق کنیم؛ تفاوتی با دوستانی که از نزدیک دیده‌ایم ندارد و خدای نکرده اگر گرفتار حسادت شویم باز هم همان کفاره حسادت در بین دوستانی که می‌بینیم را دارد.پس بیایید به گونه‌ای دراین فضایی که یکدیگر را نمی‌بینیم رفتارکنیم که پس از امروز در آن جهان که خیلی دیر نیست، یکدیگر را که حتما از خودمان بهتر خواهیم شناخت؛ دیدیم شرمنده وپشیمان نباشیم؛ متوجه شویم ای بابا این که خیلی خوب و دوست داشتنی بوده من چرا زیرآب او را میزدم! در تقویت افکار یک دیگر بکوشیم و تلاش کنیم که اگر این حس فراگیر شود می‌تواند زمینه را برای ظهور آماده کند.

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[دوشنبه 1399-02-22] [ 12:29:00 ب.ظ ]

تجربه پس از مرگ ...

تجربه پس از مرگ آن سوی مرگ

حسابرسی انسان از اعمال خویش

وَ كُل‌َّ إِنسَـَن‌ٍ أَلْزَمْنَـَه‌ُ طَائرَه‌ُ وفِى عُنُقِه‌ِى وَ نُخْرِج‌ُ لَه‌ُو يَوْم‌َ الْقِيَـَمَه‌ِ كِتَـَبًا يَلْقَغه‌ُ مَنشُورًا ؛(اسرأ،13)

و كارنامه هر انسانى را به گردن او بسته‌ايم‌، و روز قيامت براى او نامه‌اى كه آن را گشاده مي‌بيند بيرون مي‌آوريم‌.”

اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَىٰ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا (اسراء14)

به او می‌گویند: كتاب خود را بخوان، كافی است كه امروز خودت بر خود حسابگر باشی.

پ ن

همیشه اینگونه گمان می‌کنیم که در قیامت حساب رسانی جلوی ما ایستند و در مورد اعمالمان پرسش می‌کنند.

ولی به سخنان کسانی که تجربه مرگ داشته‌اند دقت می‌کنیم، متوجه می‌شویم، که فرد خودش اعمال خود را می‌بیند و خود قاضی است و خود شاهد بر اعمال خود است و  قضاوت می‌کند و شرمسار زشتی کار های خود می‌شود. قدرت ندارد که اعمال زشت را مثبت فرض کند؛ آنجاست که از خداوند تقاضا می‌کند که او را باز گرداند تا جبران مافات کند.البته این مرحله عالم برزخ است برای کسی که فرصت بازگشت دارد!

اینجاست که آیه الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَىٰ أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ( یس65)

امروز بر دهان آن کافران مهر خموشی نهیم و دستهایشان با ما سخن گوید و پاهایشان به آنچه می‌کردند گواهی دهد.

اعمال ما مانند برچسبی بر پیشانی ما چسبیده است، مانند یک بِرندی شده است، که معرف شخصیت ماست؛ مانند این دنیا نیست که بتوان با تظاهر و ریا درون زشت را مخفی کرد و خود را ژن خوب معرفی نمود، که باید مدتی بگذرد تا با عملکرد انسان افراد به ماهیت زشت او پی ببرند. یا وقتی با میلیاردها پول مردم به خارج فرار کند تا متوجه شویم که چه کاره بوده است!

پناه  بر خدا که هر ریز ودرشتی را حسابرسی خواهد کرد، قبل از اینکه خیلی زود دیر شود در این دنیا به حساب خودمان رسیدگی کنیم، نگذاریم که زنگار اعمال زشت در درونمان نهادینه شود و تبدیل به قارون‌ها وفراعنه شویم.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 11:30:00 ق.ظ ]

کلاغه برام خبر میاره ...

کلاغه خبرچین یا فرشته نگهبان

 آیات اعتقادی

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ ﴿۱۶﴾

و ما انسان را آفريده‏ ايم و مى‏ دانيم كه نفس او چه وسوسه‏ اى به او مى ‏كند و ما از شاهرگ [او] به او نزديكتريم (۱۶)

إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ ﴿۱۷﴾

آنگاه كه دو [فرشته] دريافت‏ كننده از راست و از چپ مراقب نشسته‏ اند (۱۷)

مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ ﴿۱۸﴾

[آدمى] هيچ سخنى را به لفظ درنمى ‏آورد مگر اينكه مراقبى آماده نزد او [آن را ضبط مى ‏كند] (۱۸)

پ ن

خیلی که بچه بودم هر روز خانباجی مکتب خونه موقع تعطیل شدن، بهمون سفارش می کرد؛ که توی کوچه رویتون را محکم بگیرید تا نامحرم چشمش به شما نیفته-فقط پنج سالم بود- می گفت اگر روتون را محکم نگیرید کلاغه برام خبر میاره!

من هم موقع رفتن تا خونه همش به آسمون نگاه می کردم که کلاغ خانباجی من را می بینه یانه؟!

بعدها به دوره پیشرفت تکنولوژی رسیدیم، صاحبان بازار وصنعت برای کنترل حوزه کاری خودشون از دوربین استفاده کردند. همینطور پلیس برای کنترل چهارراه‌ها از همین راه برای جلوگیری از تخلفات استفاده می‌کند.وقتی وارد فروشگاه‌های زنجیره‌ای می‌شویم، همه جا نوشته‌اند این مکان به دوربین مدار بسته مجهز است. برای همین حواسمون جمع میشه که مبادا چادرمون کنار بره و مسئول مربوطه که پشت مانیتور نشسته مارا نبینه! و آن دیگری حواسش جمع است که مبادا دست درازی کند و چیزی اضافه برندارد.

اما هیچ وقت باورمون به این رقیب عتید-که خداوند در قرآن سفارش آن را کرده است،- به یقین نرسیده، توجه نکردیم که شب و روز موکل نوشتن اعمال ریز و  درشت ما هستند.

و هرگز یه لحظه هم به خدایی که از رگ گردن به ما نزدیک تر است نیندیشیدیم؛ که اگر به اندازه سر سوزن فکر کرده بودیم، وضعمان خیلی بهتر از اینی بود که داریم.

این همه روزگار را در غفلت سپری نمی‌کردیم، که از پس سالیان دراز به افسوسی گرفتار شویم که برای جبرانش اندوهگین نشویم.

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[شنبه 1399-02-20] [ 11:29:00 ق.ظ ]

غواصی در فیوضات الهی شب قدر ...

شب قدر فیوضات رحمت خداوند

رابطه ویژه مهدویت و شب قدر
ماه مبارک رمضان، ماه امام زمان(علیه‏‌السلام) است؛ شب قدر؛ شب پیوند با آن حضرت است. چرا که در شب قدر، که مقدرات همه انسان‏‌ها در آن تعیین می‏‌گردد، این فرایند با نزول فرشتگان به محضر امام زمان و تأیید و امضاء نهایی ایشان صورت می‏‌پذیرد؛ لذا ذیل آیه مبارکه «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِیها»(قدر/ 4) روایت است که : «تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَ رُوحُ الْقُدُسِ عَلَى إِمَامِ الزَّمَانِ وَ یَدْفَعُونَ إِلَیْهِ مَا قَدْ كَتَبُوهُ مِنْ هَذِهِ الْأُمُور»(تفسیر القمی/ ج‏2/ ص431).
ماه رمضان، بهترین زمان برای تربیت یاران امام زمان(علیه‏‌السلام) است. و شاید حکمت اینکه مسجد مقدس جمکران به عنوان میعادگاه منتظران حضرت، در شب 17 رمضان المبارک، به دستور و نظر خاص حضرت ولی‏عصر(علیه‌‏السلام) تأسیس گشت(نک: النجم الثاقب/ ج2/ ص51)، ریشه در همین آموزه داشته باشد.

پ ن

ماه رمضان و شب قدر ماه تربیت نیروی انسانی برای زمینه سازی ظهور است.شب قدر را دریابیم تا فرصت هست در آبشار رحمت الهی و فیوضات رحمانی  غواصی کنیم برای صید مروارید تقوا و خودسازی، تا شایستگی این مهمانی را دریابیم.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[جمعه 1399-02-19] [ 04:43:00 ب.ظ ]

تجلی تام احسان سبز پوش مدینه ...

میلاد امام حسن مبارک

امام حسن مجتبی؛ تجلی تام احسان الهی(به مناسبت میلاد امام حسن مجتبی(علیه‏السلام) در نیمه ماه رمضان المبارک)پیامبر(صلی الله علیه و آله): «حسن، حسن نامیده شد چون با احسان خدا آسمان‏‌ها و زمین‏‌ها به پا ایستاده است و حسین از احسان مشتق شده است و علی و حسن دو اسم از اسمای خداوند است و حسین مصغّر حسن است.»

«با حسن، احسان داده شدید و با حسین به سعادت می‏رسید و به وی متوسل می‏‌شوید، بدانید که حسین دری از درهای بهشت است؛ هر که با وی عناد ورزد خداوند باد بهشت را بر او حرام خواهد کرد.»در این دو روایت، که از غرر احادیث ماست، پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، وجود مبارک امام حسن(علیه‏السلام) را مرتبط با وصف الهی «احسان» معرفی می‏‌کنند، به این معنا که این اسم مبارک:

اولاً: تجلی عینی اسم الهی «احسان»، وجود مبارک امام حسن(علیه‏السلام) است.

ثانیاً: اسم الهی «احسان» تا بدانجا مُعظَم است که برپادارنده عالم هستی است: «بِإِحْسَانِ اللَّهِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ».

ثالثاً: اسماءالله، برای جریان و سریان در عالم و همچنین استفاضه‌‏ی همه آفرینش از آنها، مَجرا و طریق افاضه دارند و مجرای افاضه احسان الله، حضرت امام حسن(علیه‌‏السلام) است. هر چند همه ائمه اطهار علیهم السلام، چنین خصوصیتی دارند (وَ عَادَتُکُمُ الْإِحْسَانُ(زیارت جامعه کبیره)) اما تصریح پیامبر(صلی الله علیه و آله) به اینکه «احسان‏های الهی به واسطه امام حسن(علیه‏‌السلام) به شما می‏رسد»(بِالْحَسَنِ أُعْطِیتُمُ الْإِحْسَانَ) به این معناست که اصل جریان افاضه احسان الله، امام حسن(علیه‌‏السلام) است، تا آنجا که حضرت اباعبدالله الحسین(علیه‏السلام) که مظهر اسم الهی «محسن» است، به بیان پیامبر(صلی الله علیه و آله): «اشْتُقَّ الْحُسَیْنُ مِنَ الْإِحْسَانِ… وَ الْحُسَیْنُ تَصْغِیرُ الْحَسَنِ».

ارزش واقعی انسان امیرالمؤمنین(علیه‏السلام): «قِیمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ»(نهج ‏البلاغه/ حکمت81)- تعبیر این روایت بسیار لطیف و زیباست، نفرموده كه ارزش هر كس به معلومات یا صرفاً به عمل اوست بلكه فرمود: ارزش هر كس بستگی به احسان او یعنی مجموعه معرفت صحیح و عمل به آن دارد. قیمت هر انسانی به نیكویی و احسان اوست. به همین دلیل در دعای روز یازدهم این ماه عزیز داریم: «اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَیَّ فِیهِ الْإِحْسَانَ وَ كَرِّهْ إِلَیَّ فِیهِ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیَانَ…».

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 03:59:00 ب.ظ ]

دستور عذر خواهی از پروردگار ...

از خداوند غذر خواهی کنید

از خدای متعال عذرخواهی کنید
شب قدر، فرصتی برای مغفرت و عذرخواهی است. از خدای متعال عذرخواهی کنید. حال که خدای متعال به من و شما میدان داده است که به سوی او برگردیم، طلب مغفرت کنیم و از او معذرت بخواهیم، این کار را بکنیم، والّا روزی خواهد آمد که خدای متعال به مجرمین بفرماید: «لایؤذن لهم فیعتذرون». خدای نکرده در قیامت، به ما اجازه عذرخواهی نخواهند داد. به مجرمین اجازه نمی‌دهند که زبان به عذرخواهی باز کنند؛ آن‏جا جای عذرخواهی نیست. این‏جا که میدان هست، این‏جا که اجازه هست، این‏جا که عذرخواهی برای شما درجه می‌آفریند، گناهان را می‌شوید و شما را پاک و نورانی می‌کند، از خدای متعال عذرخواهی کنید. این‏جا که فرصت هست، خدا را متوجّه به خودتان و لطف خدا و نگاه محبّت الهی را متوجّه و شامل حال خودتان کنید. «فاذکرونی اذکرکم»؛ مرا به یاد آورید، تا من شما را به یاد آورم. مقام معظم رهبری26/10/1376

پ ن

در ماه مهمانی خدا رمضانی شویم، گناه‌هان را از روحمان بشوییم و در این روز هایی کرونایی با خداوند آشتی کنیم. مهربانی که هر لحظه منتظر بنده خطاکارش است تا او را ببخشد.تا فرصت از دست نرفته از صاحبخانه پوزش بطلبیم برای همه کاستی‌های گذشته.

 

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 12:35:00 ب.ظ ]

بهار امام عصر در رمضان ...

رمضان بهار امام عصر.

طراوت بهاری
در روایات، ماه مبارک رمضان و وجود مبارک امام زمان(علیه‏السلام)، هر دو «بهار» معرفی شد‌‌ه‌‏اند. امام باقر(علیه‏السلام) فرمودند: «لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ رَبِیعٌ وَ رَبِیعُ الْقُرْآنِ شَهْرُ رَمَضَان» ‏(الکافی، ج 2، ص630)؛ همچنان که در ادعیه مأثوره داریم «… أَنْ تَجْعَلَ الْقُرْآنَ رَبِیعَ قَلْبِی‏»(إقبال الأعمال/ ج2/ ص 629). در زیارت‏نامه حضرت ولی عصر(علیه‏السلام) هم داریم: «السَّلَامُ عَلَى رَبِیعِ‏ الْأَنَامِ‏‏»- سلام بر بهار اهل عالَم-(مفاتیح الجنان/ زیارات/ زیارت چهارم امام زمان(علیه‏السلام)).
«ربیع» دارای دو معنا است: یکی به معنای بهار؛ و دیگری به معنای باران بهاری است، که زمین را سرشار از نعمت و طراوت می‏‌سازد و به آن حیات می‏‌دهد. (نک: مجمع البحرین/ ج3/ ص280)؛ کلمه «أنام» نیز معنای عام و گسترده‌‏ای دارد که علاوه بر انسان، جنیات و تمام موجودات روی زمین را شامل می‏‌شود(نک: همان/ ج6/ ص15).
تشبیه حضرت به بهار، گویای نیازمندی ما به ایشان در قوس نزول است: «بِبَقَائِهِ بَقِیَتِ الدُّنْیَا وَ بِیُمْنِهِ رُزِقَ‏ الْوَرَى‏ وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ» (زاد المعاد(للمجلسی)/ ص ۴۲۲؛ مفاتیح الجنان/ دعای عدیله).

پ ن
ای بهار دلها، باران بهاری‌شو و در این بهار کرونا زده بر قلب‌های زمستانی غمزده از هجران حکومت آرمانیت بر بشریت ببار، تا یخ‌های منجمد شده قلوبمان آب شود.

ای آرزوی بشریت مظلوم و شهید، کی به این حسرت و انتظار پایان خواهی بخشید؟!

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[پنجشنبه 1399-02-18] [ 12:06:00 ب.ظ ]

غرب زدگی در قرآن ...

غرب زدگی

«وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَىٰ ۚ فَبَشِّرْ عِبَادِ »زمر17

و آنان که از پرستش طاغوت دوری جستند و به درگاه خدا با توبه و انابه بازگشتند آنها را بشارت و مژده رحمت است، (ای رسول) تو هم بندگان مرا (به لطف و رحمت من) بشارت آر.

برای سبک زندگی معرفی شده قرآن باید از طاغوت‌ها دوری‌کرد و تحت سلطه آنها نبود. این دوری و تنفر از طاغوت یکی بشارت‌های خداوند به رستگاری و رسیدن به حیاط طیبه در سایه اعتقاد درست است.

پ ن

اما چکنیم که با هر استدلالی  وبیانی بهشون میگیم آقا این آمریکا دوست ما و شما نیست، حتی خود آمریکا میگه من دوست شما نیستم؛ من نمی‌تونم برای شما کاری بکنم، باورشون نمیشه! تا جایی که خود طاغوت میگه با چه زبونی بهتون بگم من خودمم دارم داغون میشم!هژمونی غرب فروریخته. میدونی غرب پرستان احمق چی میگن؟! به آمریکا میگن تو بیخود می‌کنی نباید داغون بشی!این همون معنای پرستش طاغوته، قرار نیست بروند و زیر پای ترامپ یا اوباما را سجده کنند.

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[چهارشنبه 1399-02-17] [ 07:49:00 ب.ظ ]

فقط حرف می زنیم ...

دعوت به قرآن

دعوت به تبلیغ عملی

أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ ۚ أَفَلَا تَعْقِلُونَ

آیا مردم را به نیكی فرمان می‌دهید و خود را ]در انجام دادن نیكی[فراموش می‌كنید؟ درحالی كه كتاب ]تورات را كه با شدت

به نیكی دعوتتان كرده[میخوانید. آیا ]به وضع زیانبار خود[نمی‌اندیشید )بقره، 44

هرچند خطاب آیه همه کسانی را در بر می‌گیرد که در زندگی به دیگران نصیحت می‌کنند  اما فلش آیه بیشتر شامل کسانی می‌شود که خود را مبلغ دین می دانند. هرچند که سال‌های متمادی مردم را مشغول کرده‌اند اما کمتر نشانه هدایتی را در آن‌ها یافته‌اند؛ باید به خودشان بازگشتی نمایند که کجای کارشان لنگ است. وچه زیبا گفته لسان الغیب

            واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند               

               چون بخلوت میروند آن کار دیگر میکنند           

چه بسیار در زندگی نیازمند این سفارش هستیم.بیشترین گره مشکلات ما در تمامی ابعاد زندگی فردی و اجتماعی در این گلوگاه است، که با زبان دراز گویی می‌کنیم؛ اما در عمل پیاده هستیم. در یک لحظه‌ با یک چند حرف بی پایه و بی‌اساس افراد بیمار از حسادت -که خود او هم به زبان تبلیغ می‌کند و در عمل تعطیل است- به فرد بی گناه هجوم می‌برد و او را مورد شماتت قرار می‌دهد. در حالیکه مدعی تجربه سال‌های طولانی تبلیغ است و مسئول هدایت نسل جوان! پس نتیجه می‌گیریم که در تمامی این سال‌های طولانی فقط زبانش به تبلیغ فعال بوده برای مردم، -تا زمانیکه با چشم خود ندیده‌اید صرفا با شنیده‌ها، دیگران را متهم نکنید-.

عده‌ای هم  با زبان حرفی می زنند ولی عملا ضد آن عمل می‌کنند. مسئولی که از ساده زیستی برای مخاطبانش سخنرانی می‌کند؛ بعد در پذیرایی از همان مخاطبان چنان اسراف و تجملی را در سفره غذا راه می‌اندازد، همگان را مات و متحیر می‌کند؛ که آن سخنان چند لحظه پیش چه بود و این سفره کجایش به ساده زیستی شباهت دارد!

عده‌ای دیگر با ماشین‌های لوکس و خانه‌های مجلل، مردم را به ساده زیستی سفارش می‌کنند؛ این‌ها از مصادیق آیه کریمه هستند.

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[دوشنبه 1399-02-15] [ 10:24:00 ق.ظ ]

شِکوِه‌های عاشقانه‌ام ...

عشقی از جنس نور

خدایا چگونه زلیخا را پذیرفتی، و عشق خودت را در خانه قلب او کاشتی؛ قلبی که قبل از شناخت معبود حقیقی گرفتار عشق مجازی بود. پروردگارا زلیخا بعد از معجزه جوانی در پس پیری و فرتوتی به عشق الهی رساندی.

مهربانا! به زلیخا دو نعمت بخشیدی هم از عجوزگی او را به جوانی بازگرداندی و هم خودت را به او شناساندی!

پروردگارا قلب مارا سرشار از عشق خود کن! خداوندگارا قلب‌های پیر و فرتوت مارا به عشق خودت جوان و برناکن!

پروردگارا قلب‌هایی که از ابتدا به عشق خودت تپیده است، کِی و چگونه در آن را می‌زنی !؟

معبودا! ما از معجزه فرتوتی به جوانی محرومیم، از عشق زیبای تو محروم خواهیم ماند؟

معبودا! تاکی منتظر چشیدن شهد شیرین عشق تو باشیم!؟

معبودا! ما که از کودکی عاشق یوسف زهرای تو هستیم، عشق او  در قلبمان ریشه کرده است، در غم و شادی ثارالله تو سوخته‌ایم و به امید ظهور وارث انبیا و اوصیا، و زنده‌کننده دینت در تب و تابیم، روزمان شب تار شد، از کودکی به جوانی رسیدیم و پیر شدیم و در آستانه مرگ قرار گرفتیم؛ در حسرت حکومت الهی او سوختیم.

عشق ما به یوسف زهرایت مجازی نیست!

عشق ما از جنس عشق زلیخا نیست!

معبودا!رمضان‌های متوالی، مهمان عزیز، رزاق، غفار، ستار، جباریت، تو بودیم، آیا این نشانه عشق بی‌انتهای تو، به ما بندگان فقیرت نیست، خدوندا در این ماه مهمانی ما را از رزق پاک عشقت محروم مساز!

قلب مارا به مهمانی عشقت مفتخر فرما! هرچه زودتر حکومت ولیت را نصیبمان فرما!

 

موضوعات: دلنوشته  لینک ثابت
[شنبه 1399-02-13] [ 11:42:00 ق.ظ ]

اذان مشهدی حسن ...

اذانگوی مسجد

پیرمرد با صفایی بود، مستخدم مسجد و اذان‌گو بود غریب. کسی را نداشت؛ یعنی هیچ کس نمی دانست آیا کس و کاری دارد یانه!پیرمردی که یک حرف سواد خواندن نداشت، اما نورانیتی بسیار عحیب  داشت؛ عشق به پروردگار قلبش را پر کرده بود.

مردم محله با اذان او افطار می‌کردند و با اذان او از سحری خوردن دست می‌کشیدند. از اذان تلوزیون سایر رسانه‌ها هم خبری نبود.

پیرمرد مشهدی حسن نام داشت. خانه او مسجد بود. بخاری‌های‌ هیزمی مسجد را روشن می‌کرد تا شبهای رمضان اهالی مسجد سردشان نشود. بوی چای و سماور ذغالی او فضای مسجد را پر می کرد.

به شدت به روحانیت علاقه داشت.  بسیارمهربان با همه اهل مسجد، برخلاف بعضی سرایدارهای مساجد که کودکان را از مسجد فراری می کنند.

تا اینکه یک شب سرد زمستان در کنار منقلی که از ذغال گداخته برای گرمای کرسی آماده کرده بود، در همان مسجد بر اثر گاز ذغال دچار گاز گرفتگی شد و در خانه بسوی خدا پرواز کرد.

حق او بود که پس سالها خدمت به مسجد و اهالی آن مکان عروجشخانه خدا باشد.

شگفتانه تر وقتی روحانی مسجد او را در عالم رویا دید؛  ملبس به لباس علما بود با وقار، شخصیتی عالی داشت.

پ ن

چه خوب گفته اند در ادبیات دین که هرچه را در دنیا دوست بداری در آخرت با همان محشور می‌شوی. پس باید بسیار زیرک باشیم، دوست داشتنی های متعالی انتخاب کنیم. مشهدی حسن مسجد ما خیلی به علما علاقه داشت، با همان لباس در برزخ محشور بود.خدا بیامرزادش. دلمان برای صدای اذانش تنگ شده است.

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
[چهارشنبه 1399-02-10] [ 06:48:00 ب.ظ ]

مبلغی که روضه بلد نبود ...

گریه در مصیبت کربلا

در جمع بانوان روضه می‌خواند، از هرکجای کربلا خواند، نتوانست اشکی از چشم خانم‌های جلسه جاری کند!

صاحب خانه را می‌شناخت، اسمش زینب بود. روکرد به او گفت: (زینب خالا سن که کربلادا واردین)زینب خانم تو که در کربلا بودی چرا گریه نمی‌کنی؟ با شنیدن این حرف، صاحب‌خانه گریه‌اش گرفت و شیون کرد و اشکش جاری شد. بدنبال او بقیه خانومها هم گریستند.

پ ن

روضه خوانی و مرثیه خوانی هنر و فن خودش را دارد، کسی که نه صدای محزونی دارد و نه می‌تواند مصیبت کربلا را به تصویر بکشد نباید به وادی روضه خوانی ورود کند. متاسفانه بعضی مرثیه خوانها برای در آوردن اشک مردم، حاضرند شهدا و اسرای کربلا  را در نهایت ضعف نشان بدهند تا قلبهای قساوت گرفته مغموم شود. عده‌ای از بزرگان هستند که فقط چند کلمه می‌گویند ولی گریه مردم ادامه دارد. به قول شهید مطهری: در کتاب حماسه حسینی نوشته است که روضه خوانی برای گریاندن مردم دستور می‌داد تا چراغ‌ها را خاموش کنند، بعد با پرتاب کردن سنگ به سر مردم آنها را وادار به گریه می‌کرد!

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[دوشنبه 1399-02-08] [ 05:30:00 ب.ظ ]

علی الحساب پانزده تا صلوات بفرستید ...

 طنز های خنده دار برای سرور مومنین

اولین بار بود که رفته بود تبلیغ، رفت بالای منبر وقتی نشست، همینکه از بالای منبر چهره‌ی مستمعین را دید، همه چیز را فراموش کرد. هرچه به ذهنش فشار آورد هیچ نکته‌ای از موضوعی که مطالعه کرده بود به یادش نیامد، شروع کرد که به فرستادن صلوات برای وجود مقدس پیامبر، یکی دوتا سه تا یادش نیامد، همه چهارده معصوم تمام شد، یادش نیامد. شروع کرد به صلوات فرستاد برای اموات حاضرین، باز هم چیزی به ذهنش خطور نکرد! آخر گفت: علی الحساب پانزده تا صلوات بفرستید.


پ ن

نباید به ذهن اعتماد کرد باید نوشته و یاداشتی همراه داشت، امام معصوم فرموده است: دانش را با نوشتن در بند کنید.حتی اگر کتاب را در دست بگیرد هیچ ایرادی ندارد، بزرگان معروف معاصر با کتاب بالای منبر میروند؛ بهترین کار است که سخنان را مستند ارائه می کنند.

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
[یکشنبه 1399-02-07] [ 05:25:00 ب.ظ ]

مبلغی که روضه یادش رفت ...

منبری بدون یاداشت
ماه محرم رسید، طلاب برای تبلیغ اعزام شدند،  ریش سفید عشایر آمد  طلبه را سوار الاغش کرد برد به ده، و به خانه که رسید، همسرش را صدا زد برای جناب چای و غذا بیار، تا برای مسجد شب تقویت شود. طلبه با شنیدن مسجد ضربان قلبش شدید می‌شد. خلاصه میزبان، گفت: باید جوری منبر بری تا چشم ده بالای‌ها را دربیاری. مسجد و ملای ما باید از همه سرتر باشه. طلبه متوجه شد که دو قبیله هستند که رقابت دارند. قرعه قهرمانی مسابقه به نام او خورده است.بعد از شام پیرمرد اورا به طرف مسجد برد، در راه بازهم سفارش‌کرد که باید مارا روسفید کنی تا آبروی ده بالایی‌ها بره!
وارد مسجد که شدیم، نفهمیدم مسیر در تا منبر را چگونه رفتم، از لابلای دست و پای زن و مرد بچه چجوری رد شدم. فقط دیدم که پای منبر هستم. نشستیم نفهمیدم چای را چجوری نوشیدم، قطره ای از چای پرید توی گلویم و میخواست خفه‌ام کند. دلم نمی‌خواست بالای منبر برم. پیرمرد نهیب زد جناب برو بالا و شروع کن. بلند شدم، دو طرف دسته منبر را گرفتم، فقط دوتا پله داشت، احساس می‌کردم که هزار پله است  وباید برم بالای کوه قاف، قدرت بالا رفتن نداشتم، روح از تنم داشت خارج می‌شد. به زحمت خودم را کشیدم بالای دوپله . وقتی چشمم از آن بالا به مردمی افتاد که هر کدام با ده تا چشم به من نگاه می‌کردند، مسجد و مردمش دور سرم می چرخیدند، احساس کردم چشمهام سیاهی میره. نشستم، پیرمرد که پای منبر نشسته بود و به من نگاه می‌کرد، گفت: جناب شروع کن. صدای زمزمه مردم را می‌شنیدم هرکسی چیزی می‌گفت:
یکی می‌گفت: چقدر لاغره، نون پیدا نکرده بخوره! آن یکی می‌گفت چقدی داره بره بالای منبر سقف مسجد سوراخ میشه! سقف مسجد کوتاه بود! باز پیرمرد نهیب زد جناب شروع کن! به حد خفگی رسیده بودم، هیچ چیزی در ذهنم نبود همه چیز پاک شده بود. حتی اسم خودم! «با اینکه تحصیلات دانشگاهی داشتم حوزه را هم خوب می خواندم نمراتم قابل تحسین بود»خلاصه با فشار به ذهنم یه جمله یادم آمد، گفتم: توی محل ما رسمه که روز اول محرم روضه علی اکبر می خوانیم، «الکی گفتم»دیگه چیزی به ذهنم نیامد، که باز نهیب پیرمرد را که گفت:فلان فلان شده، بخون بیا پایین، نکنه پایین آمدن هم یادت رفته؟ دستم را گرفت از منبر پایین کشید، و بطرف بیرون مسجد می‌برد ، روح به تنم برگشته بود، احساس می‌کردم در حال پرواز هستم!
آمدیم به سیاه چادر، چندتا فحش نثار من کرد، و چندتا فحش به زنش داد که فلان فلان شده برای جناب رخت خواب بینداز تا صبح جنازه‌اش را برسانم به شهر. صبح علی الطلوع باز سوار الاغ شدم تا نزدیکی‌های شهر رساند و گفت: بی عرضه تو حق نداری ملا بشی! آمدم و برای همیشه با حوزه و طلبگی خدا حافظی کردم.

پ ن

1-هر کاری که می‌کنیم باید برای رضای خدا باشه، نه چشم هم چشمی. پیرمرد میزبان برای ریا کاری مجلس روضه خوانی برپا کرد تا چشم هم محلی‌هایش را دربیاورد؛ نتیجه‌اش چشم خودش درآمد.

2-مبلغ یه یاداشتی از  مطالب خود باید داشته باشد، تا با نگاه به موضوع بتواند سخنرانی کند.فقط رؤوس مطالب باشد.

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
[جمعه 1399-02-05] [ 11:56:00 ق.ظ ]

روضه خوانی به سبک فلسفی ...

عاشورا خیمه های سوخته
تازه طلبه شده بود، اتفاقی روز عاشورا رفت پای منبر خطیب مشهور مرحوم فلسفی در تهران، فلسفی موقع روضه خواندن که می‌خواست پا منبری‌های صدهزارنفریش حس بگیرند. گفت: مردم بوی آتش میاد! بوی دود و سوختن میاد! صدای گریه حضار بلند شد، خطیب ادامه داد مردم خیمه‌های اهلبیت را آتش زدند! صدای ضجه مردم در فضا پیچید.شور عجیبی برپاشد، انگار که بوی دود آتش خیمه‌های کربلا را احساس می‌شد و زبانه آتش را جلو چشمان نظاره می‌کردند.
طلبه‌ی ما از این روضه خیلی لذت برد و احساس کرد که قساوت عمر سعد را در کربلا با چشم دیده است. فصل محرم رسید برای تبلیغ به روستای خودشون آمد. و روز عاشورا در مسجد خواست به سبک تهرانی‌ها همان و روش آقای فلسفی، خطیب مشهور روضه بخواند، بعد از سخنرانی، وقت روضه خواندن گفت: مردم بوی دود میاد! بو ی آتش میاد، به یک باره همه اهل مسجد به بیرون دویدند و هرکسی بسوی کاه و یونجه‌ای که روی بام خانه‌اش انبار کرده‌بود می‌دوید و به سر خود می‌زد، دیدی بدبخت شدم ،همه زندگیم دود شد، بعد از چند لحظه متوجه شدند که خبری از آتش سوزی نیست و دودی از بامی به هوا نمی‌رود. همه مردم با عصبانیت برگشتن به طرف مسجد تا حساب طلبه را برسند که فلان فلان شده مگر مرض داری روز عاشورا دروغ بگویی!!!!

پ ن

منبر هم یه رسانه است، باید سواد رسانه‌ای داشت. تعامل با افراد یه روستا و شهر هر کدام ذوق هنری مخصوص خودش را می‌طلبد.ادبیاتی که برای جوان بکار می‌بری با کودک تفاوت دارد، دانشجو با طلبه ادبیاتشان جداست. نتیجه هر منطقه‌ای فرهنگ خودش را دارد و با کلم الناس قدر عقولهم باید سخن گفت.

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
[سه شنبه 1399-02-02] [ 07:52:00 ب.ظ ]

آرزوی کوچ کنندگان کرونایی ...

آرزوهایی در بیماران کرونایی

پروردگارا! ماه شیرین رجب تمام شد، ما از نعمت زیارت حرم نورانی پدر بزرگوار امت حضرت علی علیه السلام محروم ماندیم و اعتکافمان تخت بیمارستان‌ها و کمک رسانی بصورت جهادی در تمام گوشه زوایای شهر روستا، به نجوا و مناجات عملی گذشت . به امید نجات ماه زیبای شعبان را شروع کردیم، در آرزوی زیارت حرم شریف امام حسین علیه السلام سوختیم. دعا کردیم و امید داشتیم که در نیمه شعبان، زیباترین روز میلاد بهترین‌های آفرینش پرودگار را چشمان پر گناهمان با ظهورش روشن شود؛ ولی باز هم باید در انتظار بمانیم تا کی این یوسف گمگشته باز آید به کنعان.

اگر او بیاید از پس پرده غیبت، چه لذتی دارد، خورشید روی محمدصلی الله علیه و آله را در رخش به نظاره بنشینیم.
اگر او بیاید ما امیرالمومنین  سید الوصیین علیه السلام را به تماشا خواهیم نشست.

اگر او بیاید، ما امام سر از تن جدا را در هیبت حضرتش زیارت خواهیم کرد.

اگر او ظهور کند، ما پدرمان، ریشه مان و دلیل هستی و خلقتمان را خواهیم دید.

خدایا ماه شعبان به آخر رسید، دوستان مومن و شیدای حضرت ولی عصر «عج» در اقصا نقاط جهان، با بلای کرونا از دنیا کوچ کردند، و در آرزوی ماه مهمانی خودت سوختند، و از نعمت عصر انتظار محروم شدند، روحشان را قرین رحمتت گردان. به ما منتظران دلسوخته زخم زبان کشیده در شبهای قدر با مرحم ظهور التیام ببخش.

موضوعات: دلنوشته  لینک ثابت
[دوشنبه 1399-02-01] [ 12:08:00 ب.ظ ]

جنایت و مکافات کرونا ...

کشتن جوجه یک روزه به ظلم

از دیدن منظره جنایت قلبم به شدت درد گرفت، برای تسکین و التیام اندوه، خودم را توجیه می‌کردم. حتما این موجودات کوچک را بخاطر آنفلوانزای مرغی معدوم می‌کنند ولی فایده نداشت. نمی‌توانستم این همه قساوت را بپذیرم.

آنهم توسط نهادی به نام جهاد کشاورزی، که روزگاری برای افزایش تولید به دستور امام خمینی«ره» بنیانگذاری شد. جوانان مومن از دانشجو گرفته تا روحانی رفتند در دل روستاها برای روستائیان گندم کاشتند و گاوداری و مرغداری راه اندختند. بعد دولت های لیبرال این نهاد پر برکت را تبدیل به سازمانی به نام جهاد کشاورزی کردند؛ از آن روز به بعد برکت در این کشور روز بروز کمتر شد، و تورم بالا تر رفت و زندگی طبقه محروم بدتر شد. و امروز وقتی دیدم کامیون کامیون جوجه یک رروزه را زنده زنده زیر خاک مدفون می‌کنند مسئول جهاد علت آن را با پر رویی تعادل بازار معرفی می‌کند، دیدم گناه اسراف، ظلم به یک موجود بی پناه؛ فقط برای سیستم سرمایه داری لیبرال قابل توجیه است و می گوید این روال کار مرغداری هاست که همیشه تکرار می‌شود، فقط نباید فیلم آن در فضای مجازی منتشر می‌شد. گفتم خدایا این چه مسلمانی است که به آن مغرور هستیم وقتی ظلم به یک مورچه در روز قیامت پاسخ گویی می خواهد، چگونه جوجه هرای یک روزه را می کشند برای تعادل بازار؛ در حالیکه می توانستند به عنوان اسباب بازی به کودکان بدهند.گفتم پناه بر خدا کرونا کمترین کتکی است که می خوریم.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[شنبه 1399-01-30] [ 03:19:00 ب.ظ ]

معجزات الهی در کرونا ...

توبه جهانی

کم کاری جهانی را باید توبه جهانی پوشش داد، وقتی برای خداپرستی اما و اگرهایی آوردیم؛ و برای خدا شروطی گذاشتیم، چون من شیعه هستم، چون من نماز خوان هستم، من اهل هیئتم، من طلبه‌ام، من مسئول حوزه‌ام، چون جهادیم، پس هرچه می‌گویم، هرچه فکر می‌کنم و هرچه دستور می‌دهم درست است.

بعد از هرکار خیری و عبادتی منتظر یک معجزه بودیم، درحالیکه هر لحظه زندگی بشر در معجزه است، از شدت آشکاری و هویدایی معجزه را ندیدیم و حس نکردیم.

زندگی‌مان شد طلبکاری از خدا و ائمه معصومش، نماز خواندیم گفتیم خدایا بِدِه بِدِه بِدِه، حرم رفتیم، گفتیم به ما بده بده ولی هیچ وقت نگفتیم خدایا تو از ما چه می‌خواهی، بگو بگو بگو!

مسیحیان از مسلمانان بدتر، خدایشان فقط در کلیسا بود آنهم روز های یک شنبه!

حالا کرونا همه را درگیر کرد، ایرانی، اروپایی، آمریکایی، همه قاره ها را پیمود، وارد تک تک سلول های سفید و سیاه و سرخ و زرد پوست؛ شد، از سرمایه دار گرفته تا فقرا را درگیر کرده است.

باید دوباره از نو با تفکر در باره  مبدا و معاد، زندگی را شروع کنیم، و معجزات الهی را ببینیم و درک نماییم.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[چهارشنبه 1399-01-27] [ 12:58:00 ب.ظ ]

پیروزمندان المپیاد کرونا ...

ننه کبری وپرستار

ملت ایران دوران درس پس دادن را طی می‌کند. در سالیان گذشته در ماه رجب و شعبان با اعتکاف و اعمال ماه شعبان  به پیشواز رمضان می‌رفت؛ امسال خداوند به یک باره المپیاد جهانی را استارد زد، تا نتیجه همه آن مناجات‌ها را در مواسات و همدردی و همدلی در کف اخلاص گذاشته و عبادت عملی و جوارحی خود را محک بزنند و درسی را که آموخته بودند آزمایش کنند؛ آیا برای دوران ظهور چگونه عمل خواهند کرد. و همه ملت‌ها هم خودشان را محک بزنند تا یک‌دیگر را بهتر بشناسنند. در این المپیاد تمامی حجاب‌ها پاره می‌شود و فریب‌ها و دورویی‌ها مشخص می‌شود. همیشه در بوق و کرنا کرده بودند که غربی‌ها بسیار متمدن و قانون‌مدار هستند، از چراغ قرمز عبور نمی‌کنند و خیلی اهل لبخند هستند(دختری که به غرب کوچ کرده بود علتش را اهل لبخند بودن مردم غرب می‌دانست). ملت ایران در این المپیاد کرونایی بهترین مدال را به خود اختصاص داد و رسوایی اروپائیان و غرب وحشی را به جوانان سایر نقاط جهان نشان داد.

ملتی که همیشه در سختی‌ها پای کار بوده‌اند، مردمی که خودشان هم حقوق ثابت ندارند؛ اما برای خانواده های بی بضاعت یاری رسانی می‌کنند.فعالیت های جهادی در تمامی ابعادش در زیر پوست شهر جریان دارد.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[یکشنبه 1399-01-24] [ 11:18:00 ب.ظ ]

ماشه را چکاندم ...

روزهای جنگ دفاع

روزهای بیقراری و غربت، بدتر از کرونا بود، هجرت از قم به شهری که همه جور تیپی داشت . از مجاهدین‌خلق گرفته تا  کمونیست‌های فدایی.

با دوتا بچه هشت ساله و چهارساله تنها بودم. همسرم رفته بود جبهه؛سال خرداد 61 بود، درست دوران پیروزی خرمشهر. دختر یکی از همسایه‌ها که دبیرستانی بود، اصرار کرد شب‌ها بیام که تنها نباشید. با نارضایتی قبول کردم؛ چون اصلا نمی‌دونستم ترس یعنی چی!

سپاه برای محافظت همسرم یه اسلحه کلت بهش داده بود تا از خودش محافظت کنه! سال 60 که ما تازه واردشده بودیم، هر روز اتفاقهایی توی شهر می‌افتاد؛ گاهی اعدامی‌های کمونیست را برای دفن می‌آوردند. وقتی شهید بهشتی با یارانش شهیدشد یکیشون شیرینی پخش کرده بود!

همسرم وقتی رفت اسلحه کلت را تحویلم داد تا اگر لازم شد استفاده کنم.

من خودم مربی آموزش اسلحه برای بچه حزب الهی‌ها بودم، طرز استفاده‌اش را می‌دونستم. خانه ما نه کمد داشت و من هم هیچ وسیله زندگی با خودم نبرده بودم. چون قرار بود فقط برای یک سال شوهرم امام جمعه باشه.جایی برای پنهان کردن اسلحه نداشتم. اسلحه روی تاقچه بود. دختر همسایه به اسلحه گیرداده بود که من این اسلحه را یه نگاهی بهش بییندازم! خلاصه من ترسیدم که یه وقت برداره یه اتفاقی بیفته؛ خودم کلت را برداشتم، گفتم اول باید خشاب را در بیاریم، بعد برای اینکه به کسی نخوره به طرف آسمون می‌گیریم ماشه را می‌چکانیم که اگر گلوله داشت به کسی اصابت نکنه! با چکاندن ماشه گلوله شلیک شد و خورد به سقف و غبار گچ توی اتاق پخش شد که چشم چشم را نمی‌دید، من یک مرحله را فراموش کرده بودم که باید گَلنگِدَن را می‌کشیدم تا اگر گلوله‌ای داخل لوله بود خارج بشه. دختر همسایه افتاده بود روی زمین جیغ میزد و فکر می‌کرد کشته شده است. الباقی ماجرا که دختر همسایه دیگه ترسید بیاد و مراقب ما باشه که نترسیم!

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
[شنبه 1399-01-23] [ 06:54:00 ب.ظ ]

نظارت اجتماعی و نزول بلای کرونا ...

نظارت اجتماعی یا نهی از منکر

آخرین روز قبل از قرنطینه شدن کرونا بیرون از منزل حضور داشتم، ایستگاه قطار تهران بود. خانم‌های بی‌حجابی که شال‌هایشان را روی دوششان انداخته بودند، در صندلی‌های ایستگاه منتظر حرکت قطار بودند، نگاه می‌کردم، دیگران هم تماشا می‌کردند. مردان و زنان متدین هیچ کس حرفی از باب لطف و دلسوزی به آن ها نگفت و نگفتیم!

با خودم فکر می‌کردم چرا این جوانان  دختر و پسر به این روز افتادند و ما چرا به این روز افتادیم! آنها آشکارا دستور واجب حجاب را زیر پا می‌گذارند و ما هم به نظارت اجتماعی واجب (امر به معروف و نهی از منکر)عمل نمی‌کنیم. دنبال مقصر می‌گشتم، که خداوند تحریم را شروع کرد و واجب کرد که هردو گروه زشتکاران که دو واجب مهم اجتماعی را ترک کرده‌اند در سلول‌های منازل زندانی شوید!!!

حالا هر دو گروه زندانی هستیم!خود کرده را تدبیر نیست!

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[جمعه 1399-01-22] [ 02:25:00 ب.ظ ]

کرونا و غارهای مسکونی ...

کرونا

وقتی قصه اصحاب کهف را می‌خوندم هیچ وقت فکر نمی‌کردم، باید برای نجات از کرونا به غارهای مسکونی پناه ببریم، تا از شر دقیانوس کرونا محفوظ بماینم.دیدم، در احوالات قصه کرونا و سرنوشت ما شده شبیه اصحاب کهف، مدتها است که در قرنطیه هستیم و از دیدن بچه‌ها و نوه‌ها و دیگر اقوام محروم هستیم. با خودم گفتم نکنه این فراق و قرنطینه طول بکشه و روزی که از قرنطینه خارج می‌شیم؛ بچه‌ها مارا نشناسند؛ یا اینکه وقتی بریم بازار برای خرید بهمون بگند این پول شما دیگه ارزش نداره! درست عین همون اتفاقی که برای اصحاب کهف افتاد، وقتی از غار خارج شدند شهر تغییر کرده و لباس‌هاشون عوض شده بود. پولشون تغییر کرده بود؛ و اقوامشون هم آنها را نمی‌شناختند. وقتی دنبال  همسایه و فامیل بگردیم با خبر بشیم که مدتهاست که از دنیا رفته‌اند و بی‌اطلاع بودیم.حتما بعضی‌ از اقوام بهمون بگند چقدر عوض شدی یا پیر شدی…!! یا نتوانیم بعضی از فامیل و اقوام را ببینیم…!!!

خدایا این مصیبت را از سر  ملت‌های مظلوم برطرف کن.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[پنجشنبه 1399-01-21] [ 03:52:00 ب.ظ ]

ماجرای احیای نیمه شعبان ...

احیای نیمه شعبان

اوایل تاسیس حوزه بود که در خانه‌ای کنار مصلی دو کلاس داشتیم.با آن وضع کم امکانات می‌خواستیم مردم شهر را با حوزه آشنا کنیم.

قرار شد شب نیمه شعبان را احیا بگیریم و مهمانان را هم دعوت کردیم.  شام  و سحری هم آماده کردیم منتها خودمان امکانات آشپزی نداشتیم و حوزه هم روزانه بود. طلاب سبزی قرمه‌سبزی را خوردکردند فرستادند به آشپز حوزه برادران تا خورشت را آماده‌کند.

هنگام خوردن شام متوجه مشکلی در خورشت نشدیم، اما خدا روز بد نشونتون نده  وقت سحری خوردن بود که موقع خوردن غذا دیدم شن زیر دندانهایم خش خش می‌کنه؛ ناچار شدم غذا را خوردم؛ در طول عمرم اونقدر گل وشن نخورده بودم! نگاهی به بشقابهای مهمانها انداختم دیدم خورش هایشان را کنارزده‌اند و فقط برنج خالی می خورند، اما من تا دوماه درد معده گرفتم!

معلوم شد که آشپز حوزه برادران سبزی های خوردشده را شسته فرض کرده و توی خورش ریخته بود. موقع شام شن ها ته‌نشین شده بوده و معلوم نشد اما وقت سحری خورش به ته دیک رسیده بود آمد رو و آبروی مان را برد.

 

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
[چهارشنبه 1399-01-20] [ 09:42:00 ب.ظ ]

خاطرات شاهزاده‌ رومی ...

 


محمّد بن بحر شیبانى گوید: در سال دویست و هشتاد و شش وارد کربلا شدم و قبر آن غریب رسول خدا صلی الله علیه وآله را زیارت کردم سپس به جانب بغداد رو کردم تا مقابر قریش را زیارت کنم و در آن وقت گرما در نهایت خود بود و بادهاى داغ مى‏ وزید و چون به مشهد امام کاظم ع رسیدم نسیم تربت آکنده از رحمت وى را استشمام نمودم که در باغهاى مغفرت پیچیده بود، با اشکهاى پیاپى و ناله‏ هاى دمادم خودم را روی تربتش انداختم و اشک چشمانم را فراگرفته بود و نمى‏ توانستم ببینم و چون از گریه باز ایستادم و ناله ‏ام قطع گردید، دیدگانم را گشودم پیرمردى را دیدم پشت خمیده با شانه‏ هاى منحنى که پیشانى و هر دو کف‏ دستش پینه داشت و به شخص دیگرى که نزد قبر همراه او بود مى‏ گفت:
اى برادرزاده! عمویت به واسطه علوم شریفه و غیوب دشوارى که آن دو سید به وى سپرده‏ اند شرف بزرگى یافته است که کسى جز سلمان بدان شرف نرسیده است و هم اکنون مدّت حیات وى استکمال پذیرفته و عمرش سپرى گردیده است و از اهل ولایت مردى را نمى‏ یابد که سرّش را به وى بسپارد.
با خود گفتم: ای نفس همیشه در راه طلب علم رنج و سختی به تو رسیده چرا که من در این راه پا و کفشم را خسته کردم(کنایه از اینکه به هر شهر و دیاری سفر کردم) و اکنون گوشم از این شخص سخنى را مى‏ شنود که بر علم فراوان و آثار عظیم وى دلالت دارد. گفتم: اى شیخ! آن دو سیّد چه کسانى هستند؟
گفت: آن دو ستاره نهان در خاک، که در سرّ من رأى خفته‏ اند.
گفتم: من به موالات و شرافت محلّ آن دو در امامت و وراثت سوگند یاد مى‏ کنم که من جویاى علوم و طالب آثار آنها هستم و به جان خود سوگند که حافظ اسرار آنان باشم.
گفت: اگر در گفتارت صادق هستى آنچه از آثار و اخبار آنان دارى بیاور.
و چون کتب و روایات را وارسى کرد، گفت: راست مى‏ گویى من بشر بن سلیمان نخّاس از فرزندان ابو ایّوب انصارىّ و یکى از موالیان امام هادى و امام‏ عسکرىّ علیهما السّلام و همسایه آنها در سامرا بودم.
گفتم: برادرت را به ذکر برخى از مشاهدات خود از آثار آنان گرامى بدار.
گفت: مولاى ما امام هادى علیه السّلام مسائل بنده فروشى را به من آموخت و من جز با اذن او خرید و فروش نمى ‏کردم و از این رو از موارد شبهه‏ ناک اجتناب مى‏ کردم تا آنکه معرفتم در این باب کامل شد و فرق میان حلال و حرام را نیکو دانستم. یک شب که در سامرا در خانه خود بودم و پاسى از شب گذشته بود، کسى در خانه‌ را کوفت، شتابان به پشت درآمدم دیدم کافور فرستاده امام هادى علیه السّلام است که مرا به نزد او فرا مى‏ خواند. لباس پوشیدم و بر او وارد شدم دیدم با فرزندش ابو محمّد و خواهرش حکیمه خاتون از پس پرده گفتگو مى‏ کند، چون نشستم فرمود:
اى بشر! تو از فرزندان انصارى و ولایت ائمّه علیه السّلام پشت در پشت، در میان شما بوده است و شما مورد اعتماد ما اهل البیت هستید و من مى‏خواهم تو را مشرّف به فضیلتى سازم که بدان بر خوبان و به نهایت رسیدگان از شیعیان در موالات ما سبقت بجویى، تو را از سرّى مطّلع مى‏کنم و براى خرید کنیزى گسیل مى‏ دارم.
آنگاه نامه ‏اى به خط و زبان رومى نوشت و آن را در پیچید و به خاتم خود ممهور ساخت و دستمال زرد رنگى را که در آن دویست و بیست دینار بود بیرون آورد و فرمود: آن را بگیر و به بغداد برو و فلان روز هنگامی که آفتاب بالا آمد در کنار پل فرات حاضر شو و چون کشتی‌های اسیران آمد، و کنیزان از بین آنها آشکار شدند، جمعى از وکیلان فرماندهان بنى عبّاس و گروهی از جوانان عراقى دور آنها را بگیرند و چون چنین دیدى از دور سراسر روز شخصى به نام عمر بن یزید برده فروش را زیر نظر بگیر و چون کنیزى را که صفتش چنین و چنان است و دو تکه پارچه حریر ریز بافت و ضخیم در بردارد براى فروش عرضه بدارد و آن کنیز از گشودن رو و لمس کردن خریداران و اطاعت آنان سرباز زند، و همراهی نمی‌کند با کسی که چشمانش را تیز و خیره می‌کند تا از پشت حجابی که دارد او را نظاره کند. بنده فروش آن کنیز را بزند و او به زبان رومى ناله و زارى کند و بدان که گوید: واى از هتک ستر من!
یکى از خریداران گوید: من او را سیصد دینار خواهم خرید که عفاف او باعث مزید رغبت من شده است و او به زبان عربى گوید:
اگر در لباس سلیمان و کرسى سلطنت او جلوه کنى در تو رغبتى ندارم، مواظب اموالت باش.
برده فروش گوید: چاره‏ چیست؟ گریزى از فروش تو نیست.
آن کنیز گوید: چرا شتاب مى‏کنى باید خریدارى باشد که دلم به امانت و دیانت او اطمینان یابد.
در این هنگام برخیز و به نزد عمر بن یزید برو و بگو: من نامه‏اى سربسته از یکى از اشراف دارم که به زبان و خط رومى نوشته و کرامت و وفا و بزرگوارى و سخاوت خود را در آن نوشته است، نامه را به آن کنیز بده تا در خلق و خوى صاحب خود تأمّل کند اگر بدو مایل شد و بدان رضا داد من وکیل آن شخص هستم تا این کنیز را براى وى خریدارى کنم.
بشر بن سلیمان گوید: همه دستورات مولاى خود امام هادى علیه السّلام را در باره خرید آن کنیز بجاى آوردم و چون در نامه نگریست به سختى گریست و به عمر ابن یزید گفت:
مرا به صاحب این نامه بفروش.
و سوگند اکید بر زبان جارى کرد که اگر او را به صاحب نامه نفروشد خود را خواهد کشت. و در بهاى آن گفتگو کردم تا آنکه بر همان مقدارى که مولایم در دستمال زرد رنگ همراهم کرده بود توافق کردیم و دینارها را از من گرفت و من هم کنیز را در حالیکه از این بیع خندان و شادان بود تحویل گرفتم و به حجره‏اى که در بغداد داشتم آمدیم؛ و چون به حجره درآمد هنوز قرار نگرفته بود نامه صاحبش‏ را از جیب خود درآورده و آن را مى‏ بوسید و به گونه‏ ها و چشمان و بدن خود مى ‏نهاد و من از روى تعجّب به او گفتم:
آیا نامه کسى را مى‏ بوسى که او را نمى ‏شناسى؟
گفت: اى درمانده و اى کسى که به مقام اولاد انبیاء معرفت کمى دارى! به سخن من گوش فرادار و دل به من بسپار که من ملیکه دختر یشوعا فرزند قیصر روم هستم، و مادرم از فرزندان حواریون یعنى شمعون وصىّ مسیح است و براى تو داستان شگفتى نقل مى‏ کنم، جدّم قیصر روم مى‏ خواست مرا در سنّ سیزده سالگى به عقد برادرزاده ‏اش در آورد و در کاخش محفلى از افراد زیر تشکیل داد: از اولاد حواریون و کشیشان و رهبانان سیصد تن، از رجال و بزرگان هفتصد تن، از امیران لشکرى و کشورى و امیران عشائر چهار هزار تن، و از اتاق میهمانان تخت زیبایى آشکار شد که با انواع جواهر آراسته شده بود که در پیشاپیش صحن کاخش و بر بالاى چهل سکّو قرار داد و چون برادرزاده‏ اش بر بالاى آن رفت و صلیب ها اطرافش افراشته شد و کشیش ها با کمال دقت و توجه ایستادند و انجیل ها را گشودند، ناگهان صلیب ها به‏ زمین سرنگون شد و پایه های تخت فرو ریخت و به سمت پایین ویران شد و آنکه بر بالاى تخت رفته بود بیهوش بر زمین افتاد و رنگ از روى کشیشان پرید و گوشت تنشان لرزید. در آن هنگام بزرگ آنها به جدّم گفت:
ما را از ملاقات این نحسها که دلالت بر زوال دین مسیحى و مذهب ملکانى دارد معاف کن!
جدّ من هم از این حادثه فال بد زد و به کشیشها گفت: این  را برپا سازید و صلیب ها را برافرازید و برادر این بخت برگشته خطاکار را بیاورید تا این دختر را به ازدواج او درآورم و نحوست او را به سعادت آن دیگرى دفع سازم و چون دوباره مجلس جشن برپا کردند همان پیشامد اوّل براى دومى نیز تکرار شد و مردم پراکنده شدند و جدّم قیصر اندوهناک گردید و به داخل کاخ خود درآمد و پرده‏ ها افکنده شد.
من در آن شب در خواب دیدم که مسیح و شمعون و جمعى از حواریون در کاخ جدّم گرد آمدند و در همان موضعى که جدّم تخت را قرار داده بود منبرى نصب کردند که رقابت می‌کرد با آسمان در بلندى و ارتفاع، و محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم به همراه جوانان و شمارى از فرزندانش وارد شدند. مسیح به استقبال او آمد و با او معانقه کرد، آنگاه محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم به او گفت:
اى روح اللَّه! من آمده‏ ام تا از وصىّ تو شمعون دخترش ملیکا را براى این پسرم خواستگارى کنم.
و با دست خود اشاره به ابو محمّد صاحب این نامه کرد. مسیح به شمعون نگریست و گفت:
شرافت نزد تو آمده است با رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم خویشاوندى کن.
گفت: چنین کردم.
آنگاه محمّد صلّى اللَّه علیه و آله بر فراز منبر رفت و خطبه خواند و مرا به پسرش تزویج کرد و مسیح علیه السّلام و فرزندان محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و حواریون همه گواه بودند، و چون از خواب بیدار شدم ترسیدم اگر این رؤیا را براى پدر و جدّم بازگو کنم مرا بکشند، و آن را در دلم نهان ساخته و براى آنها بازگو نکردم. و سینه‏ ام از عشق ابو محمّد لبریز شد تا به غایتى که دست از خوردن و نوشیدن کشیدم و ضعیف و لاغر شدم و سخت بیمار گردیدم و در شهرهاى روم طبیبى نماند که جدّم او را بر بالین من نیاورد و درمان مرا از وى نخواهد و چون ناامید شد به من گفت:
اى نور چشم! آیا آرزویى در این دنیا دارى تا آن را برآورده کنم؟
گفتم: اى پدربزرگ! همه درها به رویم بسته شده است، اگر شکنجه و زنجیر را از اسیران مسلمانى که در زندان هستند بر مى‏داشتى و آنها را آزاد مى‏کردى امیدوار بودم که مسیح و مادرش شفا و عافیت‏ به من ارزانى کنند.
و چون پدربزرگم چنین کرد اظهار صحّت و عافیت نمودم و اندکى غذا خوردم پدر بزرگم بسیار خرسند شد و به عزّت و احترام اسیران پرداخت، و نیز پس از چهار شب دیگر سیّدة النّساء را در خواب دیدم که به همراهى مریم و هزار خدمتکار بهشتى از من دیدار کردند و مریم به من گفت:
این سیّدة النّساء مادر شوهرت ابو محمّد است، من به او چسبیدم و گریستم و گلایه کردم که ابو محمّد به دیدارم نمى‏آید. سیّدة النّساء فرمود:
تا تو مشرک و به دین نصارى باشى فرزندم ابو محمّد به دیدار تو نمى‏آید و این خواهرم مریم است که از دین تو به خداوند تبرّى مى‏جوید و اگر تمایل به رضاى خداى تعالى و رضاى مسیح و مریم دارى و دوست دارى که ابو محمّد تو را دیدار کند پس بگو: أشهد أن لا إله إلّا اللَّه و أشهد أنّ محمّدا رسول اللَّه‏.
و چون این کلمات را گفتم، سیّدة النّساء مرا در آغوش گرفت و مرا خوشحال نمود و فرمود:
اکنون در انتظار دیدار ابو محمّد باش که او را نزد تو روانه مى‏سازم.
سپس از خواب بیدار شدم و مى‏گفتم: وا شوقاه به دیدار ابو محمّد. و چون فردا شب فرا رسید، ابو محمّد در خواب به دیدارم آمد و گویا به او گفتم:
اى حبیب من! بعد از آنکه همه دل مرا به عشق خود مبتلا کردى، در حقّ من جفا نمودى!
او فرمود: تأخیر من براى شرک تو بود حال که اسلام آوردى هر شب به دیدار تو مى‏ آیم تا آنکه خداوند وصال عیانى ما را میسر گرداند و از آن زمان تاکنون هرگز دیدار او از من قطع نشده است.
بشر گوید: بدو گفتم: چگونه در میان اسیران درآمدى و او گفت: یک شب ابو محمّد به من گفت: پدربزرگت در فلان روز لشکرى به جنگ مسلمانان مى‏فرستد و خود هم به دنبال آنها مى‏ رود و بر توست که در لباس خدمتگزاران درآیى و بطور ناشناس از فلان راه بروى و من نیز چنان کردم و طلایه‏داران سپاه اسلام بر سر ما آمدند و کارم بدان جا رسید که مشاهده کردى. و هیچ کس جز تو نمى ‏داند که من دختر پادشاه رومم که خود به اطّلاع تو رسانیدم. و آن مردى که من در سهم غنیمت او افتادم نامم را پرسید و من آن را پنهان داشتم و گفتم: نامم نرجس است و او گفت: این نام کنیزان است.
(بشر گوید) گفتم: شگفتا تو رومى هستى امّا به زبان عربى سخن مى‏ گویى؟
گفت: جدم از شدت علاقه و محبتی که به من و آموختن آداب به من داشت، زن مترجم خود را بر من گماشت تا با من رفت و آمد کند، او هر صبح و شام نزد من می‏آمد، و به من عربی می‏آموخت، تا خوب یاد گرفتم.
بشر گوید: چون او را به سامرا بردم و بر مولایمان امام هادى علیه السّلام وارد شدم، بدو فرمود:
(دیدی) چگونه خداوند عزّت اسلام و ذلّت نصرانیّت و شرافت اهل بیت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم را به تو نمایاند؟
گفت: اى فرزند رسول خدا چیزى را که شما بهتر مى‏ دانید چگونه بیان کنم؟
فرمود: من مى‏ خواهم تو را اکرام کنم، کدام را بیشتر دوست مى‏دارى، ده هزار درهم؟ یا بشارتى که در آن شرافت ابدى است؟
گفت: بشارت را
فرمود: بشارت باد تو را به فرزندى که شرق و غرب عالم را مالک شود و زمین را پر از عدل و داد نماید همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد.
گفت: از چه کسى؟
فرمود: از طرف چه کسى که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم در فلان شب از فلان ماه از فلان سال رومى از تو براى او خواستگارى کرد؟
گفت: از مسیح و جانشین او.
فرمود: پس مسیح و وصىّ او تو را به چه کسى تزویج کردند؟
گفت: به پسر شما ابو محمّد.
فرمود: آیا او را مى‏ شناسى؟
گفت: از آن شب‏ که به دست مادرش سیّدة النّساء اسلام آورده‏ام شبى نیست که او را نبینم.
امام هادى علیه السّلام فرمود: اى کافور! خواهرم حکیمه را فراخوان، و چون حکیمه آمد، فرمود:
آگاه باش که او همان است(که می‌گفتم).
حکیمه او را زمانى طولانى در آغوش کشید و به دیدار او مسرور شد، بعد از آن مولاى ما فرمود:
اى دختر رسول خدا او را به منزل خود ببر و فرائض و سنن را به وى بیاموز که او زوجه ابو محمّد و مادر قائم علیه السّلام است.
منبع
کمال الدین، ج1، ص417
دلائل الامامة، ص489
الغیبة (شیخ طوسی)، ص208 (ابتدای داستان را نیاورده)
روضة الواعظین، ج1، ص252 (ابتدای داستان را نیاورده) 

 

موضوعات: تاریخ  لینک ثابت
 [ 11:41:00 ق.ظ ]

روزهای بدتر از کرونا ...

برای زندگی سخت قوی باشیم

باید سپاسگزار خداوند مهربان باشیم، برای گذشته‌های سخت تر از کرونا. اگر این روزها در خانه بمانیم  و فاصله فیزیکی رعایت از آسیب کرونا در امان هستیم.

مردم روزهای کشف حجاب پهلوی ملعون را با چشم خود دیدند که زنان عفیف برای حفظ عفت و چادرشان هفت سال از خانه بیرون نیامدند، کسانی که به ناچار بیرون آمدند و به شهادت رسیدند. و علمایی که برای حفظ لباس روحانیت سالها در خانه ماندند. روزهای سختی که حتی اجازه روضه خواندن برای امام حسین علیه السلام هم جرم بود.

مادرم در خاطراتش می‌گفت: پدر بزرگم از روی پشت بام ها برای روضه خوانی به خانه‌ای که روضه داشتند، می‌رفت.

من آن روزها نبودم ولی شنیدم، اما روزهایی را دیدم، که درخانه ماندن هم نمی‌توانست مردم را حفظ کند. چه در خواب یا بیداری در حال عبادت و جشن یا عزاداری؛ صدام مزدور آمریکای متجاوز با بمب و موشک خانه و خیابان را زیرو می‌کرد! در سحر‌های رمضان هنگام سحری خوردن آژیر خطر بلند می‌شد که به پناهگاه بروید خطر حمله دشمن وجود دارد. وقتی از پناهگاه خارج می‌شدیم دیگر فرصتی برای سحری خوردن نبود.

آنهایی که دستشان به دهنشان می‌رسید برای خود پناهگاهی  از جنس بتن در عمق زیر زمین برای خود می‌ساختند تا از شر آوار بمب و موشک در امان باشند.

حالا در این روزهای خوش آزادی زندگی، که شهدا در طی سالهای طولانی برای این مردم بوجود آوردند، باید برای این خانه ماندن ها خدا را هزار مرتبه شاکر باشیم.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[سه شنبه 1399-01-19] [ 12:01:00 ب.ظ ]

ترس از کرونا تا حد مرگ ...

ترس در سایه عدم توکل به خداوند است

زنگ گوشی به صدا دراومد، پشت خط با اضطراب گفت: فامیلتون حالش خرابه، باعجله خودم رسوندم خونشون، دیدم مردان اورژانس و همسایه‌ها توی اتاقشون جمع هستند! فامیل هم یه وری روی زمین افتاده؛ رفتم جلو تا حالش را بپرسم، با دستش من را عقب زد، گفت: برو عقب کرونا میگیری!
از مردان اورژانس پرسیدم منتظر چی هستید؟ گفتند نمی‌تونیم دونفری ببریمش چون طبقه بالا بودند. بهش گفتم بلندشو بریم بیمارستان، گفت: نمی‌تونم . بهش گفتم تو کرونا نداری، زیر بغلش را گرفتم کمک کردم بلند شد، تمام خصوصیات کرونا را داشت، نفسش با زحمت بیرون می‌اومد، سرفه می‌کرد، صدای ضربان قلبش را می‌شنیدم . اورژانسی را فرستادیم رفت. صندلی عقب ماشین مون دراز کشید.
هنوز حرکت نکرده بودیم که از تپش قلب و نفس‌های تند دیگر خبری نبود. رفتیم پیش دکتر تک تک سرفه هم داشت. بعد از معاینه دکتر گفت مشکلی نداری، مشکلت چی بود؟ گفت: تا نزدیک ظهر خواب بودم و صبحانه نخورده نماز ظهر را می‌خواندم که سرم گیج رفت! معلوم شد سرگیجه را کرونا فرض کرده و بهش تلقین شده بود که کرونا گرفته است و تمام خصوصیات ظاهری کرونا هم بروز کرده بود. تنگی نفس سرفه و از ترس ضربان قلب تا حد سکته بالا رفته بود. واقعا ضرب المثل درستیه، ترس برادر مرگ است!

وقتی توکل به خدا نباشه انسان خود را  مانند تنها ترین برگ درختی در تند باد می پندارد. در حالیکه مرگ همیشه به ما نزدیک است. اين تشبيه از امام حسين عليه السلام در آستانه‌‏ى سفر به كربلا است. جایگاه مرگ در زندگی انسان ها همچون گردنبند بر روی سینۀدختران است. «خطّ الموت علی وُلد آدم مَخطّ القلاده علی جید الفتاة»

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[دوشنبه 1399-01-18] [ 11:05:00 ق.ظ ]

علی اکبر جوانی برای همه فصول ...

علی اکبر جوانی برای همه فصول

اگر می خواهیم جوانمان سرمایه یک عمر زندگی پدر و مادر  به هدر نرود و باعث روشنی چشمانش باشد ،باید برایش الگو معرفی کرد، وآن نیست جز علی اکبر. در غیر این صورت سرمایه از دست می رود.

ماند خیلی ها که از دست رفتند نه برای خودشان نه برای دیگران فایده ای نداشتند که بلکه مضر به حال جامعه و خانواده شدند و باعث سرافکندگی آنها گشتند!

جوانان بزه کار ،داعشی، کیف قاپزن، قاتل، عمله انگلیس ومزدور آمریکا ، مغز های فراری،  اینها همه جوانانی بودند که سرماه والدینی که برای فرزندان الگو ندادند.

################

در این راستا به کلام رهبری توجه کنیم

اهميت نسل جوان در تحقق اهداف‏
برافرازنده پرچم تمدّن نوين اسلامى؛ ما يك چنين كشورى مى‏ خواهيم؛ هدف اين است. ما بايد پيش برويم، بايد به قلّه‏ ها برسيم و اين بدون يك نسل جوان نخبه امكان‏پذير نيست. يك نسلى بايد وجود داشته باشد كه اين هدف را تأمين بكند. كسى در ضرورت اين هدف نمى ‏تواند ترديد كند. (۲۸/۷/۱۳۹۵) امام خامنه ای

###################

همانطور که جوانان چه در قبل از انقلاب وچه بعد از انقلاب از علی اکبر الگوگیری کردند ودرعرصه های مختلف درخشیدند، میدان جهاد وشهادت ،میدان علم وفناوری ،میدان خانواده وتربیت فرزند، باید دست مریزاد گفت.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[شنبه 1399-01-16] [ 09:28:00 ب.ظ ]

شوهر داری به سبک کرونا ...

خانواده شوهر داری کرونا سبک زندگی

زنگ زدم تا احوالپرسی و عید دیدنی کرونایی کرده‌باشم. از احوال خانم و بچه‌هاش پرسیدم؛ گفت: یکماه میشه که من و دوتا بچه هارو گذاشته رفته و جای دیگه زندگی می‌کنه!

تعجب کردم! چرا مگر کرونا داری؟ گفت: نه بابا! از بس ترسیده بود، وقتی از بیرون و خرید می‌آمدم، سرتاپای من و با الکل و وایتکس می‌شست. نزدیک بود با وایتکس وضو بگیره! آخرش هم گذاشت رفت! وایتکس هم کار دستش داد. سرفه‌های خونی می‌کنه و دکتر بهش گفته دستی دستی خودت را آماده میزبانی کرونا کرده‌ای! «یعنی از هول حلیم افتاد توی دیگ».

به آیه قرآن باورم بیشتر شد، بترس از روزی که زن از شوهرش می‌گریزد، هنوز آن روز نرسیده از هم می‌گریزیم و این گریختن را هم قانونی و شرعی می‌دانیم؛ وای برآن روز که دیگر از شدت گرفتاری خواهیم گریخت، و آن روز خیلی دیر نیست!

فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ «33» يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ «34» وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ «35» وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ «36» لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ «37»

پس زمانى كه آن صداى هولناك در آيد. روزى كه انسان از برادرش بگريزد و از مادر و پدرش و همسر و فرزندانش. در آن روز براى هر يك از آنان كار و گرفتارى است كه او را (از پرداختن به كار ديگران) بازدارد. «عبس»

شوهرداری به سبک کرونا!!

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 12:38:00 ب.ظ ]

کرونا ضعیف ترین سرباز ...

کرونا ضعیف ترین موجود خداوند

وقتی بشر خود را مستقل می‌پندارد و اِن قُلت می‌کند، و خدا را انکار می‌کند و یا به گوشه خانه‌ها و کلیساها و کنیسه‌ها مختص می‌کند، و مساجد از راز و نیاز خالی و خلوت می‌شود؛ اینجاست دست قدرت خداوند از آستین ضعیف‌ترین موجودش، مثل پشه لنگی برای نابودی پیشرفته‌ترین ظالم آن زمان به جنگ نمرود فرستاده می‌شود، می‌خواست قدرت نمرود را تحقیر کند که نمی‌توانی در برابر حق تاب بیاوری، و هرچه داری از قدرت پروردگار بوده که داشته‌ای!

همیشه همینجور بوده، با قدرت‌های کافر با ضعیفترین و لطیفترین موجوداتش برآنها مسلط شده و نابودشان کرده است.

مثلا قوم نوح که حضرت نوح را مسخره می‌کردند که این مرد دیوانه شده‌است در یک بیابان برهوت کشتی می‌سازد تا بر روی شن‌های کویر موج سواری کند.خداوند با لطیف ترین موجودش بنام آب که باعث زندگی و حیات روی زمین است، آنها را نابود کرد.

و چه بسیار اقوام گناه کاری که در کوه‌ها خانه ساختند و به پیامبرشان گفتند که تو از نفرین مضایقه نکن ما در پناه خانه‌های محکم و استوارمان پنهان می‌شویم، خداوند باد را که همیشه پیام آور بهار است و گلها و درختان را بارور می‌کند، به سراغشان فرستاد در یک لحظه همه مثل كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ ۖ «4 منافقون »چوب خشکیده در اعماق خانه هایشان افتادند.سپاه ابرهه را با سنگریزه‌ای بر منقار ابابیل، پرندگان کوچک نابود کرد.

بعضی روشنفکران بلاهای نازل شده بر اقوام را می‌شنیدند با تمسخر می‌گفتند، چه کسی دیده است، با ریشخند می‌گفتند کشتی نوح چگونه همه حیوانات را جا داد؟

حالا در این روزگار قرن بیست و یک در اوج غرور جهانی و ادعای رشد بهداشت و تغذیه و سلامتی با کشف همه نوع علاج بیماری‌ها و تولید واکسن‌ها، نانودارو و پزشکی هسته‌ای….، خداوند به بشر ثابت می‌کند که هیچ قدرتی ندارند. تنها با یک ویروس ضعیف به نام کرونا چنان دست و پای این بشر توخالی را توی پوست گردو می‌گذارد؛ همه زندگیشان شده مبارزه با موجود ذره بینی که باید زیر میکروسکوپ تماشایش کرد.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[سه شنبه 1399-01-12] [ 11:33:00 ب.ظ ]

عروس فراری و انتقام خدا ...

کوه مامور خداوند وانتقام از فاسقان

نوعروس با داغی بردل از خانه‌ای که با هزار آرزو وارد شده بود، دور می‌شد.  هنوز صدای مهمانان در گوشش بود که دعا می‌کردند الهی سفید بخت بشی، با خود می‌گفت: کدام خوشبختی، بعد از دوهفته رنج مخفیانه فرار کرد.

نامه شکایتش را به صندوق پست انداخت، گیرنده نامه قاضی دادگاه بود.

نامه به دست قاضی رسید از تعجب شاخ درآورده بود! در کشور ایران در یکی از روستاهای این مرز و بوم، چنین فاجعه‌ای رسم باشه و ما بی خبر از این ظلم و فساد.

نامه را روی میز گذاشت تا در نزدیک ترین فرصت پیگیر ماجرا شود و از درستی آن مطمئن شود، تا اقدام کند

اتفاقا برای جلسه‌ای راهی مرکز شد، وقتی که از استان محل خود دور بود، از اخبار شنید که زلزله‌ای با ریشتر بالا بیشتر شهر و روستاهای استانش را زیرو کرده است.

اتفاقا آن روستایی که نامه شکایت عروس بدستش رسیده بود، کاملا زیر کوه رفته بود، به عبارتی روستا توی دره بود و کوه به دستور پرودگار مامور بود و حرکت کرد روی روستا و مردم روستا هنگام سحر همه درخواب بودند.

دیگر نه روستایی بود نه متهمین که قاضی بتواند تحقیق کند، خداوند خودش قضاوت کرده بود و متهمان را کیفر داده بود.

مگر متن نامه چه بود که متعجب شده بود؟ ماجرا از این قرار بود، که از ده دیگر برای این دختر خواستگار آمد، خلاصه بعد از مراسم او را به خانه بخت به روستای پائین کوه بردند. بعد از یک هفته داماد به سفر رفت، شب بعد از رفتن داماد یکی از شش برادر شوهر به اتاق عروس آمد! عروس با داد فریاد کاری از پیش نبرد. او را زندانی کردند تا نتواند از ده فرار کند؛ بترتیب هرشب یکی برادران به سراغش می‌آمد، تا اینکه یک شب پدر شوهر به اتاقش رفت، عروس نگون بخت که دلش پر بود از این مصیبت به پدر شوهر شکایت کرد از دست پسرانش. با تعجب دید که پدر شوهر هم با همان نیت پلید به سراغ او آمده است و در جواب او گفت: رسم ما این گونه است یک عروس می‌گیریم برای همه مردان خانواده!

وقتی گناه از حد گذشت و اطرافیان و بینندگان به گناه اعتراض نکنند؛ و راضی باشند از گناه و بی تفاوت بگذرند آن موقع است که خداوند اقدام می‌کند!

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[یکشنبه 1399-01-10] [ 11:22:00 ب.ظ ]