من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





بهمن 1394
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 7
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 1
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 13
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

خدا را شاکرم، در زمانه ای زیستم که تصویر پاک پیامبر گونه ... ...

خدا را شاکرم، در زمانه ای زیستم که تصویر پاک پیامبر گونه امام راحل در قاب ذهنم حک شده است.
خدا را شاکرم، که با فقدان آن عزیز بزرگ ؛ مارا با روئیت جانشین برحقش، اندوهمان را به امید تبدیل کرد.
خدا را شاکرم، هرچند از دیدار یوسف زهرا محرومم، ولی با دیدن ولی خدا و نائب برحقش ؛لذت شبه دیدارش را به ما چشاند.
خدا را شاکرم،در زمانه ای زیستم تا شهیدانی را بشناسم که همچون شهیدان کربلا برای حمایت از مقدایشان از جان خویش گذشتند.
خدا را سپاسگزارم که در زمانه ای زیستم،که مادرانی بصیر ولایت مداری را دیدم که با پیروی از حضرت زینب سلام الله علیها صبورانه فرزندان برومندشان را به مسلخ عشق روانه کردند.
خدا را شاکرم،در زمانه ای زیستم که همسران حجله نشین، دامادهای رعنای خود را به قربانگاه پاسداری از ولایت عشق بدرقه کردند و در جشن شهادت آنها بالباس سپید با غرور ایستادگی کردند.
خدا را سپاسگزارم که در زمانه ای زیستم، که هنوز هم رهروان شهیدان، تمامی سنگرها علمی، رزمی و تبلیغی را با قلم، سلاح و قرآن حفظ کرده اند، و پرچم استقلال ، آزادی، جمهوری اسلامی را بر پا نگه داشته اند.

خدا را شاکرم، که در زمانه ای زیستم ، که بهترین مخلوقات خدارا شناختم.

خدا را شاکرم ، که در زمانه ای زیستم ،و رزمندگانی را دیدم که تک تک سلول هایشان فریاد لبیک یا خامنه ای را از فرش به عرش می رسانند.

خدا را شاکرم که در اتمسفری تنفس می کنم که عطر شهیدان مظلوم در آن مملو است.

خدا را شاکرم که در زمانه ای زیستم که سقوط پست ترین انسان نما ها را مثل شاه معدوم و صدام پلید را دیدم.

خدا را شاکرم که در زمانه ای زیستم که پسترین افراد، دشمن ملت ایران هستند.

موضوعات: دلنوشته  لینک ثابت
[سه شنبه 1394-11-20] [ 11:04:00 ب.ظ ]

روز های خوش همدلی و همزبانی.. ...

بسم الله الرحمن الرحیم

1- انقلاب مردمی یعنی این!

می گفت: جمعیت زیادی اعم از زن و مرد به صورت یکپارچه علیه شاه شعار می دادیم و به پیش می رفتیم. ناگهان ماموران شاهنشاهی شروع به تیراندازی به سمت مردم بی پناه کردند .جمعی با بدن های خونین بر زمین افتادند و برخی دیگر عقب نشینی کردند.

ماموران پشت سرهم تیراندازی کرده به پیش می آمدند . متفرق شده در کوچه و محله های اطراف دنبال پناهگاهی بودیم تا در فرصتی دوباره به صورت جمعی تظاهرات را شروع نماییم.

 

در این هنگام پیرزنی را با یک کاسه در دستش کنار خیابان دیدم. کاسه پر بود از سکه های یک قِرانی! تصور کردم در حال گدایی است آن هم در این بگیروببند! باعجله نزدیکش رفته و با عتاب گفتم مادر جان! الان چه وقت گدایی است؟! مگر نمیبینی به پیر و جوان رحم نمی کنند!

پیر زن گفت: مادر جان! گدا نیستم.این سکه ها را آماده کرده ام تا به شماهایی که از مهلکه جان سالم به دربرده اید بدهم تا در اولین فرصت با خانواده هایتان تماس بگیرید و خبر سلامتیتان را داده، آن ها را از نگرانی دربیاورید.این حداقل کاری است که من پیرزن برای انقلابم می توانم انجام دهم.

۲- مثل خیلی از سربازان دیگر!

می گفت: وقتی حضرت امام خمینی رحمت الله علیه دستور داد سربازها از پادگان ها فرار کنند تا در جنایت های رژیم شاه شریک نباشند، من هم از پادگانمان در تهران فرار کردم. مثل خیلی از سربازان دیگر.

بعد از فرار از پادگان جایی برای ماندن نداشتیم.خانواده ام در تبریز بودند و من در تهران. آن هم با جیب خالی! مثل خیلی از سربازان دیگر! سرهای تراشیده مان گواه سربازیمان بود.

جمعی از بازاریان انقلابی تهران وقتی متوجه وضعیت و جیب خالی ما شدند، دست به دامن کسبه و بازاریان شدند و در کمتر از ساعتی یک کیسه پر از پول جمع شد! سپس ما سربازان را یکی یکی با مبلغی پول که کفاف مقصد و یکی دو وعده غذایمان را بدهد بدرقه شهرهایمان نمودند!

شادی روح امام بزرگوار و شهدای عزیز فاتحه ای قرائت کنیم. بسم الله لرحمن الرحیم. الحمد لله …

رامیان

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
 [ 03:59:00 ب.ظ ]