مادران غافل دختران بی پناه

گوشیم زنگ زنگ زد:صدای یک دختر خانم بود.

-      سلام، خانم می تونم یک سوال بپرسم؟

-      سلام عزیزم بپرس

-      خانم دایی چقدر محرمه؟

-      اگر شما جوان هستی و دایی هم جوان است در حد دست دادن.

-      دایی من وقتی کنارم می نشیند بعض از قسمت های بدنم را لمس می کند!

-      عزیزم چرا به مادرت نمی گویی؟

-      دایی ام تحصیل کرده است  و مادرم باور نمی کند!

-      شماره مادرت را بده من بهش بگویم.

-      می فهمه من به شما گفتم با من دعوا می کند!

-      شماره دایی را بده به اداره آگاهی بدهم تا تنبیه شود.

-      نه نمی تونم شماره اش را بدهم.

-      مادرت اهل شرکت در مراسمات ماه محرم و زیارت عاشورا هست، من در منازل سخنرانی دارم ، آنجا مطرح کنم مادرت بشنود.

-      نه، اهل مراسم این جور جاها نیست.

-       پس از من چکاری ساخته است که زنگ زدی؟

-      مادرم جلسه انجمن اولیاء مدرسه شرکت کی کند.

-      من به مشاور مدرسه می گویم تا به مادران تذکر و آگاهی بدهد.

-      دخترم مواظب خودت باش.

-      هروقت دایی ام میاد خانه ما و مادرم می رود بیرون، میروم توی حیاط و درب کوچه را باز می گذارم، اگر دایی به سراغم آمد فرار کنم توی کوچه!

-      بغض راه گلویم را بسته بود ، بدون خداحافظی گوشی را قطع کردم.

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت