شیطان منیت غرور

برای محرم شدن عازم میقات شدیم.

قرارمان بود تا به رب الکعبه لبیک بگوییم.یعنی دعوتمان کرده بود.

بعد از شستشو و غسل احرام و پوشیدن لباس بیرنگ، از دنیا ومافیهایش دل بکنیم.

در سفر اول عمره مستحبی از روحانی کاروان شنیده بودم که در حج شیطان بسیار نزدیکتر است،

و نباید به وسوسه هایش اعتنا کنید.

همه سوار اتوبوس ها شدیم تا به وادی ایمن برویم و دور خدا بگردیم که خانه اش نمادی از یاد

خودش باشد برای چشمان مادی نگر بندگان.

کم کم به ذهنم خطور کرد خدا را شکر که چهارمین بار است این سفر مبارک را تجربه می کنم.

حتما این بار اعمالم را کاملتر بجا میاورم!

مثلا به آینه نگاه نمی کنم،….

به هتل رسیدیم، هرکسی کلید اتاقش را گرفت تا کمی استراحت کنیم و بعد از نماز صبح برای طواف بریم.

درب اتاق را باز کردم، وارد اتاق شدم، با باز شدن درب، لامپ هم روشن شد، روبروی خودم آینه شفاف را دیدم،

فوری خودم را جلوی آینه رساندم، و به  پوشش مقنعه ام دقت کردم!

ناگهان یادم افتاد که نباید به آینه نگاه می کردم!

با ناراحتی به آینه پشت کردم، چشمم به مگس سیاهی که روی ملحفه سفید تخت خواب

خود نمایی می کرد افتاد، با عصبانیت مقنعه را از سرم برداشتم و مانند تازیانه محکم

روی مگس کوبیدم که مگس پرواز کرد و ریشخند مگس را می دیدم که به من می گوید

هیچ وقت فکر می کردی که مگسی وسیله امتحان تو باشد!

درحالیکه وقتی سوار آسانسور شدم مواظب بودم که با آینه قهر باشم.

حتی وقتی سوار اتوبوس بودم به همسرم  گفتم باید خدا را شکر کنیم که

از پشه های شهرمون در مکه خبری نیست و گرنه من بی اختیار پشه کشی می کردم!

متوجه شدم که شیطان با من به میقات آمده و هنگام غسل هم با من غسل کرده

و زیر احرامم پنهان شده و با من همراه است.

در کار خود اندیشیدم، اگر انسان خودش را مستقل بداند، از شیطان و نفسانیات،

یک لحظه غافل شود؛ کارش با کرام الکاتبین است.

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت