من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





آذر 1398
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30            



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 7
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 1
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 13
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

وحدت حوزه با کدام دانشگاه ...

وحدت حوزه دانشگاه کدام دانشجوآزاد

توی شهر کوچیک ما شش باب دانشگاه تاسیس کردند؛ چون منطقه آزاده، رشته هایی که تدریس می‌شه از جنس بازرگانی و مدیریت گمرک و گردشگری است. البته پزشکی هم داشت چون از جنس آزادش بود امام جمعه تحمل آزادی های بی قید و شرط دانشجو هایش را نکرد و دانشگاه رفت به همانجایی که آورده بودند.

رشته انسانی هم دارد مثل فقه و مبانی حقوق، که هر از چند گاهی دانشجویی به حوزه می‌آید و کتاب مکاسب فارسی می‌خواهد، آنهم فقط 10 صفحه از آن را می‌خواهد امتحان بدهد.

قرار شد در هفته وحدت حوزه و دانشگاه با مسئولین فرهنگی دانشگاه جلسه داشته باشیم تا برای این وحدت تلاشی کرده باشیم!چندیدن پیشنهاد را مطرح کردند که اولی آن این بود آنهم با گلایه که چرا شما حوزوی ها وحدت حوزه و دانشگاه را عمل نمی‌کنید.چرا نباید از دانشگاه برای تدریس به حوزه بیایند؛ پرسیدیم چه دروسی را دوست دارید در حوزه اجرا کنید؟ مسؤل که خود طلبه بود؛ گفت هر درسی. پرسیدم مثلا آمار، گمرک، حسابداری…کدام یک از این دروس !اگر استاد برای فقه استدلالی، فلسفه، منطق و ادبیات عرب یا تاریخ اسلام دارید به دیده منت پذیرا هستیم.

یکی دیگر از برنامه های ما دورهمی حوزه و دانشگاه بود. دعوت کردیم که دانشجویان محترم به حوزه بیایند و در جمع طلاب و مدیر هم چند کارشناس حوزوی دعوت کند تا احیانا به سوالاتی که در دورهمی به اذهان نفوذمی کند، پاسخی درخور بدهند.دانشجویان با پوشش های ویژه خود آمدند و دورهمی تشکیل شد.

عده‌ای از همان اول راهی بازار و گردش خیابانی شدند. گروهی هم که ماندند، نق زدند که ما می خواهیم با دانشجویان پسر و طلاب آقا دورهمی داشته باشیم!موقع رفتن گفتن اگر دورهمی با دانشجویان پسر بود می‌آییم.

دفعه بعد خودمان با تعدادی از طلاب و اساتید شب جمعه‌ای را که مصادف با میلاد بود، به خوابگاه رفتیم پذیرایی را هم خودمان تهیه کردیم .

خدا روز بد نده، چشمهایمان از تعجب گرد شده بود. محیطی که ما نشستیم یک سالن پذیرایی بود و کنار آن یک آشپز خانه‌ اپن قرار داشت. دانشجوها با شلوارک و یک تیشرت آستین حلقه و یقه باز پوشیده بودند با موهای افشان. گفتیم خب خانه خودشان است باید راحت باشند؛ عبور و مرور مردی دربین اینها سؤالی در ذهنمان بوجود آورد که این آقا پدر همه این دختران نیمه برهنه است! پرسیدیم که این مرد با شما چه نسبتی دارد ؟ پاسخ دادند که نگهبان ماست!
پرسیدیم شما با این پوشش در حضور نامحرم چگونه احساس راحتی می‌کنید؟ گفتند یک پیرمرد احساسی ندارد!

تنها یک دختر که چادر داشت به این وضع اعتراض داشت که باید همیشه چادر برسر در خوابگاه زندگی کنم!

خلاصه به نگهبان گفتیم ساعتی را از خوابگاه بیرون باش تا ما با دختران راحت باشیم. هنگامی که از خوابگاه خارج می‌شدیم آمد نزد من گفت: من باید از این دختران مثل چشمم مراقبت کنم! پرسیدم خودت دختر و همسر داری؟ گفت آری.پرسیدم اجازه می دهی مردان از دختر و همسرت مانند تو مراقبت کنند ؟ گفت نه اجازه نمی‌دهم.

برنامه دیگر، قرار شد من برای پرسش و پاسخ به دانشگاه بروم. رفتیم همه پسر و دختر در سالن آمفی تئاتر جمع بودند! بعداز کمی سخنرانی که دانشجو یعنی….سوالات آنها شروع شد. اگر دختری از این طرف سالن سؤال می کرد پسرس از آن سوی سالن به او متلک می‌پراند. بعضی سوالات خاص دختران بود که باید در حضور دختران بیان می‌شد . و سوال خاص پسران را هم باید در جمع خودشان بیان می‌کردیم. پیشنهاد دادم که جلسه مخصوص خودتان تشکیل بدهید  می‌آیم جواب می‌دهم . گفتند نه باید در حضور هر دوگروه پاسخ دهید!

یعنی از روزی که نام دانشگاه را آزاد گذاشتند، دانشجوها خود را از همه ارزش‌ها رها دانستند و این کار مانند ویروس در جامعه منتشر شد.خداوند باعث و بانی این روش را نبخشد. دانشگاهی که امام «ره» و مقام معظم رهبری مهندسی کرده بودند و شهدایی مانند مفتح و مطهری در این راه زحمت کشیدند و به شهادت رسیدند.

وقتی دانشگاه را لیبرال ها مهندسی کنند نتیجه اش غیر از این نمی‌شود. و دانشجویان متدین هم باید با سیلی صورت خود را سرخ نگه دارند.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-09-28] [ 11:02:00 ق.ظ ]

یلدای منتظران ...

 

در شب یلدای انتظار دور هم نشسته‌ایم، اندوه دوری از مولا را با بغضی فرو خورده در گلو قورت می‌دهیم. چه شب طولانیی شد این انتظار!

باید چه کارها می‌کردیم که نکردیم، و این صبح طلوع نکرد.

چه بسیار کارها که باید می‌شد که نشد.

وقتی خجالت کشیدیم به خواهرمان بگوییم این رفتار تو در هندسه نظام نیست.

چه بسیار موقعیت ها ترسیدیم بگوییم آهای مسؤل عمل تو ضد ارزش‌های دین است.

و خیلی وقت‌ها دردفاع ازیک شبهه ناتوان بودیم.

ما حتی نتوانستیم خودمان را از آلایش‌های نفسانی پاک نماییم، وقتی همه چیز و کار را خراب کردیم.

بعد گفتیم باید دعا کنیم خودش بیاید همه چیز را درست کند

و در منیت مان باد کردیم، مانند حبابی شدیم که هر لحظه نزدیک است که منفجر شود.

در شب یلدای انتظار هیچ منتظری را ندیدیم!

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[چهارشنبه 1398-09-27] [ 08:38:00 ب.ظ ]

شب یلدای که گذشت ...

چه زود گذشت انگار همین دیروز بود، شب یلدا مصادف بود ایام محرم. عمرما هم همین گونه می گذرد و ما متوجه گذر عمر نمی‌شویم.شش سال از آن روز گذشته است، خیلی از پدر ها و مادرها آن روز در کنار ما بودند که امروز نیستند! بیایید تا هستیم قدر یکدیگر بدانیم.

شب یلدا
چند روزیه که به تو و آمدنت فکر می کنم،

باخودم میگم میلاد زمستون مبارک.

آه یلدا وای یلدا.

می دونم رسم تبریک گفتن با آه نیست!

ولی میخوام ازت خواهش کنم .

ای شب یلدا! ای تولد سرما وبرف! لطفا آهسته بیا !

درومحکم نزن!

هله هله نکن!

بی سرو صدا کنار کرسی گرم مادر بزرگ بنشین!
تو هم مثل ما چله نشین سیدشهدا باش.

توهم ببین رباب غصه دار است .

بنی هاشم داغدار است.

صدای العطش کودکان در گوش زمان پیچیده .

هنوز بدنهای بی کفن در هر گوشه مانده است ؛

توهم چله نشین چهلم امام حسین(علیه السلام) باش ؛

سیه پوش سالار دین باش پس آهسته قدم بردار و آهسته در بزن که همه عزادارند.

موسوی

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 08:37:00 ب.ظ ]

تقویم یلداهایم ...

یلداهای منتظران مبارک باد

 

 

وقتی تقویم یلداهایم را ورق می‌زنم، در گذر زمان پر از شب‌های تاریک و خفقانی را به یاد می آورم.شب‌های یلدایی که دور کرسی می‌نشستیم و و صدای ضبط صوت را کم می‌کردیم که مبادا از جرز در به حیاط برسد و در کوچه کسی بشنود، و همان نیمه شب ساواک بریزد و مردان خانه را به جرم گوش دادن به سخنان امام خمینی به زندان ببرد.

شب‌های یلدایی که بچه‌ها از اخبار کوچه و محله می‌گفتند: پسر همسایه که سال اول دانشگاه می‌خواند، مدتی است که ناپدید شده است. شب یلدایی که شنیدم برادرم گفت: چند نفر دیده‌اند که چندیدن گونی از هلیکوپتر بالای دریاچه نمک به‌ دریاچه انداخته‌اند؛ که گویا جنازه جوانان مبارزی بوده که ساواک آن‌ها را زیر شکنجه کشته است.

شب‌یلدایی که دور کرسی اعلامیه‌های امام خمینی را رونویسی می‌کردیم و به در و دیوار کوچه‌ها می‌چسباندیم و با سرعت به خانه می‌تپیدیم، که مبادا پاسبان محله ما را رصد کند.خلاصه بیست دوسال یلداهایمان این شکلی گذشت.تازه سال 57 بهار آزادی رسید و خون شهیدان به ثمر نشست، که صدای غول جنگ صدام سقف خانه‌ها را روی کرسی‌ها خراب کرد و کودکان انار به دست از ترس به زیر کرسی پناه بردند و از همانجا به بهشت رهسپار شدند، تا از انار بهشتی سیراب شوند.

یلداهایی که به یاد رزمندگان در سنگر و هور در حال غواصی در آب‌های سرد کارون…گذشت.

از آن زمان همچنان یلداهایمان با ذکر حماسه‌های همسایگان مسلمان؛ نقل شب‌های طولانی است که یاد مبارزات مردان و زنان افغان و بحرین و یمن و فلسطین، سوریه و عراق می‌گذرد، و همچنان ادامه دارد.منتظر یلدایی شیرین هستم که شبش طولانی ترین شب شکرگزاری برای رسیدن به آمادگی مردم برای استقبال از صاحب عصر و زمان باشد. به امید یلدای‌هایی که زیر چتر ولایت بسوی ظهور…

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 08:26:00 ب.ظ ]

پایان‌نامه‌ای که کتاب شد ...

پایان نامه نویسی کتاب
اندر خاطرات پژوهش
در پست های قبلی ماجرای طلبه شدنم را گفتم
خلاصه نوبت به پایان نامه رسید که باید می‌نوشتم. دنبال استاد راهنما می‌گشتم ،چون از قم دور بودم دسترسی به استاد برایم مشکل بود. چون مدیر بودم با مرحوم آقای سلطان محمدی که در معاونت پژوهش مرکز بود، آشنایی داشتم؛ از ایشان خواهش کردم استاد راهنما برایم معرفی کند. ایشان گفت خودم استاد مشاورت می‌شوم و از آقای دکتر مریجی ریاست دانشگاه باقر العلوم تقاضا می‌کنم تا استاد راهنمایت بشود. در باره موضوع پیشنهادی پرسید گفتم دغدغه ذهنی من تاثیر محیط بر اجتماع است. قرار شد من چند تا موضوع را پیشنهاد بدهم. خلاصه بعد از پذیرش موضوع از طرف جامعه‌الزهرا و طرح اجمالی، قرار شد طرح تفصیلی و مدارک استاد را بفرستم. مرحوم استاد سلطان محمدی گفت طرح تفصیلی را بفرست، می‌دهم استاد مریجی امضا می‌کند با مدارک می‌فرستم جامعه‌الزهرا.
بعد ماهم دست به قلم شدیم و نوشتیم و نوشتیم و استاد راهنماهم راهنمایی می‌کرد و با زحمات مرحوم سلطان محمدی در رد و بدل پایان نامه بودم، که کار تقریبا به اتمام می‌رسید که متاسفانه در سایت مرکز مدیریت، پیام تسلیت فوت مرحوم سلطان محمدی را دیدم!!!!
آه از نهادم برآمد، با اندوه بسیار به بخش تحصیلات تکمیلی جامعه‌الزهرا زنگ زدم و در باره تکلیف پایان نامه سوال کردم، مدیر بخش گفت: شما جز طرح اجمالی ثبت شده هیچ چیز دیگری در کامپیوتر ندارید!!
از تعجب فقط شاخ در نیاوردم! گفتم استاد راهنما آقای دکتر مریجی، پایان نامه، استاد مشاور آقای سلطان محمدی، گفت هیچ خبری از مطالبی که می‌گویی نیست!!! گفتم: آقای محترم شتر دیدی ندیدی، من از سر خیر پایان نامه نویسی هم گذشتم! مدتی به همین منوال گذشت. پیامکی از جامعه برایم آمد، مبنی بر اینکه طلبه محترم وقت شما برای نوشتن پایان نامه تمام می‌شود.
تلفن زدم جناب آقای محققیان پشت خط بود، گفتم می‌خواهم انصراف بدهم. پرسید چرا؟ ماجرا را توضیح دادم و گفتم قصد من از تحصیلات تکمیلی افزایش اطلاعات بود که کسب کردم و نوشتن پایان نامه هم که باعث دریافت بقیه اطلاعاتم بود کسب کردم، دنبال مدرک هم که نبوده‌ام؛ در نتیجه به هدفم رسیده‌ام.
ایشان گفت: این همه زحمت کشیده‌ای، شاید خواستی ادامه تحصیل بدهی، حیف است. گفتم: من از مرز ایران و جمهوری نخجوان با شما صحبت می‌کنم، با این همه مشغله کاری، تبلیغ، و اکنون هم در بستر استراحت از عمل جراحی دیسک کمر هستم! به چه کسی بگویم استاد راهنمایم شود و راه‌های رفته را دوباره شروع کنم!
خدا حفظشون کند گفت: من خودم استاد راهنمایت می‌شوم، طرح تفصیلی را به من ارسال کن، از روی همان پایان‌نامه که نوشته‌ای طرح تفصیلی را بنویس.
خلاصه سرتان را درد نیاورم، همان‌پایان نامه با کمی جابجایی فصول این دفعه تمام شد. خلاصه بگویم دفاع کردیم و رتبه عالی را هم دریافت نمودیم، چون موضوع بروز بود تبدیل به کتاب شد.این حادثه اتفاقی نبوده است بلکه رزقی بود که باید توسط مرحوم آقای سلطان محمدی حادث می شد. چون وقتی موضوع را به ایشان پیشنهاد دادم از اینکه منبعی برایش نمی یافتم مایوس بودم از انتخابم ، ایشان برایم منابع را معرفی می‌کرد. همین امر باعث دلگرمی بنده می‌شد برای نوشتن. بعدا فهمیدم که لازم نبوده دنبال استاد راهنما بگردم خود جامعه‌الزهرا استاد را معرفی می‌کرده است.
هنوز نمی دانم استاد سلطان محمدی مرحوم مطالب مرا به کجا داده بود، ولی احتمال می،دهم چون ایشان در پژوهش مرکز مدیریت فعالیت داشت اشتباها در آنجا ثبت کرده بوده است. و این باعث شده همیشه هروقت حرفی از پایان‌نامه به میان آید ذکر خیر و رحمت استاد هم در یاد باشد.
خدایش بیامرزد

موضوعات: فرهنگی, خاطرات  لینک ثابت
[شنبه 1398-09-23] [ 04:35:00 ب.ظ ]

با شهدای گمنام در قطار ...

با شلوار جین پاره به پهنا صورت برای شهدای گمنام اشک می ریخت

بعد از مدتها توی قطار ویژه خوهران بودم. دونفر خانم مانتویی از جنس شلوارجین با سوراخ روی شلوار! موهای زرد بیرون از شال مثلا. ناخن‌های بلند رنگی! وقتی آن دو را دیدم باخودم گفتم یعنی میشه با این‌ها ارتباط برقرار کرد؟

از چه راهی با چه جنس و ادبیاتی؟ راه طولانی باشه و در یک محیط کوچک وروبروی هم ساعت‌ها بیکار در سکوت نشستن سخته.

یکی با هندزفری توی گوشش موسیقی گوش می کرد ! تا اینکه از مراغه یه خانم مسن با کلی سوغاتی محلی از کشک گرفته تا روغن حیوانی و گردو…وارد کوپه شد. حرف از پا درد و مشکلات زد. رشته سخن را گرفتم از سفر اربعین، کمک خواستن از شهدای گمنام و موفق شدن در پیاده روی اربعین و در نهایت شفای درد زانوهایم گفتم. آنکه هنذ فری داشت از گوشش بیرون کشید و با دقت گوش می داد. نفر دوم که در حال مکالمه تلفنی بود، تلفنش تمام شد؛ گفت: از اول تعریف کن. با شنیدن ماجرای شهدا گمنام به پهنای صورت اشک می‌ریخت. و آن یکی می‌گفت مردم اگر بفهمند ماجرای حاجت دهی شهدای گمنام را می ریزند سر قبر شهدا!

وقتی خانم مسن که اهل نماز بود و تسبیح هزار دانه دشت، گفت: وقتی ذکر می گویم به خواننده های قدیمی مثل معین هم گوش می‌دهم! من گفتم: چرا ذکر صلواتت را با موسیقی فاسد می کنی؟ آن دیگری گفت: ما که به هیئت میرویم خانم جلسه ای می گوید: اگر موسیقی شنیدی و تو را به رقص نیاورد اشکالی ندارد!

نمیدانم این گروه افراد خودشان به خویش ظلم می‌کنند و رسانه‌ای جز ماهواره ندارند، یا ما کوتاهی کرده‌ایم و به اینها نزدیک نشدیم! درحالیکه قلب‌هایشان مملو از رقت قلب است.

خلاصه مشاوره و سوالات شروع شد. علی الحساب کتاب ابراهیم هادی را معرفی کردم که تهیه کند و بخواند. وقت خدا حافظی خیلی اظهار خوشحالی می‌کرد و شماره تلفنم را هم گرفت تا هروقت سوالی داشت بپرسد.

موضوعات: فرهنگی, خاطرات  لینک ثابت
[دوشنبه 1398-09-18] [ 06:59:00 ب.ظ ]

کاش دخترم مثل تو بود ...

                                                                   آرزو برای دخترم 

دخترم من هر وقت زندگی حضرت معصومه علیها السلام را می خواندم و می خوانم آرزو می کنم که

کاش تو هم قدم جای پای این بانو بزرگوار بگذاری!

هروقت به حرمش مشرف می شوم از بانو می خواهم نه تنها تو بلکه همه دخترای کشورم را کمک کنه تا

با حیا و تقوا رشد کنند  مایه شادی بانوی سپیده باشند.

دخترم حضر ت معصومه سلام الله علیها کاری کرده و قدم جای پای مادرش حضرت زهرا علیها سلام گذاشته که

امام موسی کاظم فرموده است هرکسی که آرزوی زیارت قبر گمشده فاطمه زهرا سلام الله علیها، در قم به زیارت

دخترم فاطمه معصومه برود .

دخترم هرچند که نمی توانی عین حضرت معصومه علیها السلام باشی ولی می توانی سایه ای از او باشی!

برایت از قرآن اوصاف دختر قرآنی را می نویسم!

کاش دخترم مثل او باشی.

اولین صفتی که برای یک دختر از منظر قران می توان عنوان کرد؛ باحیا و باعفت بودن اوست.حیا گاهی

رفتاری است و گاهی کلامی.

صفت حیای کلامی را در دختران حضرت شعیب علیه السلام می توان یافت.زمانی که موسی علیه السلام از آن ها درباره عدم آب دادن به گوسفندان شان سوال کرد آن ها در جواب به حداقل پاسخ ممکن اکتفا کردند و جالب این که جواب سوالی راکه موسی علیه السلام از آنها نپرسیده بود را هم دادند و آن هم این که پدر ما پیر است . و از این عبارت استفاده می شود که آن ها نخواستند پرسش و پاسخ به درازا بکشد

ادامه »

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[یکشنبه 1398-09-10] [ 09:19:00 ق.ظ ]

نماز جماعت صبح را شب خواندند ...

نماز های صبح گوناگون

حتما تاریخ را خوانده‌اید؟ ماجرای نماز جماعت خواندن ولید را هم خوانده‌اید؟

اگر نخوانده باشید در فیلم امام علی علیه السلام دیده‌اید، که ولید مست شراب در محراب کوفه بجای دورکعت نماز صبح چهار رکعت خواند!

ماجرای معاویه را هم خوانده‌اید که روز چهارشنبه نماز جمعه خواند!

این اموی‌ها می خواستند به حضرت علی علیه السلام ثابت کنند که با لشکر عظیمی از این افراد با مغزهای خاکستری به جنگ با ایشان می‍‌‌روند.

عمر عاص به معاویه دلداری می‌داد که نترس تازمانی که این احمق ها در جامعه هستند تو از علی شکست نمی خوری؟

حالا بعد هزار 400 اندی سال ماهم گرفتار چنین موجوداتی هستیم، مدعی پیروی از ولایت هستیم و می‌خواهیم زمینه ظهور را آماده کنیم.

در مسجدی برای فاتحه نشسته بودم که خانمی از من احکام پرسید، گفت: در مسجدمان دیشب نماز جماعت صبح به امامت امام جمعه خواندیم!

حالا نماز درست بود یا نه؟! من که گمان می کردم اشتباهی گفته است و یا من اشتباهی شنیده‌ام! پرسیدم یک بار دیگر مسئله را بگو!

بنده خدا دوباره گفت!! درست شنیده بودم! گفتم چرا؟ گفت: چون فیلم بردار آمده بود، و می خواست فیلم برداری کند و در تلویزیون نشان بدهند، چون صبح ها کسی به نماز نمی رود ناچارا بین مغرب و عشا خواندیم!

خیلی عجیب بود ما در زمانه ای زیستیم و زندگی می کنیم و جوانانی را دیدیم و می بینیم که در میدان های جنگ هم حاضر نشدند با آنها کسی مصاحبه کند و فیلمی از آن ها بگیرد. به عنوان مصداق شهید ابراهیم هادی در جبهه ها هیچ فیلم و مصاحبه ای ندارد، هرچه هست دوستان و کسانی که او را می شناختند گفته‌اند و دوجلد کتاب شده است.

چه روزگاری شده است: رفتند یاران…

بدتر از همه که مدیری بخواهد با دستور گرفتن از چنین شخصی مدارس علمیه را مدیریت کند!!!!

ما با چه کسانی برای ظهور آماده می شویم!!

#نماز_جماعت_صبح_درشب!!!

#نماز_چهار_رکعتی_صبح!!!

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-09-07] [ 06:57:00 ب.ظ ]

امامی که هرگز حج نرفت ...

مجاهدت مضاعف انسان ۲۵۰ ساله در عصر امامت امام عسکری(ع)

امام عسکری(ع) در آستانه‏‌ی زمان انتقال از «عصر حضور» به «عصر غیبت»، به سه دلیل مجاهدت مضاعفی داشتند:

الف) مهم و حیاتی بودن این تغییر عصری از جوانب مختلف؛

ب) کوتاه بودن مدت زمان اجرای این کار، کوتاه‏ترین دوران امامت امامان، دوره امامت شش ساله‌‏ی امام عسکری(ع) است.

ج) شرایط حاد سیاسی و اِعمال اختناق شدید و کنترل کامل حکام طاغوت روی حضرت، تا آنجا که ایشان به خوبی می‏‌دیدند که حکومت بنی‏‌عباس برای یافتن حضرت مهدی موعود(ع) -که رسول اکرم(ص) به آمدنش و قیامش به قسط و عدل بشارت داده بود-، سعی وافری داشتند.

برنامه‌‏ریزی امام عسکری(ع) در خصوص مسائل مربوط به حضرت مهدی موعود(ع)

گام اوّل: بیان روایات بشارت دهنده به وجود مبارک حضرت مهدی(ع) قبل از ولادت فرخنده ایشان.

گام دوّم: خبردادن از ولادت آن حضرت و نشر این خبر بین شیعیان به صورت خاص البته بدون دیدن امام(ع).

گام سوم: شهادت گرفتن خواص و برخی از عوام بعد از ولادت و رؤیت شخص امام مهدی(ع).

گام چهارم: زمینه سازی برای دیدار با حضرت مهدی(ع) در طول پنج سال از سوی بعضی خواص شیعه.

گام پنجم: برنامه‌‏ریزی برای ارتباط با امام مهدی(ع) به واسطۀ وکیلان امام عسکری(ع)

گام ششم: بیانات و احادیثی که شیعیان را از آنچه که بعدا برایشان پیش می‌‏آید و آنچه را که در آینده برای امام غایب آن‏‌ها به وقوع خواهد پیوست آگاه می‌‏نمود.

گام هفتم: اجرایی نمودن سازوکار جایگزین سیستم رهبری امامان حاضر تا بتواند پاسخ‏گوی نیازهای شیعیان در طول غیبت باشد.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 04:42:00 ب.ظ ]

آقازاده زنده بگور ...

 آقازاده زنده بگور

حضرت عبدالعظیم(ع)، ستاره‌‏ی درخشان امام‏زادگان انقلابی در بین امام‏زادگان انقلابی عصر ائمه(ع) شخصیت نام‏دار حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) و به تعبیر رهبر معظم‏ انقلاب‏ «ستاره‏ای درخشان‏ از خاندان‏ پیامبر (ص)»(۰۵/ ۰۸/ ۱۳۷۳) است که به تصریح امام هادی(ع) «‏زیارت‏ مرقد مطهر حضرت‏ عبدالعظیم‏ به‏ مثابه‏ زیارت‏ مرقد حضرت‏ سیدالشهدا(ع) در کربلا است»(همان)- «لَو زُرتَ قَبرَ عَبدِالعَظیم عِندَكمُ لَكُنتَ كَمَن زارَ الحُسَینَ»(كامل الزیارات/ ۳۲۴)-‏. ویژگی‏‌های برجسته‏‌ی حضرت عبدالعظیم(ع)(۱) جایگاه علمی؛ امام هادى(ع) به حمّاد رازى فرمودند: («هرگاه در محل زندگی خود-شهرری- در كار دین به مشكلى دچار شدى، آن را از عبدالعظیم حسنى بپرس و سلام مرا به او برسان»إذا أشكَلَ عَلَیكَ شَى ءٌ مِن أمرِ دینِكَ بِناحِیَتِكَ، فَسَلْ عَن عَبدِ العَظیمِ بنِ عَبدِاللّه ِ الحَسَنِیِّ و اقرِئهُ مِنِّی السَّلامَ(مستدرك الوسائل/ ۱۷/ ۳۲۱))

ارتباط با امام زمان(ع)؛ جریان عرضه‏‌داشتن اعتقادات به امام هادی(ع)، ارتباط مستمر آن امام زمان خود تا آنجا که حضرت ایشان را چنین خطاب کردند: «یَا أبَاالقاسِمِ أنتَ وَلِیُّنا حَقا»(بحارالأنوار/ ۶۹/ ۲).

جهاد با طاغوت تا شهادت؛ سابقه مبارزاتی خاندان آن بزرگوار از یک سو، و شخصیت علمی و جهادی و ارتباط بسیار نزدیک حضرت عبدالعظیم(ع) با اهل‏بیت(ع) از سوی دیگر، موجب شدند که ایشان در سال‏‌های پایانی زندگی، تحت تعقیب حکومت وقت، قرار گیرد. از این رو، برای ادامه فعالیت‌‏ها با اشاره امام هادی(ع)، مخفیانه به ری هجرت نمود. با لحاظ پیشینه‏‌ی خانوادگی حضرت عبدالعظیم(ع) و قیام علویان در طبرستان، در صورتی که زمامداران فاسد بنی‏‌عباس از مخفیگاه ایشان در ری آگاه می‏‌شدند، قطعاً ایشان را به شهادت می‏‌رساندند، و این امر در اثر کثرت رفت و آمد شیعیان با ایشان در مدت حضورشان در ری، و اطلاع حکومت از محل استقرار ایشان اتفاق افتاد از این جهت در کتاب “الشجرة المبارکة فی انساب الطالبیة"- صفحه ۶۷- درباره حضرت عبدالعظیم(ع) آمده است: «وَ قُتِلَ بّالرِّی وَ مَشهَدُهُ بِهَا معروفٌ وَ مشهورٌ» و هم‏چنین در کتاب “المنتخب طریحی” آمده: «قِیلَ وَ مِمَّن دُفِنَ حَیَّاً مِنَ الطَّالِبینَ عَبدُ العَظِیمِ الحَسَنِی بِالرِّی»- گفته شده از جمله کسانی که از خاندان علی بن ابی طالب(ع) زنده به گور شده، عبدالعظیم حسنی(ع) در ری است-. به ویژه این‏که تشبیه زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) به زیارت امام حسین(ع) می‏تواند قرینه‌‏ای بر شهادت ایشان باشد.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 04:40:00 ب.ظ ]

تفکر بسیج در گام دوم انقلاب ...

گام دوم انقلاب شرط اول بسیجی عمل کردن

ما در کجای گام دوم انقلاب ایستاده‌ایم؟ جزو پیشروان هستیم؟ یا جزو عقب‌مانده‌ها؟ یا خدای نخواسته زبانم لال، جزو آن دسته هستیم که در میان مدیران خود را جاکرده‌ایم و چوب لای چرخ پیشرفت حوزه‌ها می‌گذاریم؟!یا خدای نکرده طلبه‌ای نباشیم قلب نازنین امام عصر ارواحنا فداه را غمگین کنیم! یا برخلاف مسیر شهدا باشیم!

اگر چنین باشد خطرمان از آمریکا و صهیونیست‌ها هم بیشتر است!شرط اول در گام دوم بسیجی عمل کردن است.

بیایید با اکسیر بسیجی بودن، بسیجی شدن، بسیجی ماندن؛ خود را بیمه در گام دوم انقلاب کنیم. با جهادی فکر کردن و مایوس نبودن، انقلاب را برای رسیدن به قله‌های پیشرفت یاری کنیم. درس‌هایمان را هم بیسجی وار بخوانیم. سبک زندگی بسیجی باشد. دوستی هایمان بسیجی باشد.

«گام دوم انقلاب » تجدید مطلعی است خطاب رهبری به ملت ایران و به‌ویژه جوانان که به مثابه منشوری برای

«دومین مرحله‌ی خودسازی، جامعه‌پردازی و تمدن سازی » خواهد بود و «فصل جدید زندگی جمهوری اسلامی » را رقم خواهد زد.این گام دوم، انقلاب را «به آرمان بزرگش که ایجاد تمدن نوین اسامی و آمادگی برای طلوع خورشید ولایت عظمیٰ ارواحنافداه هست » نزدیک خواهد کرد.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[دوشنبه 1398-09-04] [ 01:11:00 ب.ظ ]