پشت دریا شهری است
قایقی خواهم ساخت خواهم راند،
تا لب دروازه درد
تا خود شب
که دهان پر ز گل خشک ورمها دارد
و جسد بر کف دریایی پر از تاریکی
می روم تا به نسیم بدهم یک سبد پر ز هراس کال را
بکشم خط سفیدی که پر از عشق و صفا باشد و بس
روی دیوار عبور
بکنم از سر شور
دور تا دور سکوت
خنده و قهقه های سبز رنگ
آبدار آبدار
می روم تا به افق سر بزنم

و بگویم با او رمز خورشید کسوف کرده را
بزنم نقش بر این کوزه بی رنگ سحر
نقش مهر و ماه
نقش آن پیر زنی که دم هر فجر و غروب
به زنان ته آبادی عرفان و سلوک آبنباتی می داد
می روم تا به سراب دریا،پند دهم، خفتن را و چگونه مردن
پشت دریا شهری است
قایقی خواهم ساخت
خواهم راند تا خود شب
این بار باسلامی پر رنگ با سلامی پر راز
مهجده انتظاری

موضوعات: سروده های طلاب  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...