از آذربایجان حرکت کردیم به سمت قم، مجله حرم دستم بود، خاطرات یک نفر زرتشتی را از الطاف امام رضا علیه السلام را می خواندم.

زرتشتی گفته بود که هر سال از آمریکا به مشهد می‌آم‌ برای انجام نذری که دارم؛ می‌آم و فرش چند میلیون تومانی را به حرم اهدا می‌کنم، باز گفته بود که از کودکی مورد لطف امام رضاعلیه السلام بوده‌ام.

دلم هوایی شده بود و مدتها بود توفیق زیارت نسیبم نشده بود .

بغض راه گلویم را بسته بود.

در حالی اشکم سرازیر شده بود گفتم امام رضا علیه السلام برای چه مرا به طلبد!

نه فرش چند میلیونی دارم که اهدا کنم.

اگر مرا نطلبد هم از او دست نمی‌کشم.

پس بگذار مسیحی، یهودی… را حاجت روا کنه!

شیعه همیشه باید غصه بخوره!

همسرم گفت استغفار کن وسوسه شیطان را به خود راه نده .

ولی من تا قم همین طور اشک ریختم.

همینکه وارد منزل شدم.

بچه‌ها گفتند مادر بزرگ گفته که پدر بزرگ یک سواری کرایه کرده، تا با هم به مشهد برن، و مادربزرگ می‌گه اگر دخترم بیاد مشهد میرم.

و فقط همان یکبار پدرم با مادرم با سواری دربست از قم به مشهد رفتند!

خلاصه کرامت امام مهربانی ها ما را هم طلبید تا دلمان نشکند .

بابی انت وامی یا ثامن الحجج

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت