من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





فروردین 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 21
  • رتبه مدرسه دیروز: 2
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 27
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 2
  • رتبه 90 روز گذشته: 14
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

تجربه نگاری مدیر ...


وقتی موسس که همسرم بود پیشنهاد داد که مدیر حوزه شوم گفت :«حقوقت هم هر ماه بیست و پنج هزارتومان میشه،» سال 1378 بود.پذیرفتم.در ضمن تعدادی از درس ها را تدریس می کردم. بعد از اینکه دوهفته ای از حقوق گرفتنم گذشت، وقتی لیست ارزاق منزل را دید گفت:« کمی پول بده تا برم خرید! »این قضیه گذشت تا ماه بعد همین اتفاق تکرار شد! و ماه سوم رسید، و باز همین صحنه و تقاضای پول! دیگر نتواستم خودم را کنترل کنم، گفتم : این کار شما مرا به یاد شکایت خانم هایی که به شما مراجعه می کنند و از گرفتن حقوقشان، توسط شوهران گله دارند، می اندازه!و شما به آنها  توصیه می کنید ، نفقه خانم هر چند که خودش مالی داشته باشد؛ به عهده شوهر است. حالا شماهم!!! فقط خندید، وقتی اصرار کردم گفت: حقوقِ منِ امام جمعه پنجاه هزار تومانه که نصف آن را به شما حقوق دادم تا تشویق بشی!!!
گفتم این که شد از این دیگ به آن دیگ. کی از شما حقوق خواسته .

موضوعات: فرهنگی, خاطرات  لینک ثابت
[چهارشنبه 1398-06-06] [ 08:55:00 ب.ظ ]

تجربه زندگی طلبگی از کودکی ...

از بچگی طعم زندگی طلبگی را با تمام وجود و تک تک سلولهای خاکستری مغزمون چشیدیم. من بودم و هفت هشت خواهر برادرای دیگر، با یک پدر طلبه که باید شکم این همه نون خور را سیر می کرد.
سر کوچه ی ما یک کبابی بود با مهتابی سبز و ریحانهای سبز ترد و نان سنک، که هر ظهر قبل از نهار بوی کبابش اشتها را تحریک می کرد!
من و هیچ یک از برادرانم هرگز از این میل سخنی بر زبان نیاوردیم، این زمان به سالهای دهه چهل قبل از انقلاب مربوط است. اتفاقا بعد ازدواج، منزلی که اجاره کردیم، کنار مغازه کبابی بود با همان مختصات خانه پدری!
منتها با این تفاوت که در خانه پدری کودک بودم، ولی در موقعیت جدید من دوران بارداری را می گذراندم، آنهم در سن 17 سالگی.
این بوی کباب باز هم اشتهای مرا تحریک می کرد و همسرم یک طلبه بود، با شهریه ای شصت تومان و منزلی که کرایه اش نود تومان بود! یعنی علاوه برکسری کرایه باید هزینه آب و برق و مخارج خورد و خوراک راهم تامین می کرد.
القصه ما همینطور که در کودکی پا روی نفسمان گذاشته بودیم، این هنر در زمان بارداری هم یاری مان کرد نفسمان را لگد کوب کردیم؛ هرگز از بوی کباب سخنی به میان نیاوردیم.
این سرکوب کردنها در تربیت فرزندان بسیار تاثیر گذار بود، باعث شد که به شدت قدرت نه گفتن داشته باشند.
وقتی یک مادر باردار گرفتار خرافات می شود که اگر هوس چیزی کرد باید حتما از آن بچشد، اگر نچشد روی بچه اش تاثیر بد می گذارد، برعکس اثر می کند و سبب می شود که کودک و ارضای خواسته هایش کم تحمل شود و نتواند کنترل نفس داشته باشد.

این مقاومت نفسانی در زمانی که  وسعت مالی هم به لطف خداوند پیش آمد باز هم هرگز برای لذت غذایی را نخوردیم بلکه فقط برای رفع نیاز بدن؛ منظور هیچ وقت به قول خرافاتی ها عقده ای نشدیم.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[چهارشنبه 1398-05-09] [ 11:59:00 ق.ظ ]