انگار همين ديروز بود كه با بهترين رتبه براي دانشگاه سراسري قبول شدم و همه خانواده و دوستانم را خوشحال نمودم و بعد از انتخاب رشته و قبولي وارد دانشگاه شدم. با خيال اينكه به همه آرزوهاي دنيايي و روياهاي شيرينم خواهم رسيد ولي دانشگاه با همه زرق و برق و مقام و به قول معروف پز كاذبش هرگز روح مرا آرام نكرد و بيش از هميشه نا آرام تر شدم و بي قرار، نه درس برايم لذت آور بود و نه مدرك و نه پز كاذبش، دانشگاه را در شب هاي تاريكش جهنمي تاريك حس مي كردم و قفسي تنگ كه آروزي پروازم را محدودتر مي كرد تا اينكه تصميم گرفتم از

ادامه »

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت