من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





فروردین 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 13
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 8
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 16
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

ازدواج دختر یک طلبه ...

همگی وارد اتاق شدیم.خانم ها ایستاده بودند، گفتم: بفرمایید بنشینید، چرخی به دور خود زد گفت:کجا بشینیم!
پتو های رنگ و رو رفته را نشان دادم گفتم: بفرمایید.
در این خانه هم سکونت داشتیم، هم یک اتاقش دفتر کار امام جمعه بود.
اتاقی برای پذیرایی مهمان نداشتیم، زندگی مان متوسط بود. اتاق نشیمن بچه ها با فرش ماشینی بیست سال کار کرده مفروش بود. اتاق کار امام جمعه هم با یک موکت زبر مثل اسکاچ ظرف شویی و پتو های زرد رنگ و رو رفته مفروش شده بود!
من فکر کردم این خانم ها برای مساله شرعی آمده اند، وقتی نشستیم، پرسیدم بفرمایید: موضوع چیه؟

که یکی از خانم ها که خواهر داماد بود، گفت: ما برای خواستگاری آمده ایم!
پرسیدم: چه کسی ما را معرفی کرده است؟ گفت: فلان شخصیت که برایم معتبر بود، بعد شروع کرد به تعریف کردن از داماد که: مهندسه، سیده، رزمنده بوده و… در ادامه اضافه کرد که: من پنج تا دختر دارم اگر یک همچون کسی بیاید روی کف دستم دختر بهش میدهم!
من از این نکته اش خوشم نیامد، که برای برادرش دختر خودش را که خواهر زاده ی داماد می شد، مثال زد.
دخترم را صدا زدم. آمد تا خواستگار، او را ببیند. شیرینی را در یک بشقاب ملامین آورد،
نخوردند. روز میلاد پیامبر صلی الله علیه وآله بود، گفتم: این شیرینی میلاد پیامبر و سالگرد ازدواج خودم و تولد پسرم هست، میل کنید، نخوردند و بلند شدند رفتند. برای بدرقه تا دم در حیاط دنبالشان رفتم، توی حیاط طنابی که بچه ها با آن بازی می کردند افتاده بود ، از پشت به چادر خواستگار گیر کرده بود و با او کشیده می شد، پایم را روی طناب گذاشتم تا همراهشان نبرند!

با توجه به امتیازات و شخصیت معرف اگر می پسندیدند حتما برای دامادی می پذیرفتم!
بعد از چهار ماه دوست آن آقا برای خواستگاری از دخترم آمد و توی همان اتاق و همان دکور، ازدواج صورت گرفت.
بعد ها دخترم گفت: مامان خدا به ما رحم کرد که وضع مارا نپسندیدند!
با همان خواستگار که دوست داماد ما بود رفت و آمد داشتند. همسرش از خواهر شوهرش و زخم زبان ها و دخالت های او در زندگیش خیلی شکایت داشت، به طوری که اشک میریخت که دل آدم براش کباب می شد.
آن خواهر شوهر برای زندگی مبلمان و فرش دست باف و دکوراسیون خانه امام جمعه آمده بود، که وضع جگر خراش خانه امام جمعه را دید، فرار را بر قرار ‌ترجیح داد.
دیدم آیه کریمه چقدر زیبا بیان کرده است: “عَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ"، شاید به علت نداشتن امکانات تجملی زندگی از فرار خواستگار نا امید شویم و آرزوی زندگی با تجمل را داشته باشیم، ولی آن زندگی می توانست برای ما شری باشد که قابل تحمل و باعث خوشبختی نبود. و این زندگی خیلی متوسط که باعث کراهت ما بود، بهترین خیر را برایمان داشت.
وقتی جهیزیه ای که در حد متوسط بود را به خانه داماد بردند، داماد اعتراض داشت که من یک بسیجی هستم چرا این همه وسایل آورده اید!

موضوعات: فرهنگی, خاطرات  لینک ثابت
[شنبه 1398-05-12] [ 09:43:00 ق.ظ ]

هر خواستگاری میاد دیگه برنمی گرده ...

خواستگار،ازدواج، زندگی،شهدا

دختر خانمی بود با 33 سال سن با تحصیلات بالا آمد مشاوره گفت: همیشه برام خواستگار میاد ولی بدون هیچ علتی میرن  ودیگه برنمی گردن!بهش چند تا ختم وذکر یاد دادم گفت انجام دادم چون خبری نشد دیگه ادامه ندادم. بهش گفتم نباید از دعا مایوس بشی خدا امتحانت می کنه،براهمین تا به مقصود نرسیدی باید ادامه بدی. بعد بهش گفتم از امام صادق علیه السلام روایت هست که فرموده اگر حاجتی دارید هرشب 100 مرتبه ذکر استغفار را بگید قبل از پایان سال حاجت برآورده میشه. وخصوصا این ذکر: استغفرالله الذی لا اله الا هو الحی القیوم بدیع السوات و الرض ذوالجلال والاکرام و اسسئله ان یتوب علی  که آدرسش در مفاتیح الجنان با عنوان صیغه استغفار و فضیلت آن وجوود داره. خلاصه این خانم رفت دنبال انجام ذکر،بعد از مدتی آمد پیشم گفتم در ادامه کارت برو پیش شهدای گمنام، بگو با غیرتها شما برای حفظ ناموس ملت رفتید و ماهم ناموس شما هستیم و با هرکسی نمی توانیم ازدواج کنیم یه فکری برایم بکنید .یه نفر در که از جهت فکری و اعتقادی مثل خودتون باشه برام بفرستید.خلاص یه آقا داماد که فرمانده توی سپاه بود آمد و ازدواج کرد. منتها این آقای خوب یه ازدواج ناموفق داشت که خیلی زود بهم خورده بود.

آمد گفت: این اتفاق رو داشته گفتم مشکلی نیست، همسرش بی لیاقت بوده و توهم که همسری در شان شهدا می خواستی برات فرستاده.

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
[پنجشنبه 1396-03-18] [ 10:53:00 ب.ظ ]

این روش ازدواج آسان شاید ... ...

این روش ازدواج آسان را شاید هرکسی تحمل نمی کند!! همین طور که در بین اقوام  خودمان هم حاضر نیستند انجام دهند لذا سن پسرانشان از 35 هم گذشته مجرد مانده است در حالیکه امکانات زندگی شان از ماهم بهتر بوده داست!

بزرگواری نسبت به ازدواج آسانی که برای فرزندم رقم زدم معترض است و آن را مصداق ازدواج آسان نمی داند. درست است ازدواج آسان شامل بخش های دیگر زندگی هم می شود که من از آنها نام نبردم. تنها از تجربه ای که داشتم عمل کردم نوشتم ، حتما در جایگاه تئوری خیلی چیزها می شود گفت؛ از سخن تا عمل از زمین تا آسمان فاصله است.

مثلا آن چیز های که مربوط به ما که خانواده پسر بودیم می شد. یکی از مسائل مهم ازدواج جهیزیه است. که جهیزیه را خودمان تهیه کردیم گفتیم فراهم کردن وسایل منزل از وظایف مرد است که در طول زمان برعکس شده است. برای خرید وسایل عروس خودمان به اندازه ای که در توانمان بود خرید کردیم،  برای سیسمونی خودمان وسایل را آماده کردیم،  حتی برای زایمان خودم در بیمارستان حاضر شدم وبعد از زایمان هم تا مدتی که بتواند از نوزاد مراقبت کند در کنار زائو بودم ، وقتی کاملا سرحال شدند به منزل خودشان رفتند.پس در کارهاییکه به ما مربوط می شد در ازدواج را آسان گرفتیم.

مهریه را هم متوسط  در نظر گرفتیم.

خواننده بزرگوار گفته اگر برای دختران خودت هم خواستگار بیاید با همین روش ؛ دختر می دهی ؟

اگر کارهایی که من انجام دادم طرف مقابل هم انجام دهد حتما دختر می دهم ! یعنی مخارج زندگی زوج و وسایل زندگیشان را فراهم کند. واطمینان دهد که همانند دختر خودش از او حمایت می کند.

البته من هیچ وقت از خواستگاران دخترانم نپرسیدم شاغل هستند یانه و هزینه زندگی شان را ازکجا تامین می کنند.

منزل دارند یانه! فقط از تقوای دینی و شخصیت و اصالت شان تحقیق کردم!

ومهریه را 14 سکه تعیین کردیم ومراسم جشن نخواستیم ولی داماد ها خودشان برگزاری مراسم را خواستند آنهم در حد متوسط  و ساده ؛  دخترها هم طلبه بودند به شرطی مراسم را پذیرفتند که کارهای فرهنگی انجام دهند.لذا برای مراسم بروشور هایی با احادیثی که مبنی بر حرام بودن رقص در برابر زنان و نواختن موسیقی و آرایش بانوان در معرض نامحرم بود؛ به میهمانان داده شد و علاوه بر آن خانم مداحی برای شعر خوانی در مدح اهل بیت و در کنار آن برای عروس دعوت شد.  وبرای خرید دختر هاهم ما دخالت نکردیم ونگفتیم چی بخرید چی نخرید؛ اصلاچیزهایی که بخرند در خانه خودشان مصرف می شود، بنابراین دخالت نکردیم، در ضمن دامادهای ما در مراسم زنانه شرکت نمی کنند.

نوه ای که دارم هم بر همین منوال  ازدواج کرد . البته من که عروس را به خانه بردم پسر دیگری در خانه نبود

که نامحرم باشد. اگر پسر دیگری داشتم حتما روش دیگری انتخاب می کردم.

_________________________________

پ ن

ازدواج آسان

http://blog101.kowsarblog.ir/?p=165627&more=1&c=1&tb=1&pb=1

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
[چهارشنبه 1395-05-06] [ 03:21:00 ب.ظ ]