از رستوران هتل که برگشت، گفت: امروز یک حاجیی سرمیز غذا بود، خیلی با حرص ولع غذا می خورد! تند تند همه چیز را جلوی خودش جمع می کرد. قیافه اش خیلی به نظرم آشنا بود. بعد از مدتی گفت یادم آمد که چرا قیافه اش آشنا بوده!  قدبلند و هیکل دار، با سبیل های برکشیده، ریش تراشیده و سرش را هم برای تقصیر تیغ زده بود شبیه عاشق قطام بود، اسمش چی بود ؟
یادم نیامد، بعد از ده دقیقه گفت :عین وردان بود!
این قصه گذشت، تا اینکه در مراسم جشن غدیر در نماز خانه هتل شرکت کردم. بیشتر اهل کاروان آمده بودند،  نزدیک در ورودی نشسته بودم که یک حاجی وارد شد تا چشمم بهش افتاد دیدم چقدر آشناست، یاد وردان افتادم.
سخنران برنامه حجت الاسلام آقای عابدی استاد حوزه و دانشگاه بود.
ایشان در باره انسان کامل سخن گفت و در تقسیم افراد انسان، که یک دسته مثل حیوان هستند؛ حیوان از اینکه حیوان دیگری گرسنه باشد یا اینکه بار سنگینی را حیوانی حمل کند و این بدون بار باشد ناراحت نمی شود.
بعضی از افراد هم از حیوان هم پست تر هستند. ولی انسان کامل کسی است می گوید من گرسنه باشم تا دیگری سیر باشد.من سردم باشد ولی دیگری سردش نشود.
تا بحث به اینجا رسید ، این حاجی شبیه وردان ما بلند شد و از جلسه خارج شد هنوز برنامه های دیگر جشن غدیر ادامه داشت.

خیلی عجیب بود که چقدر شکل و رفتار تناسب داشته باشد!

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت