مکالمه عربی ترکی فرانسه یا انگلیسی

 

یه همسایه ی لبنانی  داشتیم، همسرش طلبه بود و در قم تحصیل می کرد.

یه روز برای آشنایی و از باب غریب نوازی، رفتم سری بهش بزنم.

بعد از سلام علیک، با لهجه غلیظ عربی از من پرسید «شما فرانسه بلد هست»؟

من دستپاچه شدم و با همان لهجه غلیظ عربی گفتم«من انگلیسی بلد هست»!

_چون در زمان کنکور رشته مورد علاقه ام را زبان انگلیسی نوشته بودم، در آن لحظه هم به زبانم آمد._

فقط خدا بهم رحم کرد که همسایه از میان زبانهای خارجی، فرانسوی بلد بود،

آن هم به خاطر اینکه یک زمانی لبنان مستعمره فرانسه بوده .

خلاصه آن روز به هر زبانی بود باهم تبادل اطلاعات کردیم.

تا اینکه یک روز آمد دم در ما و از من خواست تا همراهش به زایشگاه برم.

بچه های من هم سه تا شون رفته بودند مدرسه و کوچیک تره هم چهار ساله بود  نمی تونستم تنها بذارم و باید

صبر می کردم تا بقیه از مدرسه بیاند .

گفتم اگر من بیام باید بچه ها از مدرسه برسند بعد با شما بیام ،بنده خدا گفت باشه صبر می کنم!

وقتی رفت پیش خودم فکر کردم مگر بچه منتظر می شه تا من برنامه هام را تنظیم کنم!

بهر حال بچه ها آمدند  و من آماده شدم بروم زایشگاه، آنها هم با چهار تا بچه قدو نیم قد که نمی توانست توی خانه تنها بذاره، مجبور بود همه را با خودش بیاره.

سوار ماشین شدیم ، فریاد بلندی کشید، فهمیدم که خیلی دیر کردیم. همسر ش بازبان عربی گفت: بگو یا زهرا، من فقط  از یا زهراش می فهمیدم که چی میگه.

رسیدیم زایشگاه تا اونجا دهها بار جیغ کشید. هنوز تاکسی توقف نکرده بود که من در ماشین را باز کردم عین پلیس ها که در حال حرکت در ماشین را باز می کنند.

دستش را گرفتم دوان دوان به طرف درب زایشگاه می کشیدمش، وارد که شدیم خدا روز بد نده کف سالن تا مچ پایمان توی آب بود، .

دوان دوان بطرف تابلویی که نوشته شده بود اتاق عمل می بردمش که صدای فریاد یه  خانم که بعد فهمیدم ماما بود ما  را صد وهشتاد درجه به پشت سرمان برگردوند.

خانم کجا میرید؟!

برگشتیم به طرف ماما، باز یک جیغ بلندی کشید، گفتم درد زایمان داره پرسید شکم چندمشه گفت پنجمی! پرسید طبیعی بوده یا سزارین؟

همسایه لبنانی به من نگاه کرد که چی میگه؟

به زبان عربی پرسیدم “هل بَطنکِ “ که بقیه اش را پیدا نکردم بی اختیار گفتم “تیکیب لر” ترکی شد، یعنی شکمت را دوخته اند! که باز زائو  جیغ بلندی کشید و ماما دستش را گرفت و همانجا به اتاق معاینه برد، تا رفت روی تخت معاینه، با صدای گریه کودک من هم بغضم ترکید و های های گریه می کردم نمی دونستم گریه شوق  بود یا گریه ترس،  خلاصه با لطف حضرت زهرا سلام الله علیها به خیر شد.

 

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت