خانه مان با خیابون فاصله کمی داشت. برای همین هر اتفاقی توی خیابون می افتاد من بدون اطلاع خانواده بسرعت سر خیابون می رسیدم. خانوم هایی را دیدم که با یک دست قرآن داشتند و با دست دیگرشان به سینه می زدن و شعار می دادن «ما تابع قرآنیم رفراندم نمی‌خواهیم»،«اسلام پیروز است، استبداد محکوم است.»، «مرگ بر این دولت قانون‌شکن»، و به طرف حرم حضرت معصومه سلام الله علیها می رفتند.

خانه ما این طرف رودخانه بود و حرم حضرت معصومه سلام الله علیها آن طرف رودخانه.
مغازه دارها بلافاصله در مغازه هاشون را بستن و تعطیل کردن.و من دوان دوان آمدم به خواهرم خبر دادم که چه اتفاقاتی رو دیده بودم که بعد از یکی دوساعت باز صدای شعار دادن جمعیت زیادی را شنیدم دوباره به سر خیابون دویدم ،این بار چماقدارهای اوباشی که از طرف شهربانی اجیر شده بودن با شعار جاوید شاه با چماق هایی به طول یک متر و نیم به شیشه ها و درب مغازه می زدن دو همه چیز را می شکستن!!!
برای بار دوم به خانه آمدم تا این خبر رو هم به خواهرم بگم، که دیدم همسایه مان آمده توی حیاط و گریه می کند و به سرو صورت خودش می زنه و اسم پسرهاش رو می گه و طبق معمول باز مادرم رفته بود تظاهرات ، و خواهرم که 12 ساله بود بهش دلداری می داد ولی او آروم نمی گرفت و از حال رفت، و با آب قند حالش بهتر شد !!!
خواهرم دیگه اجازه نداد برم سرخیابون ،تا اینکه مادرم از تظاهرات برگشت.چون شش ساله  بودم خیلی از علت حادثه مطلع نشدم! با تحلیلی که از بزرگترها شنیدم  فهمیدم آن اتفاقات مربوط به سوم بهمن و ماجرای رفراندم انقلاب سفید شاه و طرح انجمن‌های ايالتی و ولايتی بوده و مردم با فرمان اعتراض امام خمینی به خیابان ریختن و اعتراض به آمدن شاه دارند و می خواهند از تصویب  لایحه جلو گیری کنن!که در آن روز طلاب و مردم شهید و زخمی شده بودن.

 

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت