کوچه ها مدینه چه غریبانه زهرای علی  قدم بر می دارد چه غریبانه درها را می کوبد و آنها را به حق دعوت می کند ولی درها به رویش بسته می شودخدای من چه زود اعوان وانصار پیامبر دخترش را از یاد بردند چه زود حرمت شکستند و با عداوت و دشمنی شوهرش را برای بیعت با غاصبان خلافت امیر المومنین به مسجد کشاندند خدای من زهرا چه کند با این همه جور و جفا چقدر تحمل کند مرگ پدرش را تنها گذاشتن جنازه پیامبر خدا را فراموش کردن واقعه غدیر را بیعت علی را خدای من مگر چقدر فاصله بود قرنها ماهها شیطان نفس چه می کند با انسان انسان را از عرش به فرش تنزل می دهد خواصی را که تا دیروز یار و انصار پیامبر بودند و در جنگها با او بودند در حجه الوداع همراه ایشان بودند سخنان خدا را از زبان پیامبر شنیدند و با ولی خدا بیعت نکردند چه شدکه بیعت پیامبر خدا را شکستند چه شد که فاطمه سیلی خورد هرگز دست از علی نکشید فاطمه تا پایان جان از ولایت حمایت کرد. نه به خاطر اینکه علی همسر او بود به خاطر اینکه علی امام ومولای او بود. وظیفه هر کس نسبت به امام زمان خود فرمان برداری و اطاعت بی چون چراست این را زهرا می داندچون در خانه ولایت به دنیا آمده پدرش ولی شد شوهرش ولی وفرزندانش ولی خدا هستند می داند و مردم را به حق می خواند ولی گوش شنوایی نمی یابد چشم بینایی نمی یابد که حق را ببیند و بشنود چه کند مگر فاطمه چقدر صبر دارد دیگر توان تحمل این همه ظلم و ستم را ندارد چراغ خانه علی رو به خا موشی میرود و علی را با تمام غربتش تنها می گذارد.

سمیه معصومی

موضوعات: دلنوشته  لینک ثابت