سال 63

کودکم سقط شده بود، و باید برای رفع مشکل کورتاژ می شدم.

به بیمارستان مخصوص زنان مراجعه کردم،خانم پرستار لباس بلندی که تا روی پاهایم بود

به من داد و گفت مقنعه ات را بده و یک روسری کوچیک داد تا  سر کنم!

قبول نکردم با همان مقنعه وارد بخش زنان شدم.

چند نفر پرستار  از لای در داخل یک اتاق را نگاه می کردند!

من هم از پشت سر آنها به داخل سرک کشیدم، که از  ترس دنبال یک جایی برای مخفی شدن بودم!

زن بی نوایی روی یک برانکار در حالیکه لخت مادر زاد بود، توسط دو ماما زیر نظر پزشک آقا، با دستگاه

در حال زایمان بود!

توی یک اتاقک پنهان شدم، ذهنم پر از سوال شده بود ،چرا باید برای زایمان زائو همه بدنش عریان باشد!

بعد از رفتن آقای پزشک جرات کردم و از مخفی گاهم خارج شدم، وارد اتاق بزرگی شدم

که زنهای زیادی در حال زایمان بودند، طوری که هیچ پرده ای ما بین آنها نبود،

و همه یکدیگر را می دیدند!

در ان وضعیت نمی دانستم به کدام سو نگاه کنم که آن مناظر را نبینم!

یک خانم جوانی در گوشه سالن جلوی یک آینه کوچک  که به انداز کف دست بود، مشغول خط و ریمل کشیدن چشمهایش بود !

پ ن

 پست های بعدی را دنبال کنید.

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت