من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





فروردین 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 21
  • رتبه مدرسه دیروز: 2
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 27
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 2
  • رتبه 90 روز گذشته: 14
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

خطر در کمین دختر ...

صدای لرزان دختر از تلفن کاملا مشخص بود.گفتم:آروم باش، شمرده حرف بزن تا بفهمم چی میگی؟کمی آروم شد بغضش ترکید وگریه کرد.گفتم:حالا بگو چی شده؟گفت: خانم دایی چقدر به آدم محرمه؟ گفتم: اگر جوان است شما فقط به او دست بده اما اگر پیر و سن سال دار است، پیشانی شمارا ببوسد. گفت: دایی من وقتی کنار من می نشینه بعضی از قسمت هایی از بدن مرا لمس می کنه.گفتم: به مادرت بگو. گفت: مادرم به داییم خیلی اعتماد داره و چون تحصیلکرده است، حتما من را متهم می کنه. گفتم شماره تلفن مادرت را بده من با او حرف بزنم، گفت: می فهمه که من به شما گفتم. گفتم شماره تلفن دایت را بده تا به اداره آگاهی بدیم جلویش را بگیرند. خلاصه هر راهی را گفتم قبول نکرد، مثل مکانهایی که من برای سخنرانی می رفتم، گفت مادرم اهل جلسه این جور مجالس نیست.آخر یادش افتاد که مادرش جلسه انجمن اولیا مدرسه را شرکت می کند. قرار شد من به مشاور مدرسه مشکل را مطرح کنم، او به مادران سفارش کند که مراقب دخترانشان باشند. تنها راه حلی که دختر بفکرش می رسید این بود که هروقت دایی خانه آنها بود، مادرش میرفت بیرون، دختر در حیاط را باز می گذاشت وتوی حیاط می ماند تا مادرش به خانه برگردد.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[جمعه 1398-03-24] [ 09:53:00 ق.ظ ]

دختری که از ترس دایی به کوچه پناهنده می شد ...

مادران غافل دختران بی پناه

گوشیم زنگ زنگ زد:صدای یک دختر خانم بود.

-      سلام، خانم می تونم یک سوال بپرسم؟

-      سلام عزیزم بپرس

-      خانم دایی چقدر محرمه؟

-      اگر شما جوان هستی و دایی هم جوان است در حد دست دادن.

-      دایی من وقتی کنارم می نشیند بعض از قسمت های بدنم را لمس می کند!

-      عزیزم چرا به مادرت نمی گویی؟

-      دایی ام تحصیل کرده است  و مادرم باور نمی کند!

-      شماره مادرت را بده من بهش بگویم.

-      می فهمه من به شما گفتم با من دعوا می کند!

-      شماره دایی را بده به اداره آگاهی بدهم تا تنبیه شود.

-      نه نمی تونم شماره اش را بدهم.

-      مادرت اهل شرکت در مراسمات ماه محرم و زیارت عاشورا هست، من در منازل سخنرانی دارم ، آنجا مطرح کنم مادرت بشنود.

-      نه، اهل مراسم این جور جاها نیست.

-       پس از من چکاری ساخته است که زنگ زدی؟

-      مادرم جلسه انجمن اولیاء مدرسه شرکت کی کند.

-      من به مشاور مدرسه می گویم تا به مادران تذکر و آگاهی بدهد.

-      دخترم مواظب خودت باش.

-      هروقت دایی ام میاد خانه ما و مادرم می رود بیرون، میروم توی حیاط و درب کوچه را باز می گذارم، اگر دایی به سراغم آمد فرار کنم توی کوچه!

-      بغض راه گلویم را بسته بود ، بدون خداحافظی گوشی را قطع کردم.

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[سه شنبه 1397-04-05] [ 05:22:00 ب.ظ ]