ماجرای های اتاق عمل

با ناراحتی  منتظر بودم که چه اتفاقی خواهد افتاد، که یک گروه پرستار وارد اتاق عمل شدند،

وسط جمعیت  پرستاران چشمم افتاد به یک نفر که خیلی شبیه زنها بود، نه ریش داشت، موهای سرش هم مثل

زنها بود؛ بادقت و تعجب نگاهش کردم که چرا روسری یا مقنعه پرستاری نداره متوجه شدم که ای دل غافل این که آقاست!

باعصبانیت از روی تخت عمل که خیلی هم بلند بود، پریدم پائین رفتم توی سالن انتظار نشستم.

تازه فهمیدم چون آن روز  شلوغ بوده، خانم دکتر از آقای دکتر خواهش کرده تا به او کمک کند.

خیلی ناراحت شدم، به چهارده معصوم متوسل شدم که چهارده هزار صلوات می فرستم که موقع عمل من مرد

نباشه.

در همین حال و احوال بودم که از بلندگو همون آقا دکتر را صدا زدند و بردنش.

بلافاصله رفتم سراغ خانم دکتر هندی، گفتم میشه اول من را عمل کنی؟

خانم دکتر با لهجه هندی گفت “چطور شد حالا حاضر شد”

من هم بی اختیار با همون لهجه هندی در حالیکه سرم را مثل هندی ها تکان می دادم گفتم:"آقای دکتر بالاشد”

آماده عمل شدم پرستار مسئول بیهوشی خواست که با آمپول بیهوشم کنه، گفتم نمی خواهم بیهوش باشم؛ می

خواهم مطمئن باشم در هنگام عمل مردی وارد نشده است!

پرستار قبول کرد به شرط اینکه جیغ و فریاد نکشم، خدا هم به ما قدرتی داد که حتی نفس بلندی هم نکشیدم ؛

پرستار هم بالای سرم با سرنگش ایستاده بود.

ادامه دارد

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت