من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 1
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 1
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 14
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

حباب های پر از خالی ...

 

روزگار سختی است. چگونه به کسانی که به عنوان دست اندر کار در جامعه ما مشغول هستند، اعتماد کنیم؟!
اشخاصی در پست‌هایی قرار گرفته‌اند که برای رقم زدن سرنوشت این مردم آماده شده است، تاهمه خوشبین با خیال راحت زندگی کنند؛ که افرادی با ایمان به خدا و قیامت هستند!
زهی خیال باطل که در میان این خیل کثیر، رهزن‌هایی هم ورود کرده اند، با ریش و تسبیح، چادر و مقنعه، برای انباشتن درهم ودینار به بیگانه اعتماد و علاقه قلبی دارند.
در این میان پدرانی که علاقه به فرزند آن‌ها را به وادی دشمن دوستی کشیده است، و فرزندانی که پدران، آن‌ها را وارد «وَیل» خطرناک انحراف کرده است!
این دنیا دوستی ایمان‌های ظاهری را که مانند «زَبَد» کف روی آب، به شکل حباب جاری می شود؛ و در طی مسیر حباب ها می ترکد، در آخرمسیر چیزی باقی نمی ماند.
گره امیدمان به شاخه‌های درخت تناور مخلصین زده ایم، «واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا »( 103 آل عمران )باید مراقبت کنیم که این گره‌‌ها باز نگردد.
مخلصینی که مانند دری گرانبها در صدف شان گمنام زندگی می کنند، به خاطر درخشندگی نور ایمانشان قلب‌های ناامید را امیدوار می سازند.
پس اگر مدعی ایمان هستیم، به معاد اعتقاد داریم نباید دوستی دشمنانی چون آمریکا و اروپا وصهیونیسم در دلمان جوانه داشته باشد!
اگر بود، باید به ضد عفونی عقایدمان بپردازیم که ویروسش دلمان را سیاه نکند.
 ویروس نفاق، آیت اله و حجت الاسلام، جانباز و برادر شهید…. نمی شناسد، بیرحمانه چون موریانه کاخ اعتقادات را ویران می کند.
«لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ ۚ أُولَٰئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ ۖ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ۚ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ۚ أُولَٰئِكَ حِزْبُ اللَّهِ ۚ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (22، مجادله)
هرگز مردمی را که ایمان به خدا و روز قیامت آورده‌اند چنین نخواهی یافت که دوستی با دشمنان خدا و رسول او کنند هر چند آن دشمنان پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشان آنها باشند. این مردم پایدارند که خدا بر دلهاشان (نور) ایمان نگاشته و به روح (قدسی) خود آنها را مؤید و منصور گردانیده و آنها را به بهشتی داخل کند که نهرها زیر درختانش جاری است و جاودان در آنجا متنعّمند، خدا از آنها خشنود و آنها هم از خدا خشنودند، اینان به حقیقت حزب خدا هستند، الا (ای اهل ایمان) بدانید که حزب خدا رستگاران عالمند.»

شان نزول
صاحب مجمع البیان می افزاید که این آیه درباره عبدالله بن ابى رئیس منافقین و پسرش عبیدالله نازل شده و این پسر در نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود در حالتى که پیامبر آب مى نوشید. از رسول خدا صلی الله علیه و آله خواست که مقدارى از آب را در ظرف باقى بگذارد تا پدرش از آن آب بنوشد. شاید خداوند قلب او را از اثر نوشیدن نیم خورده پیامبر پاک گرداند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ظرف آب را به عبیدالله داد او هم آن را براى پدرش برد. پدرش گفت: در این ظرف چیست؟ گفت: بقیه نوشیدنى رسول خدا صلی الله علیه و آله است. براى تو آورده ام که از آن بنوشى شاید خداوند قلب تو را پاک گرداند. پدرش از روى مسخره گفت: چرا بول مادرت را نیاوردى. پسر نزد پیامبر صلی الله علیه و آله مراجعت کرد و از توهینى که پدرش نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله نمود، اجازه خواست که او را به قتل برساند. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: نه، به اورحم کن و او را ببخش.
ابن ابى حاتم در تفسیر خود از ابن شوذب روایت کند که این آیه درباره ابوعبیدة جراح نازل شده. موقعى که پدر خود را در جنگ بدر کشته بود چنان که طبرانى و حاکم در مستدرک نیز آن را نقل نموده اند و ابن المنذر در تفسیر خود از ابن جریح نقل کند که ابوقحافه پدر ابوبکر به رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله دشنام داده بود. ابوبکر سیلی شدیدى به صورت او زد و او را انداخت. جریان قضیه به گوش رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید. به ابوبکر فرمود: آیا پدرت را زده اى؟ در جواب گفت: یا رسول اللّه اگر شمشیر می‌داشتم با شمشیر او را می‌زدم سپس این آیه نازل گردید.

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[سه شنبه 1397-10-25] [ 10:25:00 ق.ظ ]

شهیدان زنده ...

شهدای گمنام هادیشهر

دیروز رفته بودیم برای استقبال از شهدای گمنام، مردانی که مرد بودن شاید که هنوز موهای پشت لبشان سبز نشده بود . مردانی که بعد از 30یا 38 سال برای ماموریتی جدید برگشته اند، تا شبه مردانی را که در خواب خرگوشی هستند بیدار کنند وبه عبارتی زنده کنند! با خودم عاجزانه زمزمه کردم که ای شهدا اگر شما بودید دیگر وزیرانی با حقوق نجومی نداشتیم! اگر شما بودید مسئولین کاسب کار نداشتیم! اگر شما بودید مثل زمان جنگ آمریکا خواب راحت نداشت که البته به علت همان شاهکارهایی که در زمان جنگ آفریدید هنوز از کابوس های شبانه خلاصی نیافته است!

ولی به خاطر بعضی چراغ سبز های نامردان صدر کار، گاه گاهی قللک می شود و آرزو های خامش را نشخوار می کند و طمع تغییر نظام را در رویا های ابلهانه راحت طلبان داخلی سایه می افکند!

اگر شما بودید گرفتار روسای جمهور منتظر نوازش دستهای چدنی آنور آب نمی شدیم!

هرچند که خون پاک و اخلاص بی شائبه شما انقلابمان را بیمه کرده است و دشمنان را برای همیشه نا امید!

وقتی بعضی خیابونها رو میبینم که اسم شهید رو هم از روی تابلوش عوض کردن و بجاش اسم اشکبوس رو که در شاهنامه که دشمن ایرانیان بوده گذاشتن قلبم آتیش می گیره.

با خودم گفتم مردان مرد شما تابلو شدید وسط بلوارها شمایی که ایران ثبات امنیت را در ایرا به ارمغان آوردید!

موضوعات: دلنوشته  لینک ثابت
[یکشنبه 1396-05-08] [ 03:39:00 ب.ظ ]

هر خواستگاری میاد دیگه برنمی گرده ...

خواستگار،ازدواج، زندگی،شهدا

دختر خانمی بود با 33 سال سن با تحصیلات بالا آمد مشاوره گفت: همیشه برام خواستگار میاد ولی بدون هیچ علتی میرن  ودیگه برنمی گردن!بهش چند تا ختم وذکر یاد دادم گفت انجام دادم چون خبری نشد دیگه ادامه ندادم. بهش گفتم نباید از دعا مایوس بشی خدا امتحانت می کنه،براهمین تا به مقصود نرسیدی باید ادامه بدی. بعد بهش گفتم از امام صادق علیه السلام روایت هست که فرموده اگر حاجتی دارید هرشب 100 مرتبه ذکر استغفار را بگید قبل از پایان سال حاجت برآورده میشه. وخصوصا این ذکر: استغفرالله الذی لا اله الا هو الحی القیوم بدیع السوات و الرض ذوالجلال والاکرام و اسسئله ان یتوب علی  که آدرسش در مفاتیح الجنان با عنوان صیغه استغفار و فضیلت آن وجوود داره. خلاصه این خانم رفت دنبال انجام ذکر،بعد از مدتی آمد پیشم گفتم در ادامه کارت برو پیش شهدای گمنام، بگو با غیرتها شما برای حفظ ناموس ملت رفتید و ماهم ناموس شما هستیم و با هرکسی نمی توانیم ازدواج کنیم یه فکری برایم بکنید .یه نفر در که از جهت فکری و اعتقادی مثل خودتون باشه برام بفرستید.خلاص یه آقا داماد که فرمانده توی سپاه بود آمد و ازدواج کرد. منتها این آقای خوب یه ازدواج ناموفق داشت که خیلی زود بهم خورده بود.

آمد گفت: این اتفاق رو داشته گفتم مشکلی نیست، همسرش بی لیاقت بوده و توهم که همسری در شان شهدا می خواستی برات فرستاده.

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
[پنجشنبه 1396-03-18] [ 10:53:00 ب.ظ ]