زنهای زائو سی نفر

سریع برگشتم تا همسرم نرفته، باهاش برگردم.

آمدم پیش همون خانم پرستاری که چادر و لباسهایم را تحویل داده بودم، گفتم لباسهام کجاست؟

گفت : می دونستم که حاضر نمیشی مرد عملت کنه، برای همین لباسهات را به شوهرت ندادم تا منتظرت بمونه.

خلاصه بعد از بیست روز قرار شد خانم دکتر هندی عملم کنه.سرانجام روز عملم رسید.

چشمتون روز بد نبینه، وقتی سوار آسانسور شدیم 30 نفر بودیم که همگی قرار بود کورتاژ بشیم.

زمانی بود که صدام ملعون قم را بمباران می کرد ، و این زنهای بینوا از ترس، جنین شان سقط شده بود.

وقتی وارد اتاق عمل شدیم، دیدم زنی لخت مادر زاد بیهوش بدون هیچ ملحفه ای کنار اتاق روی تخت

دراز به دراز افتاده!

وسط اتاق عمل هم سه تا تخت عمل گذاشته بودند، گفتند بروید بالای تخت ها، من که چشمم ترسیده بود؛

از خانم پرستار پرسیدم مرد که اینجا نمیاد؟ گفت نمیاد.

پ ن

ادامه دارد

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت