آن مدادهارا خیلی دوست داشتم. با اینکه در مکتب خانه ما نقاشی نداشتیم ولی همیشه باخودم به مکتب می

بردم.

جمعیت مکتب خانه مثل مدارس امروزی نبود که هر پایه با همسن و سال خودش در یک کلاس باشد!

من که پنج ساله بودم با دختری که 13 سال یا بیشتر  داشت یک جا درس می خواندیم!

یک روز متوجه شدم که مداد قرمز مرا برداشته است.

به علت فاصله سنی زیاد او جرات اعتراض و پس گرفتن مداد را نداشتم؛

تو مداد رنگی های آن زمان یک مداد سفید هم وجود داشت.

رفتم پیشش و گفتم بیا مداد قرمز را بده این مداد سفید را بگیر!

او هم با جرات بسیار قبول نکرد!

وقتی به مذاکرات هسته ای فکر می کنم که طرف خارجی: می گوید:اگر می خواهیدتحریم های مالی… لغو

بشه باید از انرژی هسته ای دست بردارید!

عین همون معامله من با همکلاسی دزد که از من بزرگتر بود!

هم انرژی هسته ای کار دانشمندان بومی کشور است و هم پول های ما در بانک های آنها است!!!!

 

صفحات: · 2

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...