کلاس ششم قدیم را می خواند، در مسیر خانه تا مدرسه از جلوی کلیسا عبور می کرد. از روی کنجکاوی وارد کلیسا شدم، کشیش با رویی گشاده استقبال کرد.

من و دوستانم را در ردیف جلو کنار دختران زنار بسته می‌نشاند. این دیدار ها تقریبا هر یکشنبه تکرار می شد.

با جزوه‌های تبلیغی مسیحیت از ما پذیرایی می کردند.

تا اینکه یک روز، کشیش سؤالی از من و دوستانم کرد؛ گفت: ما از شما در کلیسا با روی باز و لبخند استقبال می کنیم و در جمع خودمان با صمیمیتمی پذیریم.

اما روحانیون مسلمان ما را به مسجد راه نمی دهند، و چنین رفتاری را با ما ندارند.

دوستان بازیگوش و سبک مغز شروع کردند به اراجیف گفتن، که روحانیون مسلمان قشری، و دور از تمدن هستند.

من از شرم تحمل شنیدن چنین سخنانی را نداشتم، بسیار ناراحت شدم.

از کشیش اجازه خواستم، رفتم روی سن کنار کشیش پشت تریبون ایستادم، گفتم: پرسشتان را یک بار دیگر تکرار کنید. بعد از پرسش دوباره او، با استمداد از اهل بیت(علیهم السلام)شروع کردم به پاسخ دهی.

گفتم: حضرت محمد(ص) فقط یک دختر داشت، به نام حضرت زهرا(س) که فخر زمین و آسمان است، یازده نوه که  ائمه معصوم هستند؛ که خداوند نام هیچکدام را در قرآن ذکر نکرده است.

اما نام حضرت عیسی(ع) و مادر محترمش، مریم مقدس، را به کرات در قرآن ذکر کرده است. برای پاک بودن مریم، از هر تهمتی ، حضرت عیسی می فرماید«انی عبدالله…» و ما مسلمانان حضرت عیسی را به عنوان پیامبر الهی قبول داریم؛ مریم را یکی از چهار زن پهشتی می‌دانیم.

بنابراین کلیسا برای ما خانه آشناست، و میزبان هم ما را می شناسد.اما شما مسیحیان حضرت محمد(ص) را به عنوان پیامبر الهی قبول ندارید، در نتیجه مسجد خانه شما نیست و میزبان شمارا نمی شناسد!

تا سخنم به اینجا رسید، کشیش عصبانی شد، و ما را خشونت و توهین از کلیسا بیرون کرد، گفت دیگر حق ندارید به کلیسا بیایید!

کتاب بحرانهای آذربایجان

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...