دعایشان متفاوت بود یکی با مشت به ضریح می کوبید و با فریاد خواسته اش را تکرار می کرد!


و آن دیگری آهسته اشک می ریخت و می گفت:خانم قربون شکل ماهت برم کاری کن این دفعه که مادرم را می برم دکتر ، بگه که مادرم

خوب شده!

از اون خانوم یاد گرفتم رفتم کنار ضریح گفتم:خانم جان قربون شکل ماهت برم تاحالا چند بار عمل شدم ولی بااین حال در کار تبلیغ و حوزه

هستم ولی اگر پاشنه پا هم عمل شود دیگر خانه نشین می شوم .

آمدم منزل، خواهرم از تهران تلفن کرد، و طبق معمول من از بیماری شکایت نمی کردم ولی این بار مشکل را گفتم، خواهرم تا شنید گفت:

خودت به من گفتی که هر وقت استخوان درد گرفتی شوید بخور . خواهرم عصاره شوید را به من معرفی کرد و من با یک شیشه عصاره

شوید معالجه شدم.

صفحات: · 2

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
نظر از:  

چقدر جالب بود
ببخشید یه سوال پیش اومده این اتفاق برا خودتون پیش آمده یا یه داستان واقعی بود

________________
عزیزم برای خودم پیش آمد

1395/05/17 @ 18:45


فرم در حال بارگذاری ...