عمرو (پسرش)، را که فقط یازده ساله بود،

تشویق به رفتن به میدان می کند،

تا از امام حسین«علیه السلام» حمایت نماید.

و بعد شهادت فرزندش که دشمن سر او رابه خیام امام حسین«علیه السلام» پرتاب کرد،

مادر سر را به سینه اش چسباند و بدون هیچ ناله وشیونی گفت: آفرین برتو شادی قلبم.و نور دیدگانم!

بعد سر را به سوی دشمن چنان پرتاب می کند.

و با برخورد سر به سینه مردی از دشمن او را به هلاکت می رساند.

و باز از پای نمی نشیند ستون خیمه را از جا کنده و در حالی که رجز می خواند

به سوی دشمن حمله می برد.

و با همان ستون مردی از دشمنان را هلاک می کند .

تا این که امام حسین«علیه السلام» اورا به خیمه باز می گرداند(ریاحین الشریعه ج3 ص304)


صفحات: · 2

موضوعات: تاریخ  لینک ثابت
نظر از: حرف ربط [بازدید کننده]

بابا دمش گرم! یلی بوده واس خودشا!
پس این کار مال ایشونه نه ام وهب…شایدم روایات متفاوته؟
__________________________________
روحش شاد

1393/09/18 @ 14:01
نظر از: نسا نجاری [عضو] 

بسیار زیبا
و من الله توفیق
____________________
تشکر از نگاه سبزتان

1393/09/15 @ 23:19
نظر از: کارکن [بازدید کننده]

شهید آوینی:

مپندار که تنها عاشورائیان را بدان بلا آزمودند و لاغیر…صحرای بلا به وسعت همه ی تاریخ است.ای دل!چه می کنی؟می مانی یا می روی؟داد از آن اختیار که تو را از حسین جدا کند.


___________________________
موفق باشی

1393/09/14 @ 11:10
نظر از: 313 [عضو] 

سلام. ممنون از حضور شما و مطلب زیبای شما
_______________________
سلام بزرگوار ممنونم

1393/09/02 @ 19:14
نظر از: سلطانی [بازدید کننده]

سلام بر شهدای کربلا و سلام برشهدای ایران وسلام ما بر شیرزنان و مادران کربلایی شهدا سلام.
_______________________________________________
التماس دعا

1393/09/02 @ 17:42


فرم در حال بارگذاری ...