ظلم همنشینی با گنه کاران

فضای داخل مینی بوس با موسیقی تند و دود سیگار راننده؛ تنها مرد داخل ماشین و بوی ادکلن زنهای مسافر با چهره آرایش کرده و روسری هایی که روی گردنشان مثل جالباسی آویزان بود، در حال تخمه شکستن و گفتن خندیدن  بودند، یکی هم وسط ماشین رقاصی می کرد؛ راننده نگون بخت از خود بی خود شده بود؛ و هوش از سرش پریده بود. شیطان را هم خرامان به محفل آلوده به گناه کشانده بود.

ماشین در کمر کش کوه که با درختان سرسبز مانند چتری راه را پوشانده بود، جاده را می شکافت و جلو می رفت، قرار بود به باغ بروند و روز خوشی را سپری کنند.
که در کنار دامنه کوه زن بینوا گاوش را از چرا به خانه می برد.
زن همه کاره زندگی بود، اگر شوهرش کارگری می کرد، او باید از سرکارگر مزدش را می گرفت!
دوتا فرزند داشت یک دختر و یک پسر.
زنی سید از اولاد حضرت زهرا سلام الله علیها.
راننده در آن فضای آلوده ماشین که با شیاطین انس هم نشین شده بود، هوس کرد، که دمی با این زن زحمت کش سربسر بگذارد و  او را بترساند تا تفریحی شود برای مسافران سرمست از گناه!
روکرد به زنهای شنگول و منگول گفت: تماشاکنید، باهاش چکار می کنم!
فرمان را به طرف گاو که از زن جلوتر حرکت می کرد چرخاند، گاو ترسید به طرف وسط جاده دوید.زنها از شادی هورا کشیدند.
با دویدن گاو به وسط جاده زن هم بدنبالش رفت،  تا گاو را به کناری ببرد.
در همان لحظه سرش به ماشین خورد و افتاد وسط جاده.
راننده که وضع مالی خوبی داشت، خود را تبرئه کرد که قتل غیر عمد بوده است و شش ماهی را در زندان بسر برد، و بعد هم با پرداخت دیه وجدان خود را آرام کرد.
مردم متدین با این کار او دیگر سوار ماشینش نشدند، ولی دیگرانی که حزب اللهی نبودند، از ماشین او استفاده می کردند.
که یک روز وقتی از جاده فرعی وارد جاده اصلی می شد با یک تریلی  که درست به وسط مینی خورد، تصادف کرد خودش و همه مسافرانش با هم به دیار باقی شتافتند.
فقط شش ماه طول کشید، که آنهم مدتی را که در زندان بود؛ همینکه از زندان آزاد شد، به کیفر رسید.
شاعر چه زیبا سروده است:
خون ناحق پروانه
شمع را چندان مجال نداد
که شب را سحر کند .
خلاصه اینکه معصومین فرموده اند:
ثَلَاثُ خِصَالٍ لَا يَمُوتُ صَاحِبُهُنَّ أَبَداً حَتَّى يَرَى وَبَالَهُنَّ الْبَغْيُ وَ قَطِيعَةُ الرَّحِمِ وَ الْيَمِينُ الْكَاذِبَةُ

هر كس داراى سه خصلت باشد تا سزاى آن ها را نبيند هرگز نخواهد مرد: ستم و از خويشاوندان بريدن و قسم دروغ خوردن . خصال شیخ صدوق

 

موضوعات: باز آفرینی محتوای دینی  لینک ثابت
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(1)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
4.0 stars
(4.0)
نظر از: نگار [عضو] 
5 stars

سلام…
داستان عبرت اموزی بود، امیدوارم درس عبرت باشه برامون…
سزای عمل در این دنیا خیلی درجه ش پایین تر از عذاب اخروی هست. خدا حفظمون کنه از هردو عذاب

1397/05/07 @ 22:13
پاسخ از: محمدی [عضو] 

پناه باید برد بر خداوند

1397/05/08 @ 05:20
نظر از: Setarehmashreghi [بازدید کننده]
3 stars

خیلی غم انگیز بود و قابل تامل
عبرتی‌باشد برای همه
ممنون

1397/05/06 @ 19:52
پاسخ از: محمدی [عضو] 

ان شاء الله

1397/05/06 @ 22:34


فرم در حال بارگذاری ...