عباس و حرمش

حرکت گروه شروع شد، مقصد سرزمین ستارگانی بود که با جا گذاشتن بدن های پاره پاره و چاک چاکشان به کهکشان سعود کرده بودند.

خلاصه، عبور کاروان به بین الحرمین رسید، روحانی کاروان روضه را شروع کرد. تا این جای سفر حتما دلتان کربلایی شده است و منتظر تلنگری می شوی که تو را به میدان کربلا ببرد.     

                                                                           ######

#در این حال و هوا صدای چکاچک شمشیر ها توام با رجز خوانی یاران امام حسین به گوش می رسد، از لابلای پرده اشک و غبار، میدان نبرد را می نگری نوجوان کوچکی که به سن بلوغ نرسیده است می بینی که عمامه اش نیمی از عمامه ی عمواست که بر سر دارد، رجز می خواند و شمشیری که هم قد اوست دور سرش می چرخاند و هماورد می طلبد ، بغض راه گلویت را می بندد!

                                                                      ############

#گروه حرکت می کند، بدنبالشان راه میافتی، بی اختیار دنبال تل زینبیه ای، زینب را بالای تل می بینی ایستاده و نگران به میدان می نگرد، اندوه و اضطراب را پس چشمان خیس از اشکش می فهمی؛ گریه امانت نمی دهد.

سینه به سینه زائری برخورد می کنی با پوزش از او براه میافتی تا از گروه عقب نمانی.

#روحانی گروه از خیمگاه می گوید، کودکان و زنان دلواپس را می بینی که آسیمه سر بین خیمه ها بی هدف رفت و آمد می کنند و از یکدیگر  در باره آخر جنگ پرس و جو می کنند.

#دختر کوچکی را می بینی که گریان است ، بهانه می گیرد، عمو رفته بود برایم آب بیاورد.

به صحن رسیده ای متوجه پله ها نمی شوی، نزدیک است که زمین بخوری به دیوار چنگ می زنی تا خودت را از افتادن حفظ کنی.

#در کنار در ایستاده اذن دخول می خوانی، بزرگی می گفت: علامت اذن این است که اشک از چشمانت سرازیر می شود،

 با خود می گویی آقاجان مولای سربریده مدتهاست که اذن دخولم داده ای!

#صدای گریه بی تاب کودکی تورا به خیمگاه می برد، رباب اصرار دارد تا علی اصغر سینه بی شیر او را بمکد ولی بی فایده است، او نمی داند علی اصغر شیر نمی خواهد …..بلکه تشنه شهادت  است.

#به کنار ضریح می رسی، صدای شرشر آبی که زائری بروی شبکه های ضریح می ریزد تا تبرک کند، عباس را می بینی که وارد شریعه می شود و دستان بزرگش را که بارها امیرالمومنین بر آنها بوسه زده و گریسته است ،به زیر آب برده و خنکای آن را با تمام وجود حس می کندبا اندوه  تصویر لبهای تشنه مولایش حسین را در آب می بیند…….

#آب را به نهر زلال می ریزد، دهان تشنه مشک را باز می کند و مشک را سیراب می کند، از شریعه خارج می شود…..، دیگر توان ادامه جریان را نداری ، با آب آبی که بر صورتت می پاشند چشمانت را باز می کنی،چشمه های اشک راه را بر دیدگانت می بندد افراد را تار می بینی و در گوشه ای می نشینی ودوست داری تا قیامت گریه کنی……

سفر نامه اشک

 

 

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت