یا حضرت معصومه دستم به دامانت

طلبه شده بود در بین فامیل و دوستان برای ازدواج هم شان نداشت، در قم هم غریب بود.مهر دختر ترشیده به

پیشانی اش هک شده بود .

یک روز که با جمعی گفت گو می کردند،پیشنهاد دادند که تو باید با مرد متاهل ازدواج کنی!

این حرف مانند تیشه ای قلبش  را شکست.

رفت حرم بی بی و حسابی گریه کرد و گفت خانم جان یا میل به ازدواج را از ذهنم پاک کن یا برایم همسری

مناسب انتخاب کن.

در حال گریه بود که خانمی به او می گوید لطفا شماره تلفن تان رابدهید،با بی میلی و گراهت شماره دوستش را

می دهد.فردا ی آن روز به دوستش تلفن می زنند و شماره دختر خانم را می خواهند.

 

طرف یه خواستگار پر و پا قرص بود، که هرچه دختر رد می کرده او بیشتر اصرار می کرده.تلفنی گفته من زیبا

نیستم و از شما بزرگترم ،

خواستگار گفته من مشتاق همسر طلبه هستم.

خلاصه بی بی فی المجلس همسرهم کفو را  معرفی می کند.


بابی انت وامی یا فاطمه معصومه


به نقل از: م.ج

موضوعات: فرهنگی, خاطرات  لینک ثابت