طلبه ای که زورکی نویسنده شد | ... |
پژوهش برای من دریچه ای بود به ….
عاشق پژوهش و قلم زدن شدم شاید بیست سال می گذرد. روزهایی که به طلاب اصرار می کردم که مطالعه کنید.
-کوکتاب؟ کجاست؟ به 80 تا انتشارات نامه نوشتم که برای کتابخانه حوزه کتاب بفرستید. کتابها سرازیر شد، همچون باران علم و در قفسه ها چیده شد.
- مطالعه کنید و بنویسید.
– بلد نیستیم بنویسیم!
- از روی کتابها رونویسی کنید. پله پله شروع کردند و نوشتند. کارگاه نویسندگی گذاشتیم با استاد اسد پور، که بسیجی وار نه هزینه میگرفت و کمبود کتابخانه را هم تکمیل میکرد.
در تمامی این دورهها خودم با طلاب پا به پا شرکت کردم.تا جایکه وقتی سطح دو را در جامعه الزهرا به اتمام رساندم ، مرا مخیر کردند که یا یک تحقیق پایانی بنویس یا حلقه ثالثه را امتحان بده! تحقیق پایانی را انتخاب کردم تا راه تحقیق کردن را یاد بگیرم، و بتوانم به طلاب راهنمایی کنم.
این روزها گذشت رسیدیم به زمانی که وقت چیدن ثمره علم طلاب بود.
از مدیریت استان از من خواستن که یکی از طلاب مستعد را برای یک پروژه پژوهشی معرفی کنم، بعد از تبادل نظر با معاون پژوهش مدرسه و نظر خواهی از طلاب پژوهشگر، سرانجام قرار شد یکی از طلاب مدرسه که در سطح سه در رشته فقه و اصول تحصیل میکرد، به مرکز معرفی کنم. طلبه مورد نظر با اشتیاق از طرح استقبال کرد. من مدیر هم بسیار شاد شدم که پژوهش در مدرسه باب میشود و یک روش خوبی برای پژوهشگری خواهد شد، و خدا را سپاس گفتم و کلی نذر کردم که این پروژه به ثمر برسد!
پژوهش توسط خانم طلبه ما شروع شد، و مرکز هم مبالغی را برای تهیه منبع واریز کرد تا دست پژوهشگر ما برای تحقیق باز باشد. طی مراحلی طرح اجمالی و تفصیلی برای بررسی به مرکز گزارش شد و استاد راهنما نقاط قوت و ضعف موضوع را گوشزد میکرد و پژوهشگر هم کار را پیش میبرد. تا اینکه طلبه پژوهشگر ما باردار شد، اطلاع داد نمی توانم پروژه را ادامه دهم!! حالا چقدر پیش رفته بود فقط 10 صفحه از متن را نوشته بود!
وقتی به مرکز اطلاع دادیم گفتند چارهای نیست باید پروژه تکمیل بشود. من مدیر دوباره شروع کردم التماس که فلانی بیا این کار و تمام کن تا خلاصه یکی از طلاب را گیر انداختم ، او هم سطح سه فلسفه را میخواند. خلاصه به خاطر گل روی من مدیر پذیرفت!! مدتی هم او روی کتاب کار کرد بعد از مدتی این طلبه ما هم باردار شد، از ادامه کار پوزش خواست!!
متن ایشان هم 10 صفحه میشد! که روی هم بیست صفحه بود!! دفعه سوم شروع کردم به التماس ، به هرکسی که امید داشتم تقاضا کردم و دریغ از یک جواب مثبت!
خلاصه گرفتار یک کره کور شده بودم بعضی ها میگفتند ما کار نیمه تمام را نمیتوانیم انجام بدهیم و مرکز اتمام کار را میخواست.من هم که کمر درد داشتم و بازی روزگار باعث شد که دیسک کمرم را عمل کنم!! و به ناچار مدتی در بستر باشم.
و من مدیر هم که عادت نداشتم بیکار بمانم، تصمیم گرفتم از این فرصت بستر نشینی استفاده بهینه کنم، با معرفی خودم به مرکز شروع کردم به نوشتن، با قرار دادن لب تاپ روی شکمم در حال دراز کشیده کتاب را که قرار بود 50 صفحه باشه در 180 صفحه نوشتم.
کار شیرینی بود دوران نقاهت را نفهمیدم کی گذشت و کتاب تمام شد و نشر هاجر چاپ کرد . نام هر سه نویسنده را روی آن نوشتم ، چون میخواستم تشویق شوند و بدانند که میتوان نوشت. در جشنواره علامه حلی نویسنده دوم را معرفی کردم و رتبه کسب کرد و هدایایی به نفر دوم تعلق گرفت هدیه را به هر دو نویسنده دادم. هردو گفتند اصلا حق ما نبود؛ که اسم ما روی کتاب حک شود و نه جایزه !! گفتم این کار را کردم تا از شما در آینده کارها بیشتری بخواهم.
خلاصه لذت شیرین کتاب، “نقش هنر در انتقال مفاهیم اخلاقی” هنوز هم در ذائقه ما مانده است و دوبار چاپ شده است، این شیرینی منجر به نوشته شدن کتاب “محیط اجتماعی و تاثیر بر تربیت از منظر قرآن شد“، که آنهم داستانی دیگر دارد.این راه همچنان ادامه دارد و من عادت به نوشتن کردهام و در حال نوشتن سه کتاب دیگر هستم، یعنی نمی توانم بیکار بمانم؛ نوشتن رزق روزانه من شده است.
کتب در دست چاپ: “توکی هستی” “زنان آذربایجان دیروز ،امروز، فردا، “خاطرات تلخ و شیرین طلبگی“
عسی عن تکرهوا شیً هو خیرٌ لکم.
[سه شنبه 1399-09-25] [ 01:31:00 ب.ظ ]
|