وقتی آرزویت فقط پول باشه

برای معرفی حوزه تازه تاسیس، با بهانه‌های گوناگون توی حوزه مراسم می‌گذاشتم و دعوتشون می‌کردم. اکثرا مادرانی که مدعی دین داری بودند و دختر 16 _ا7 ساله داشتند. از باب فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين، تا از هر خانواده ای یک نفر مناسب برای طلبگی جذب حوزه شوند. اتفاقا همیشه این مادران خودشان شرکت می‌کردند، اگر شام، یا افطاری بود نوش جان می‌کردند و سخنرانی ها را گوش می‌دادند. در این میان یکی که خیلی ادعا داشت، دخترش را فرستاد دانشگاه. با چه عشوه و طنازی توانست پسر خرپولی را عاشق خود کند.

بیشتر افراد جامعه گمان می‌کنند اگر پول باشد همه مشکلات حل خواهد شد!حال آنکه خدا سخن دیگری دارد. وَ لا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ إِنَّما یُریدُ اللَّهُ أَنْ یُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الدُّنْیا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ بنده خدا خوشحال از اینکه دخترش را به شوهری داده است که تا خرخره اش پول دارد. تمام مغازه های کنار خیابان شهر بنام پدر شوهرش بود.

اکثرا جایی که پول فراوان هست فساد عصیان هم هست. إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى. داماد پول دار با مشروب خواری و دوستان ناباب که همیشه مگسانند گرد شیرینی خوش گذرانی می‌کرد. نیمه شبی از شب‌ها، از دوستان شرور مست، هوس دیدار با رفیق دیرین خود کردند. با عربده کشی به خانه اش هجوم آوردند، که کجایی چرا نیستی؟! داماد پولدار برای حفظ آبرو پیش در و همسایه با شلیک چند گلوله خواست فراریشان دهد که یک شرور مست قالب تهی کرد. نتیجه‌اش قصاص قاتل شد.

بیشترین هزینه را به وکیل و غیره دادند، باد آورده را باد می برد. همسرش با دوتا فرزند یتیم حسرت به دل ماند.

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت