طلبه گفت:من مدیون شاهرخ هستم!
تعجب کردم،این طلبه جوان با این سن کم چه ارتباطی با شاهرخ و زمان جنگ دارد؟
پرسیدم شما چرا مدیون شاهرخ هستید؟
گفت :بعد از چاپ اول کتاب شاهرخ و خواندن کتاب خیلی از شخصیت شاهرخ خوشم آمد.
و در آن سال مشغول درس و کنکور بودم، و شاگرد ممتاز دبیرستان.
اما شک و دو دلی من را خیلی آزار می داد، دوستان مسجدی مرا به طلبگی تشویق می کردند و می گفتند اکنون بازار از دکتر و مهندس اشباع شده است.
و خانواده من را بسوی دانشگاه می کشاند.
در این افکار بودم که رویای صادقه شاهرخ مرا نجات داد.
آن شب در خیابان تاریک قدم می زدم و چشم، چشم را نمی دید،نمی دانستم کجابروم.از دور دری باز شد و نور شدیدی بیرون آمد.انگار خانه پر از نور بود.با خوشحالی خواستم وارد شوم که دیدم شخصی کنار در ایستاده . او دستش را جلوی من گرفت و اجازه ورد نداد! سرم را بالا آوردم،دیدم آشناست.بلافاصله او را شناختم، شاهرخ بود با همان هیبتی که در زمان جنگ داشت.بعد دیدم ابراهیم هادی هم در کنار او ایستاده است.شاهرخ رو به من کردگفت:پسرجان اینجا فقط طلبه هارا راه می دهند.
صبح روز بعد مسیر زندگیم را مشخص کردم با اینکه رتبه خوبی برای دانشگاه داشتم رشته انتخاب نکردم و به گروه شاگردان امام صادق علیه السلام پیوستم.

کتاب شاهرخ حر انقلاب

پ ن

حتما این کتاب را بخوانید بسیار زیبا است. در این کتاب شما با رویش های انقلاب آشنا می شوید که حضرت امام خمینی ره چگونه جوانان را نجات داد.

موضوعات: آموزنده  لینک ثابت