مادران عباس تربیت کنند! | ... |
برای جرعهای آب
به خــط زده بود؛
تا شیــــرخوارهای را، از دوزخی که تــو ساخته بودی، رها کند….
کمین کردی،
دست راستش را انداختی؛
از پـــــا نیفتاد!
دست چپش را انداختی؛
نایســـــتاد!
آب مشکش را گرفتی،
آبــــــــــرویش ریخت…..
با عمــــود آهنیــــن،
دشت را محــــــــــراب کـــوفه ساختی؛
با ســـــــر از اسب فـــرود آمد؛
(راستی بدون دست چگونه سجده کرد از روی اسب؟!
انگار
او هم مثل پــــدر
در نمـــــــاز بود، که فرقش شکافت!)
…
باشد،
اصلا تــو راست میگویی؛
جـــنگ بــوده!
اما؛
به چشـــــــــــمهایش چـــرا تیـــــــــــر زدی؟!
نکند
تو هم فهمیدی
“عبـــــــــــاس”
شرم دارد به چشمهای
“حســــــــــــــــــــــــــین”
نگاه کند….!
زهرا
[سه شنبه 1398-01-20] [ 09:19:00 ب.ظ ]
|