اولین شبی بود که می‌خواستم حرف دلم را بنویسم، اولین خواسته‌ای بود که می‌خواستم به قلم آورم …

وقتی قلم را روی کاغذ گذاشتم و شروع به سلام دادن کردم، قلم فهمید که می‌خواهم چه بنویسم، دیدم که جوهر قلم در حین نوشتن قطره قطره میریزد…

بهش گفتم که چرا برای نوشتن این خواسته‌ی من،که اولین بار است می‌خواهم به قلم بیاورم، بهانه می‌آوری و از نوشتن آن سرباز می‌زنی؟!

ناگهان قلم شروع به سخن گفتن کرد و گفت که وقتی تو در اول نامه به آن بزرگوار سلام دادی فهمیدم که می‌خواهی چه بنویسی!

چون من سال‌هاست که در دستان مختلفی این نوشته را تکرار می‌کنم ولی چون این نویسندگان جوابی از یار نمی‌شنوند و احساس می‌کنند که من در نوشتن آن جمله و کلمه کوتاهی کردم و آن حضرت را ناراحت کردم که جواب آن‌ها را نداده است ،ولی می‌خواهم بگویم که این بار نوبت من است که حرف دلم را با آخرین جوهری که در تن دارم، بنویسم تا به همه ثابت شود که من جوهرم را در راه انتظار و نوشتن نامه‌های آن حضرت به پایان رساندم و اینک حرف دل من این است که: خدایا مهدی ما کجاست؟!

علیزاده

موضوعات: متن ادبی, دلنوشته  لینک ثابت