اسیر | ... |
اسیر شده ام در بند لحظه ها
زجر می کشم از دیدن این همه سیاهی
شدت گرفته طوفان پلیدی
انتظارت را می کشم
چه سخت است اسیر بودن و انتظار کشیدن
عقربه های ساعت به آرامی حرکت می کنند
لحظه ها می گذرند
باران روشنی می بارد بر سر شب
بارقه های نور طلوع می کنند
بااین که هنوز شب است
اما
دستی است بالای دست سیاه شب
دست سپید صبح
آری
ای روشنی بخش دو جهان
ای امید بخش ناامیدان
ای نسیم سحرگاهی
وزیدن بگیر
و بر این شب سیاه خاتمه بده
م.حاجی سلطانی
فرم در حال بارگذاری ...
[پنجشنبه 1392-12-08] [ 12:19:00 ق.ظ ]
|