روایت است وقتی ذوالجناح (اسب مخصوص ارباب) بی سوار

از میدان بازگشت ، حضرت رقیه تا صدای پای اسب پدر را

شنید سمت ذوالجناح دوید

ذوالجناح تیرهائی بر بدن داشت

و تا نزدیک حضرت رقیه رسید آرام شد

سرخود را سمت حضرت رقیه پائین آورد

و حضرت رقیه در گوش ذوالجناح مطلبی فرمودند که

ذوالجناح سر خود را بر زمین گذارد و مــُـرد

میدانید حضرت رقیه چه فرمودند که ذوالجناح با زخم تیر خود را

به خیام (خیمه ها ) رسانید ولی با جمله ای از پا افتاد ؟

حضرت رقیه فقط سوال کردند

بابا کجاست؟؟

طلبه

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
نظر از: زهرا [بازدید کننده]

خیلی خوب بود.با اجازتون این پستتون رو کپی کردم.
_____________________________
موفق باشی عزیزم

1392/09/08 @ 15:50
نظر از: زهرا [بازدید کننده]

چه انتظار عجيبي …! تو بين منتظران هم عزيز من چه غريبي … عجيب تر که چه آسان نبودنت شده عادت چه بي خيال نشستيم ..! نه کوششي ! نه وفايي ! فقط نشستيم و گفتيم : خدا کند که بيايي …
______________________
موفق بشی

1392/09/08 @ 15:47
نظر از: سلاله [بازدید کننده]

سلام
____________
موفق باشی

1392/09/08 @ 14:26
نظر از: سلاله [بازدید کننده]

سلام
____________
سلام موفق باشی

1392/09/08 @ 14:21
نظر از: فریبا [بازدید کننده]

سلاااااااااااااااااااااام علیکم.

می نویسم یادگاری این بماند روزگاری
من بمانم روزگاری این بما ند یادگاری

__________________________
سلام موفق باشی

1392/09/08 @ 11:53


فرم در حال بارگذاری ...