زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن.
و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد.
نشنید.
فریاد کشید: خدایا! با من حرف بزن صدای رعد و برق آمد.
اما گوش نکرد.
به دور و برش نگاه کرد و گفت خدایا! بگذار تو را ببینم ….ستاره ای درخشید.
اما …… ندید.
فریاد کشید : خدایا! معجزه کن ……نوزادی چشم به جهان گشود.
اما ….. نفهمید.
از سر ناامیدی گریه سر داد و گفت: خدایا به من دست بزن. بگذار بدانم کجایی.
محبت و عشق و دوستی ها را دید .
اما همچنان دنبال خوشبختی ……دوید و دوید و دوید
او هیچ درنیافت و دور شد …..دور

طلبه

موضوعات: دلنوشته  لینک ثابت
نظر از: خادم حضرت زهرا(س) [بازدید کننده]

خدایا میخواهم کسی باشم که تو میخواهی،نمی خواهم پیروی نفسم کنم،نمی خواهم طوری باشم که ازم بدت بیادمیخواهم آنگونه باشم که تودوست داری،خدایا،پروردگارا کمکم کن دستم را بگیرتاپریشان نشوم احساس میکنم اصلا نمی توانم،یارب،تنهایم مگذار،خدایا به تو پناه می آورم از توهم های ترسناکم.التماس دعا خواهش می کنم دعایم کنید.
بازهرا(س)ادرکنی.
_____________________
خدایا همه مارا واین دوست خوبمان را تنها مگذار!

1393/12/20 @ 20:23


فرم در حال بارگذاری ...