?????


خیلی خوشحالم، هیچ وقت آن روز و لحظه را فراموش نمی کنم. با عبور نَفَس مبارک امام رضا علیه السلام از کنارم، ارزش پیدا کردم.
آن روز تکیه گاه مرد بزرگی چون او بودم. هرگز از یاد نمی برم، وقتی دست مبارکش را روی سینه‌ام گذاشت و در حقم دعا کرد. فرمود:
“خدایا این را نرم کن تا مردم بتوانند از آن بهره ببرند.”
و اکنون هزار و اندی سال از آن روز و لحظه می‌گذرد. من شادمانه تکه‌های وجودم را در اختیار مردم این دیار قرار داده‌ام، تا با فروش رهاورد وجودم؛ نان سفره‌هایشان شوم.
آن روز که امام رضا از کنار روستای کوه سنگی عبور کرد، این افتخار نصیبم شد.

اکنون سالهای متمادی است که من در سر تاسر ایران در اختیار کدبانوی خانه‌ها هستم. حتی به خارج از ایران هم صادر شده‌ام. این چنین شد که نام نیکم ماندگار شده. دیزی سنگی مشهد هستم.

#داستانک ??


✍️  #محمدی ??

????

#دورهمی‌های_خانه_بی‌بی_طوبی ?


https://eitaa.com/joinchat/4197580908Ca005a3362d

موضوعات: داستانک  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...