پیامبری یک رنج مقدس

روایت انسان بخش دوازدهم

راستش را بخواهید «پیامبری» یک شغل برای بردن «پیامی» از جایی به جای دیگر نیست. اصلا پیامبری یک شغل نیست. بعید می‌دانم کسی حاضر باشد با بهترین حقوق و مزایا و بیمه، شغلش را پیامبری انتخاب کند.
یعنی فقط کافی است یک بار سابقه کاری پیامبران پیش از خودش را در تاریخ مرور کند تا «پیام» را بگذارد روی میز و از همان راه آمده برگردد. حتما برای همین است که هیچ کس در دنیا شغلش «پیامبری» نبوده.
به نظرم توی شرح وظایف «پیامبران» یک بند هست و آن هم این‌که «پیام» بردن کافی نیست، پیام را باید به مردم «برسانند». همین یک بند کار را برای پیامبران سخت کرده و رنج‌شان را فراوان.
گفتم رنج، از من اگر بپرسید «پیامبری» «یک رنج مقدس» است.
رساندن «پیام» خدا به مردم مثل رساندن نامه به دست‌شان نیست. این «رساندن» از جنس «حالی کردن»یا «فهماندن» است، برای همین کار سخت می‌شود
پست‌چی کاری ندارد شما نامه‌تان را باز می‌کنید یا نه، می‌خوانید یا نه، اصلا درست متوجه حرف در نامه می‌شوید یا نه، پستچی نامه را که به دست شما بدهد، کارش تمام است. پیامبرها اما کنار «پیام‌شان» می‌مانند تا ما بشنویم و بعد بفهمیمش. سعی می‌کنند حالی‌مان کنند معنا و مفهوم پیام چیست. برای همین است که «پیام‌ رساندن‌شان» گاهی خیلی طول می‌کشد، خیلی، گاهی نه‌صد و پنجاه سال طول می‌کشد تا مطمئن شوند همه پیام را گرفته‌اند، فهمیده‌اند و حالا یا پذیرفته‌اند یا نپذیرفته‌اند.

ادامه مطلب :

 
شروع_بت_پرستی
بت‌ها و تندیس‌هایی که قوم نوح می‌پرستیدند در ابتدا مردان مومن و خدا پرستی بودند که مردم این قوم خاطره‌های بسیار خوبی را از آنها داشتند. پس از فوت آن مردان مومن، مردم دلتنگ آنها شدند.چون نمی خواستند یاد و خاطره آنها محو شود تصمیم گرفتند از آنها نمادی بسازند تا همیشه به یادشان باشند.

 

در این زمان بود که ابلیس آنها را راهنمایی کرد تا تندیس بزرگی از مردان مومن بسازند در بیرون شهر نسب کنند تا همیشه در خاطرشان بماند.
همینکه به تندیس‌ها خو گرفتند . پس از مدتی از شدت علاقه‌ای که به آنها داشتند تندیس‌های کوچکتری ساختند تا در داخل خانه داشته باشند.


به مرور زمان یک نسل گذشت و نسل جدیدی روی کار آمد. نسل جدید خاطرات مبهمی را از تندیس‌ها دریافت می‌کرد و دقیقا نمی‌دانست که این تندیس‌ها متعلق به چه کسانی بوده است.


پس از آن که چند نسل گذشت ابلیس با تحریف ماجرای اصلی به مردم القا کرد که این تندیس‌ها متعلق به خدایانی است که به آنها نعمت می‌دهند و باید آنها را بپرسند .


این تحریف ابلیس و انحراف قوم نوح به جایی رسید که این قوم در نهایت درجه حس‌گرایی قرار گرفتند.تمام تلاش‌هایی که ابلیس امروزه برای ترویج حس‌گرایی انجام می‌دهد، یک بار تاریخ تجربه کرده است و به میزانی که پرستندگانش او را حمایت کنند پروژه خود را پیش می‌برد.


جامعه سلبریتی‌زده
جامعه مردم قوم نوح به حدی تحت تاثیر ملآ قرار گرفته بودند که در همه مسائل از آن‌ها تقلید می‌کردند و کاملا با فرهنگ ملآ پیش می‌رفتند.
به همین خاطر بود که هرگاه نوح نبی مردم را مورد خطاب دعوت خودش قرار می داد ملا پاسخ نوح را می دادند و مردم هیج حرفی نمی‌زدند.


حالا پس از گذشت ۹۵۰ سال از دعوت نوح این پیامبر بزرگ الهی در حال ارئه یک گزارش کار از دعوتها و تلاش‌های خود به خدای متعال است

 

نوح به خداوند عرض کرد که خدایا من قومم را روز و شب دعوت کردم و هیچ فرصتی را از دست ندادم آما دعوت من باعث شد که روز بروز بر تنفر آنها افزوده شد و بیشتر از من فرار کردند.

 

نوح به خداوند متعال عرض کرد که پروردگارا من قومم را روز و شب دعوت کردم و هیچ لحظه‌ای کوتاهی نکردم اما دعوت من باعث شد که روز به روز بر تنفر آن ها افزوده شد و بیشتر از من فرار کردند.

 

علت این که دعوت نوح باعث می‌شد که روز بروز بر تنفر برخی از انسان‌ها به خدا و انبیاء افزوده شود آن است که در حالت عادی شاید برخی از بدی‌های انسان‌ کاملا مخفی باشد و هیچ بروز بیرونی نداشته باشد اما هنگامی که ولی خدا ظهور می‌کند بستری ایجاد‌ می‌شود که تمام بدی‌های مخفی بروز کرده آشکار شود.


ولی خدا مانند نور افکنی عمل می‌کند که تمام بدی‌های مخفی باطنی را نشان می‌دهد و همین باعث می‌شود تا انسان در برخورد با ولی خدا بیش از پیش بدی‌های خود را آشکار کند. مثلا این فرد تا به حال هیچ کس را مسخره نمی کرد( چون بستری برای مسخره کردن ولی خدا وجود نداشت ) اما حالا با ظهور ولی خدا حسادت گل می‌کند و او را مسخره می‌کند و سعی می کند تا او را بیشتر تخریب و مسخره می‌کند .


علت این که تا به حال فرض حسادت و مسخره کردن پیش نیامده بود اما حالا این فرض وجود دارد.
مثال بارز چنین مسئله‌ای فردی است که در پای منبر امیرالمومنین نشسته بود و در حالی که سخن اعجاب انگیزی را از حضرت شنید به ایشان توهین کرد که در حالی که عکس العمل به چنین مسئله‌ای باید ایشان راتحسین می‌کرد.


قرآن کریم می فرماید:همین قرآنی که مایه هدایت بشر است باعث می شود خسران و ضرر برای ظالمان بیشتر شود.(باران که در لطافت طبعش خلاف نیست، در باغ سبزه روید ودر شوره زار خس)


مواجهه با ولی خدا نیاز به طهارت درونی دارد وگرنه باعث می‌شود که بدی‌های درونی انسان آشکار شود. حالا حضرت نوح به خداوند متعال گزارش می‌دهد که در طول این۹۵۰ سال تلاش و دعوت من برای هدایت مردم جز فرار و تنفر حاصلی نداشت.


همچنین هرگاه آن ها را به سوی تو دعوت کردم انگشت‌هایشان را در گوش‌هایشان می‌گذاشتند تا صدای من را نشوند و لباس‌هایشان را به صورت می‌کشیدند تا مرا نبینند و با استکبار به من می‌نگریستند و بر این کارشان اصرار شدید داشتند.
استکبار صفت ابلیس بود و به خوبی تلاش کرد تا این صفت خطرناک را در جامعه نوح شایع کند.


به کارگیری تمام ابزارهای تربیتی توسط نوح
نوح نبی به خداوند عرض کرد خدایا من برای دعوت این مردم از تمام راه‌های تربیتی و شیوه‌های دعوت استفاده کروم و تمام تلاش خودم را کردم؛ پس برخی را آشکارا و برخی دیگر را مخفیانه به سوی تو خواندم.


به آنها گفتم که به سوی پروردگارتان استغفار کنید چرا که او بسیار آمرزنده است.
یکی از مهم ترین نکاتی که یک مربی دلسوز در دعوت متربی گناهکار باید رعایت کند آن است که او را از ناامیدی نجات دهد.


برخی از انسان‌ها پس از آلوده شدن به گناه امیدی به بخشش پروردگار ندارند و به همین خاطر دست به گناهان بعدی می‌زنند.اما در حال مربی دلسوز باید تلاش کند تا به او بفهماند که هنوز دیر نشده است و در توبه و بازگشت به یوی خداوند باز است و او بسیار آمرزنده است.


حضرت نوح برای آن که قومش رغبت بیشتری به هدایت داشته باشند از طرف خداوند قول بخشش داد. نوح نبی مصداق بارز یک مربی دلسوز بود که قومش را بسیار دوست داشت. اساسا یک مربی باید نسبت به متربی خودش دلسوزی و علاقه داشته باشد.


یک معلم و مربی تا زمانی که متربی خودش را دوست نداشته باشد نمی تواند برای او کاری انجام دهد.
بزرگترین مربیان بشر مانند مادرانی دلسوز برای مردم تلاش می کردند و دغدغه هدایت آن ها را داشتند.

 

به همین خاطر امام رضا علیه السلام در وصف امام معصوم میفرماید: امام مادری دلسوز و مهربان برای مردم است.
اگر مسئله محبت بین مربی و متربی شکل نگیرد اصلا امر تربیت به وجود نمی‌آید.

 
حضرت نوح مانند مادری مهربان تمام محبت خودش را نثار این قوم لجوج کرد و پس از سال‌های سال تلاش و دعوت حالا به خداوند می‌گوید که این قوم دعوت مرا نپذیرفتند.


یادآوری نعمت‌های الهی
حضرت نوح به خداوند عرض کرد که من تمام نعمتهای تو را به یادشان آوردم. مردن قوم نوح نعمتهای زیادی داشتند و می دانستند که این نعمتها از طرف خدای بزرگ عالم است تمام مشکل کار آن جا بود که بتهایی بی‌جان را واسطه تمام این نعمت‌ها می‌دانستند و از آنها درخواست نعمت می کردند.
به همین خاطر نوح نبی به قوم خود فرمود: چرا برای خداوند بزرگ هیچ ارزشی قائل نیستید و به سوی او نمی آیید؟


مکربزرگ
حضرت نوح به خداوند فرمود: قوم من نه تنها سخنان مرا نپذیرفتند بلکه در مقابل من دست به یک مکر بزرگ زدند. ویژگی‌های این مکر بزرگ را تا حدی شناختیم مثلا آن که ملآ جامعه را به شدت طبقاتی کرده بودند و به نوح نبی اتهام قدرت طلبی زدند.


مردم نیز شروع تمسخر نوح کردند و راه را به روی نوح بستند و هیچ راه نفوذی را برای ولی خدا باقی نگذاشتند. خود حضرت نوح این مکر بزرگ را این گونه توصیف می کند که:خدایا اگر این جامعه را به حال خودش رها کنی آن قدر انسان باز تولید می کند که تمام بندگان تو را گمراه می کند.


و مسیر هدایت به روی جامعه انسان ها بسته خواهد شد. در این صورت جامعه به نقطه کفر محض خواهد رسید و بنی آدم نیز به سرنوشت نسناس ها دچار خواهد شد.

 
نظام تعلیم و تربیتی که در این جامعه شکل گرفته است فرایند تولید این جامعه به نحوی رقم زده است که چیزی بجز انسان کافر تولید نمی کند.




پس از آنکه نوح نبی گزارش های خودش را به خداوند داد خدای متعال به او وحی کرد که: از این پس هیچ انسان دیگری به تو ایمان نخواهند آورد مگر آنان که از قبل به تو ایمان آورده بودند.


پس ناراحت و غمگین نباشید چرا که تو تلاش خودت را انجام دادی.
این سخن نشانگر آن است که حضرت نوح هنوز هم برای قومش بسیار دلسوز است و غصه هدایت آن ها را می‌خورد.


تصویرهایی که برخی از فیلم‌ها و کتابها در باره نوح نبی ساخته اند و او را انسان سنگدلی معرفی کرده اند بسیار غلط است.


خداوند متعال حالا می خواهد به نوح نبی سرنوشت قومش را نشان بدهد اما پیش از آن که از سرنوشت قوم نوح آگاه شویم به عنوان مقدمه باید بگوییم: در بدن انسان اگر یک سلول با بقیه سلول‌ها ها ناسازگارشد و به طور هماهنگ با آنها کار نکرد


ابتدا بقیه سلول های بدن تلاس می‌کنند تا او را به حالت اولیه باز گردانند و او را با سیستم بدن هماهنگ کنند. اما اگر تلاش برای هماهنگ کردن سلول ناساگار موفقیت آمیز نبود سیستم بدن این سلول را به عنوان عامل مهاجم شناسایی کرده و تمام سیستمی که تا بحال برای خدمت رسانی به ان سلول تلاش می‌کردند همگی به ِسلول حمله می‌کنند و برای معدوم کردن آن تلاش می‌کنند.

 

و برای نابود کردن آن تلاش می کنند. مثلا خونی که تابحال وظیفه حیات این سلول را داشت حالا عامل مرگ و نابودی همین سلول می‌شود.

 

حال باید بگوییم که تمام نظام عالم سیستم واحدی دارد که در حال تسبیح و بندگی خدای متعال است. تمام اجزای این عالم بزرگ همگی به منزله یک سیستم و نظام واحدی است که در حال حرکت به سوی بندگی پروردگار است.

 

انسان به منزله یک جزء بسیار گوچک در گوشه‌ای از آین عالم قرار دارد که می‌تواند با تمام این نظام واحد همراه شود و یا می‌تواند برخلاف آن‌ها حرکت کند.

 

حالا اگر انسان تصمیم گرفت که بر خلاف نظم حاکم بر تمام هستی حرکت کند ابتدا تمام اجزای هستی برای هدایت او تلاش می‌کنند تا او را در مسیر حرکت الهی عالم قرار دهند.


خداوند ملائکه را و بهترین بندگانش مانند نوح را برای هدایت این انسان مامور می‌کند تا او را در مسیر منظم عالم باز گردانند.

 

اما اگر این انسان باز هم به مخالفت خودش ادامه داد حالا تمام اجزای هستی که تا الان وظیفه خدمت رسانی به او داشتند علیه او قیام می‌کنند و او را از چرخه نظام هستی بیرون می کنند.

 

به عنوان مثال آب عامل حیات انسان است و بیش‌از بدن انسان را فرا گرفته است اما همین عامل حیات در فرض مخالفت انسان با ناموس هستی، تبدیل به تازیانه خدا می شود و عامل مهاجم و مخالف با نظام هستی را از چرخه عالم ساقط می‌کند.

 

حالاباید منتظر بمانیم و ببینیم که خدای نوح برای این جامعه‌ای که کفر و ضلالت را به نهایت حد ممکن رسانده‌اند و به عنوان ناسازگار در این عالم‌ شناخته شده‌اند چه دستوری را صادر می‌کند؟

ادامه دارد

موضوعات: تحریر دروس استاد نخعی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...