سودای دل | ... |
« سودای دل »
اینجا کنون نفس ، تنفس نمی کند
در دانه های صبر ، تامل نمی کند
در کار مرگ واخورده ی دل
فلسفه ایست
اینجا نبود ، از وجود ، شـــکوه می کند
در بن بست جاده های گره خورده هوس
فهم است
که با تضرع تمنا نمی کند
اینجا صداست در بند سکوت می شنوی ؟؟!!
چندیست یا کریم دل ، آوا نمــی کند
دیگر مسبب قحط عدالت غریبه نیست
ترس است
که از غریبه پروا نمی کند
غیرت ، شرف ، حیا را به غارت کجا برند ؟!
مگذار!!!
این سیاه دلان نجابت خرند
اینک شکایت کجا برم
آشنا کجاست
اینجا که لیلی به مجنون وفا نمی کند
دل خسته ام!!!
دل خسته ام از این همه درندگی و درد
عمریست عشق
جز نام تو سودا نمی کند
"مهجده انتظاری"
فرم در حال بارگذاری ...
[چهارشنبه 1386-08-09] [ 01:31:34 ق.ظ ]
|