من برای کسی وصیتی ندارم ولی یک مشت درد و رنج دارم که بر این صفحه ی کاغذ می خواهم همچون تیری بر قلب سیاه دلانی که این آزادی را

حس نکرده اند و بر سر اموال این دنیا ملتی را، امتی را و جهانی را به نیستی و نابودی می کشانند، فرو آورم.

خداوندا! تو خود شاهدی که من تعهد این آزادی را با گذراندن تمام وقت و هستی خویش ارج نهادم.

با تمام دردها و رنج هایی که بعد از انقلاب بر جانم وارد شد صبر و شکیبایی کردم ولی این را می دانم که این سران تازه به دوران رسیده، نعمت

آزادی را درک نکرده اند چون دربند نبوده اند یا در گوشه های تریاهای پاریس، لندن و هامبورگ بوده اند و یا در … و تو ای امامم! ای که به اندازه ی

تمام قرنها سختی ها و رنج ها کشیدی از دست این نابخردان خرد همه چیزدان!

لحظه لحظه ای این زندگی بر تو همچن نوح، موسی و عیسی و محمد (ص) گذشت.

ولی تو ای امام و ای عصاره ی تاریخ بدان که با حرکتت، حرکت اسلام را در تاریخ جدید شروع کردی و آزادی مستضعفان جهان را تضمین کردی.

ولی ای امام کیست که این همه رنجها و دردهای تو را درک کند؟!

کیست که دریابد لحظه ای کوتاهی از این حرکت به هر عنوان، خیانتی به تاریخ انسانیت و کلیه انسان های حاضر و آینده تاریخ می باشد؟

ای امام! درد تو را، رنج تو را می دانم چه کسانی با جان می خرند، جوان با ایمان، که هستی و زندگی تازه ی خویش را در راه هدف رسیدن حکومت عدل اسلامی فدا می کند.

بله ای امام! درد تو را جوانان درک می کنند، اینان که از مال دنیا فقط و فقط رهبری تو را دارند و جان خویش را برای هدفت که اسلام است فدا می کنند.

ای امام تا لحظه ای که خون در رگ های ما جوانان پاک اسلام وجود دارد لحظه ای نمی گذاریم که خط پیامبر گونه تو که به خط انبیاء و اولیاء وصل است به انحراف کشیده شود.

ای امام! من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیده ام سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمی خیزد و آن، این است؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد من یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم هر روز که حمله ی دشمن بر برادران سخت می شد و فریاد آنها بی سیم را از کار می انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می رفتم، گریه را آغاز می کردم و فریاد می زدم ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را.

وحیده مسیبی

صفحات: · 2

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر [عضو] 
5 stars

متن را دوباره خواندم تاثیر گذار بود
لینکی مرتبط با متن زیبای شما
http://narjes-s3.kowsarblog.ir/%D8%B3%D8%AE%D8%AAzz%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%DA%A9%D8%B3%D8%AA%D9%86

1396/03/03 @ 10:26
نظر از: مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر [عضو] 

راهشان جاویدان

1395/03/05 @ 20:09
نظر از: مدرس [عضو] 
5 stars

شادی روح همه خوبان صلوات

1395/03/04 @ 21:36
نظر از: پشتیبانی کوثر بلاگ [عضو] 

با سلام و احترام
ضمن تبریک اعیاد شعبانیه مطلب شما در منتخب ها درج گردید.
موفق باشید.

1395/03/03 @ 21:09
نظر از: سلاله [بازدید کننده]  

سلام

خدایـــــــــــا ،دخـلـم با خـــرجـم نمیـخواند ،کم آورده ام،
صـــبری کـــه داده بـــودی تــمــام شــد،
ولـــی دردم همـــچـــنان باقیــــــست …
بدهکـــــار قلــــبم شـــده ام ،میــــــدانم دستم را خالی باز نمی گردانی؛باز هــــــم صـــبـــــــر میــــــخـــواهــــــم…
____________________________
سلام عزیزم
دلنوشته قشنگیه
آمین

1393/11/28 @ 14:28
نظر از: سلاله [بازدید کننده]  

سلام خانم
دره نگار چه قشنگ بود، جای همه خالی، شب ستاره هاش با همه جا فرق می کرد، تو دستای ماه ستاره های رنگی رو می

بینی که سبد سبد ازحیاط آسمونش واسۀ چشمهات چیده و از اون بالا رو سرت می ریزه ستاره هارو، تا آرزوهاتو از میونشون جدا کنی

و ستاره های دنباله دارو می بینی که فرصت پلک زدن رو ازت می گیرن تا لحظه آرزو کردن رو بهت هدیه کنن، و اونقدر

زیادن این شب خوابهای آسمون، که خود ماه هم رو دیگه نمی بینی… و من به ستاره هایی می اندیشیدم که فاصله ها حصاری بودند که فانوسشان را سایه ای سیاه، گم کرده بود…
______________________
سلام
خدای زیبا هرچه آفریده زیباست…

1393/11/26 @ 14:13
نظر از: خادم حضرت زهرا(س) [بازدید کننده]

سلام برکسانی که زنده ی واقعی اونها هستن،سلام بر کسانی که انسان واقعی بودند ووظیفه ی خود را به نحو احسن به انجام رساندندخلاصه سلام براولیای خدا.

کاش به ماهم معرفتی داده شود،کاش ما هم انسان واقعی شویم،…(اللهم الرزقناتوفیق الشهادة)

التماس دعای شدید.
_____________________
سلام
آمین

1393/11/15 @ 22:42


فرم در حال بارگذاری ...