فهمیدم ته کیسه ها بهانه است ... | ... |
روز عید غدیر بود اتاق ها پرمی شد و تا غروب جمعیت می آمدند و با مادرم که از سادات بود مصافحه می کردند و دعای روز غدیر ،
«الحمد لله الذی جعلنا من متمسکین بولایه امیرالمومنین علی بن ابی طالب سلام الله علیه »را می خواندند و شیرینی می خوردند و
سکه می گرفتند. دیدم مادرم بر روی ایوان خانه مان ایستاده و برای جمعیتی که در حیاط جمع شده اند سکه میریزد ولی کسی سکه هارا برنمی دارد، بعد مادرم برگه های سبزی که رویش نوشته بود ولایت امیرالمومنین ،برای جمعیت پخش کرد، همه جمعیت مشغول جمع کردن برگه ها شدند، از خواب پریدم .فهمیدم ته کیسه ها بهانه است ؛هدف همان تمسک به ولایت امیرالمومنین است .این جشن غدیر
مدت پنجاه سال ادامه داشت تا اینکه مادرم به رحمت خدا رفت.
فضیلت رو آوردن به اهل بیت (ع)
امام حسین(ع) فرمود:"هر کس به سراغ ما اید از یکی از چهار خواسته دست یافتنی بی بهره نمی ماند:(اگر از خردمندان است) نشانه اش استوار از توحید و معرفه الله
روزی اش می شود و (اگر از فقها و حقوقدانان است) حکمی درست و سامان بخش
به دست می اورد (و اگر تلاشهای جمعی و تدبیری است) برادری پر سود نصیبش
می شود (و اگر هیچ یک نیست دست کم ثواب) همنشینی با علماء عایدش می شود".
{کشف الغمة 2 :32 بحارالانوار 44: 195 حدیث 9}
___________________
خیلی مفید
فضیلت رو آوردن به اهل بیت (ع)
امام حسین(ع) فرمود:"هر کس به سراغ ما اید از یکی از چهار خواسته دست یافتنی بی بهره نمی ماند:(اگر از خردمندان است) نشانه اش استوار از توحید و معرفه الله
روزی اش می شود و (اگر از فقها و حقوقدانان است) حکمی درست و سامان بخش
به دست می اورد (و اگر تلاشهای جمعی و تدبیری است) برادری پر سود نصیبش
می شود (و اگر هیچ یک نیست دست کم ثواب) همنشینی با علماء عایدش می شود".
{کشف الغمة 2 :32 بحارالانوار 44: 195 حدیث 9}
__________________________
موفق باشی
احسنت به شما چقدر خوب مينويسيد
خدا مادرتان را رحمت كند ان شا الله
______________________
خیلی ممنونم از تشویقتان
خدا مادر شمارا حفظ کند
سلام
عید ولایت بر شما سرشار از خیر و نیکی
روح مادرتان غرق در رحمت الهی
موفق باشید
————–
سلام
التماس دعا
سلام خانم
الحمدالله که خوبین انشاءالله آروم آروم دردتون خوب میشه خیلی بیانصافی خانم چی میشد میگفتین که به عمل خواهید رفت.میدونید چقدر ناراحت شدم وقتی شنیدم . حکایت من مثل اون شاگرد عالمی بود که ساده بود که همیشه دیر به جلسه درس میرسید روزی استاد گفت تو چرا همیشه دیر میرسی برگشت گفت: استاد سر راهم رودخانه ای است که مجبورم اونو دور بزنم به همین خاطر دیر میکنم عالمه یه کاغذی بهش داد و به شاگردش گفت:هر روز وقتی از رودخانه عبور کنی اینو بزن به به آب رودخانه بعد از روی آب رد شو بیا روز بعد شاگرد روز بعد کاغذ رو زد به آب و از اب رد شد و اومد هر روز این کار را میکرد سر وقت به درسش میرسید روزی کنجکاو شدکه استادش توش چی نوشته باز کرد خوند دید نوشته: بسماللهالرحمنالرحیم خندید و گفت فقط همین .وقتی خواست از رودخانه رد بشود دید که دیگه نمیتونه روی اب راه بره. این بود داستان اون کاغذ شاگرد کجا و معرفت اون کجا معرفت و شناخت اون عالم از خدا کجا؟
———————
سلام عزیزم
من براعمل نرفته بودم
حاج آقا را برده بودم
خودم گیر افتادم!
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1396-06-12] [ 09:14:00 ب.ظ ]
|