میدانم که می آیی | ... |
یدانم که می آیی
میدانم که می آیی
باکوله باری از افق بی کران دشت
با دامنی پر از بوته های سرنوشت
با راز گلهای رازقی
امواج خروشان رود آن روز
در وصف آن یار بی مثال سجده می کنند
دریاست که ناز کرشمه اش را خریده است
خورشید می کند کسوف
در زیر سایه سار آن نازنین طلوع
جنگل به احترام فرزند فاطمه
قیام می کند
و چه زیباست رکوع سرو و قنوت کاج
وقتی که پا می گذارد، بر جاده های گره خورده زمین
دردلم ولوله ای ، همهمه ای
یا نه که شور وشعف
من نمیدانم چیست ؟
این احساس عجیب
لیک شیرین است
خود تصور کن
پای هر پنجره ای قاصدکی می روید
توی هر گلدانی غنچه ای می شکفد
آن زمان می شکند
آه آن بلبل در بند قفس
شیشه عمر قفس ساز حریص
کودک ظلم و جفا
پای دیوار عدالت
وبا می گیرد
وچه زیباست دمیدن در صور
با خودم می گویم
که شروع کردی باز
بنشینی ، یکجا هی بگویی شاید ، کاش
کاری کن
مگراو مهمان نیست ،آماده بشو
آخر چه کنم ، با یک دنیا پر از افکا ر پلید
زورم برسد
یک کاسه آب، پای گلدان ریزم
یا که تکه نانی ،از وسط پیاده رو بردارم
یا که دیگر لانه مورچه ها را له نکنم
با نهیب به خود می گویم
بلبلی از قفس آزاد بکن
، دست درویشی نان ده
یا که یک آبنبات ،
دست یک طفل یتیم
یک آبنبات ؟؟!!
ارزان نیست ؟؟!!
آبنبات ارزان است
شادی آن دل کوچک ،
دل آن طفل یتیم ارزان نیست
می توانی گرهی باز کنی ، نخی سوزن بکنی
قاصدک را به هوا فوت کنی
قاصدک خوش خبر است
قاصدک، مثل سجاده مادر نرم است
مادرم می گوید: گل زیباست ، شاخه اش را نشکن
نشکن ؛دل خوبان ،زیباست
مادرم ساکت شد
چند لحظه و بعد
ـ دل آن منجی عالم که دگر هیچ ، گر آن را شکنی …
نداد بغض مجالش و گریست
دل من سوخت ، قلبم آتش بگرفت ، بغضم ترکید
آن شب تا صبح ، مهمان سینه دیوار شدم
من شکستم ؟؟؟ !!!حتماَ !
شاخه گل نه ،آن یکی را گویم ، دل اسطوره عدل
من چه قدر بد هستم!!!
آنروز سر امتحان تقلب کردم
فردایش ، فرهاد ، پسر همسایه ی مان را گویم
به من چشمک زد
خوشم آمد کمکی
یا که دیروزش
آن بدگویی چه بود پشت سر شهلا کردم
من چقدر بد هستم !
حرف بس است ، باید عملی کرد همان حرفها را
من که خوب می دانم
می دانم که می آید
با کوله باری از افق بی کران دشت
و چه زیباست صدایش که بگوید :انا المهدی
سراینده: مهجده انتظاری طلبه مدرسه علمیه فاطمیه هادیشهر
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1386-08-12] [ 02:32:39 ق.ظ ]
|