کوچه های دلتنگی | ... |
سال ها بود که درِ دلتنگی کوچه مان را بسته بودیم . نمی دانم در آن روز شوم کدام همسایه بود که با صدای تق تق در آن را گشود و صدای غم و ناله در کوچه مان پیچید . کودک صداقت مان که تازه داشت راه می افتاد زیر چرخ های ماشین له شد و پیرمرد دوستی مان عمرش به آخر رسید و در بستر مرگش با چشمانی بسته و لبی خندان این جهان را بدرود گفت . نونهال رفاقت مان با تمام مهربانی اش با دشمنی همراه شد و میان مردم ما کینه و نفرت را پخش کرد مثل آش نذری که آن روز ها میان در و همسایه پخش می کردیم . یا همه در یک خانه جمع می شدیم و با هم می خواندیم … یادم نمی آید چه می خواندیم .
آن سال ها دیگر تمام شد . با همه آن خوشی هایش . با صدای خروس همسایه از خواب بیدار می شدیم و با صدای جیرجیرک های توی باغ همسایه به خواب می رفتیم . ولی حالا از آن باغ و جیرجیرک ها و حتی از آن خروس که همه او را خوش خوان صدا می زدیم خبری نیست و به جای آن باغ ، خانه هایی است به مانند کندوان زنبور عسل و شاید هم کوچکتر از آن . به جای قوقولی قوقوی خروس ، تیک تاک ساعت . دیگر حتی جیرجیرک ها هم از این محل رفته اند . سال ها است که دیگر همدیگر را ندیده ایم شاید هم دیده ایم هنگام گذر از کنار یکدیگر و همدیگر را نشناخته ایم شاید سر به زیر انداخته بودیم و شاید همرا به گوش داشتیم و کلاس می گذاشتیم .
دیگر سلام ها هم زیر لب هامان خشک شده یادمان نمی آید آخرین بار کی بود که باهم زیر درختی که نامش را گذاشته بودیم چنار دوستی ، نشسته بودیم و می خندیدیم . کاش آن روز ها به هم قول می دادیم که دگر باره کی و کجا همدیگر را ببینیم .
نویسنده : وحیده مسیبی طلبه پایه دوم
سلام،اول که مطلب و نگاه کردم میخواستم نخونم ولی نمی دونم چی شد خوندم،واقعا خوبه خوشم اومد،کاش همیشه مهربان وباصفا باشیم،نه فقط زمانی که با کسی کاری داریم!!!!!!!!!!!!!!!!!
_____________________________
سلام ممنونم از لطفت
فرم در حال بارگذاری ...
[سه شنبه 1386-08-08] [ 12:59:55 ق.ظ ]
|