انگار همين ديروز بود كه با بهترين رتبه براي دانشگاه سراسري قبول شدم و همه خانواده و دوستانم را خوشحال نمودم و بعد از انتخاب رشته و قبولي وارد دانشگاه شدم. با خيال اينكه به همه آرزوهاي دنيايي و روياهاي شيرينم خواهم رسيد ولي دانشگاه با همه زرق و برق و مقام و به قول معروف پز كاذبش هرگز روح مرا آرام نكرد و بيش از هميشه نا آرام تر شدم و بي قرار، نه درس برايم لذت آور بود و نه مدرك و نه پز كاذبش، دانشگاه را در شب هاي تاريكش جهنمي تاريك حس مي كردم و قفسي تنگ كه آروزي پروازم را محدودتر مي كرد تا اينكه تصميم گرفتم از

ادامه مطلب :


دانشگاه انصراف بدم و خودم را از لذت هاي كاذبش رها كنم و به حوزه خواهران ثبت نام كنم اما از طلبه شدن خوشم نمي آمد و دوست نداشتم مرا طلبه بنامند اما براي فرار از نا آرامي ها و بي قراري هاي دانشگاه چاره اي جز اين نداشتم و انگار دست تقدير مرا به اجبار به حوزه سوق مي داد و من با اجبار تمام و منت برسر خدا و امام زمان(عج) وارد حوزه شدم يادم مي آيد همه مرا به بي عقلي و ديوانگي متهم مي كردند كه چرا دانشگاه سراسري را رها كرده و به حوزه مي روم اما من با تمامي اين حرف و حديثهاي زجر آور وارد حوزه شدم و حوزه را در آن روزهاي اولش مانند بهشتي زيبا تصور كردم چون آرامشي كه دنبالش بودم را در آن يافتم محيط كوچك حوزه به وسعت آرامشي بود كه من سال ها به دنبالش بودم و نمي يافتم حياط كوچكش بوي عطر محمدي مي داد و مديرش مادرمان بود ساده مي آمد و كنارمان مي نشست غذاهاي هر چند ساده اش خوشمزه ترين بودند و درسهاي زيبايش لذت آورتر، انگار حس مي كردم حوزه هميشه دائم الوضوست و هميشه غسل توبه مي ريزد و ما هميشه زير چتر الطاف مولايمانيم،گرچه سختي و مشكلات هم بسيار بود ولي عجيب آرام بودم و بعد از آن حتي يك لحظه هم از تصميمي كه گرفتم پشيمان نشدم و به طلبه بودم افتخار مي كنم (البته انشالله كه باطنا هم روش طلبگي را رعايت كرده باشيم) اكنون از آن روزها پنج سال مي گذرد و من امروز از حوزه زيبايمان و طلبه هاي مهربانش وداع كردم و اي كاش روزي برسد كه دينم را به مدير فداكار و اساتيد دلسوز و دوستان مهربانم كه مرا در سختي ها و تنهايي هايم همراهي كردند ادا كنم. انشالله

خداحافظ حوزه فاطميه جلفا، خداحافظ خانم محمدي عزيز، خداحافظ اساتيد مهربان و دلسوزم و خداحافظ بچه هاي مهربان حوزه و خداحافظ رفقاي مهربان و وفادارم برايتان انشالله هميشه دعا مي كنم و به خداي مهرباني ها و مولا و صاحبمان(عج) مي سپارمتان حلالم بفرماييد به بزرگي وجودتان

خدانگهدار و التماس دعا



يا رب! خریدم غم عشق تو را


فروختم عاشقانه ترین دوستی ها

و دوسـت داشتنی ترین لحظـــه هایم را

فــروختم زیبـاتــریـن رنــگ ها

و رنگین ترین آرزوهای دنیای خیالم را

فروختم نام ها و رنگ های دنیا

و دنیــــای رنگیـــن لـــذت هـــایـش را

تا که خریدم غـم عشــق تــو را

بــا همـــه ی درد هــــای شیـــــرینــش

شــکوفــا شــد زخــم هــای دلم

وسپیــد شــد رنـگ آرزوهــای خیــالــم

تیزتر شد تیر طعنه ی تن پرستان

و تنگ تر شد قفس تن برای قلب عاشقم

در پیچ و خم به تو رسیدن،

منتی نیست می بالم به عشــق تو

به نیستی برسـان قلب و روح و تنم را

حرفی نیست!

فقط آرامشی ده تا آرام سر به بالینت گذارم

زهرا پیربالائی


موضوعات: خاطرات  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...