من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 2
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 1
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 13
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

خواهرم به تو می‌نویسم ...

چهره و اندام فروشی

به تو می‌نویسم. به تو که دوستت دارم.چون از چند جهت ما با هم نسبت داریم. ما همه از فرزندان حضرت آدم و حوا هستیم. از جهت انسانی خواهریم. از جهت دینی خواهر هستیم. از جهت جغرافیا هم وطن هستیم. این‌ها همه باعث می‌شود که من نگران آینده دنیوی و اخروی تو باشم.

همیشه برایت دعا می‌کنم. دعا می‌کنم چون دوستت دارم. نمی‌خواهم ابزار دست دشمنان باشی. می‌خواهم که مقتدر و با شجاعت در کوچه خیابان تردد کنی.  دوست دارم از جهت علمی بدرخشی و من به تو افتخار کنم.افتخاری که همیشه با تو خواهد ماند و نام تو را جاودانه می‌کند. اما جلوه گری صورت و اندام مدت محدودی همراه تو است. باور نمی‌کنی به چهره فرتوت مادر بزرگت نگاه کن. حتی تو هم که او را دوست داری رغبتی به تماشایش نداری.پس به گونه ای در اجتماع ظاهر شو، بدون اینکه از تو استفاده ابزاری شود.

تو را دوست دارم چون امام زمانم تو را دوست دارد. برایت دعا می‌کند. پس چند بار نامه ام را بخوان. دوستت دارم و آرزوی سعادتمندی برایت می‌کنم.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[جمعه 1403-02-07] [ 03:52:00 ب.ظ ]

دلتنگ خدا هستم ...

دلم تنگ خدا شده

دلم برای خوبی‌ها، منشاخوبی‌ها تنگ شده است.

 دلم برای شهدا تنگ شده است.

دلم برای شهید تهرانی مقدم که این روزها با موشک‌های او به وعده صادق عمل شد.

 دلم برای حاج قاسم تنگ شده است که پایان داعش را اعلام کرد.

دلم برای دلتنگی‌های مادران و همسران و فرزندان شهدا تنگ شده است.

دلم برای فرمانده شهدا تنگ شده است.

دلم برای دلتنگی امام زمان تنگ شده است.

 دلم برای خدای امام زمان تنگ شده است.

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[پنجشنبه 1403-02-06] [ 11:39:00 ق.ظ ]

مردی که گاو شد ...

فیلم مردی که گاو شد

خیلی اهل تماشای فیلم نیستم. یعنی چون وقت ندارم که تماشا کنم. بیشتر وقتم صرف نوشتن و خواندن کتاب می‌شود. موقع تماشای فیلم وسوسه می‌شوم که اگر فیلم به درد دنیا و آخرتت نخورد چه جوابی برایش داری؟

اما بعضی از فیلم‌هایی که تاریخی یا قصه‌های قرآنی باشد دوست دارم. فیلم سیاسی اجتماعی را هم مشتاقم که تماشا کنم. تنها فیلمی که آرزوی دیدنش به دلم مانده است فیلم گاو است.

فیلم گاو که سال 1359 پخش شده است و من ندیدم. در باره این فیلم شنیدم که حضرت امام هم تعریف کرده بود. «ما بحمداللَّه گویندگان و نویسندگان خوب داریم. ما همه چیز داریم. غالباً فیلم‌هایی که خود ایرانی‏ها درست می‏ کنند به نظرم بهتر از دیگران است مثلاً فیلم گاو آموزنده بود، اما حالا این فیلم‌ها باید حتماً از امریکا و یا از اروپا بیاید با یک بى‏ بندوبارى، تا روشنفکران غربزده شاد شوند. فیلمهایى که از خارج به ایران مى‏‌آید اکثراً استعمارى است؛ لذا فیلم‌هاى خارجى استعمارى را حذف کنید مگر صددرصد صحیح باشد. در هر صورت این به عهده شما و مسئولین آنجاست».

ماجرای فیلم قصه مرد کشاورزی است که در زمان شاه ملعون امنیه پاسگاه روستای آن‌ها از مرد کشاورز به زور و کلک می‌گیرد.گاو تنها ممر روزی او بوده است. به خاطر این ظلم مرد دیوانه می‌شود. در طویله زندگی می‌کند و مثل گاو  نعره می‌کشد.چون فیلم را ندیدم از وقعیت آن بی‌خبرم.

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[چهارشنبه 1403-02-05] [ 11:32:00 ق.ظ ]

مرغ ترش با سنگدون تمیز نشده ...

مرغ ترش با سنگدون تمیز نشده

 

همیشه می‌گفت: «هروقت مامانتون بره قم برای امتحاناش، یه خورش مرغ ترشی براتون می‌پزم که انگشتاتون را هم باهاش بخورید.» مامان رفت قم ده روزی طول می‌کشید تا برگردد. قرار بود این ده روز بابا برایمان غذا بپزد. مامان غیر حضوری درس‌هایش را می‌خواند. هر سال برای دو ترم می‌رفت.ماهاهم همه بچه مدرسه‌ای بودیم. ظهر شده است همه گرسنه‌ایم. روده بزرگمان داره روده کوچیکمان را می‌خورد. بابا صدا زد «بیایید کمک، تا سفره بندازیم. براتون یک غذایی پختم که اگر بخورید، به مامانتون می‌گید همونجا قم بمونه»من که مثلا بچه بزرگه بودم؛ رفتم سفره را آماده کردم. همه چیز آماده بود. بوی مرغ ترش توی هال و آشپزخانه را پرکرده بود. بابا بشقاب‌ها را می‌گرفت برای همه برنج و خورش می‌کشید می‌داد دست ما. اولا تقسیم غذا را بلد نبود.به بچه کوچیک تر ران مرغ داده بود به خواهرم دیگرم سینه مرغ را داد.من که بچه بزرگتر بودم. سنگدون مرغ را گذاشته بود روی برنج. وقتی سنگدون را این ور و آن ورش کردم دیدم؛ دیدم مثل توپ گرد هست. وای خدای من سنگدون را تمیز نکرده پخته بود.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[سه شنبه 1403-02-04] [ 08:41:00 ب.ظ ]

معجون معجزه گر ...

معجون معجزه گر

 

روز بعد از مجسمه شدن زن همسایه رفتیم باغ.مادرم چای هیزمی درست کرد.می‌دانستم سر و کله  همسایه پیدا می‌شود. اتفاقا آمد. مادرم برایش یک معجونی درست کرده بود. وقتی مشغول گپ و گفت بودند. بهش گفت: «برات یه چیزی درست کردم بهت می دم که از این رو به اون رو می شی.» زیر لب یک وردی خواند به معجون دمید. داد بهش تا بخورد. همینکه خورد.

یک دفعه بلند شد بدون خداحافظی دوید به طرف باغشان .مادرم هاج واج مانده بود. بعد ازظهر همسایه دوباره آمد اصلا نشناختمش . خوب که دقت کردم دیدم همسایه است. آنقدر عوض شده بود. رنگش باز شده بود.لپش گل انداخته بود. موهای سرش را شانه زده بود. آمده بود تا مادرم موهایش را ببافد.

خوشحال شدم پیش خودم می‌گفتم کاش مادرم از اول بهش معجون با ورد می‌داد.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[دوشنبه 1403-02-03] [ 10:36:00 ب.ظ ]

آرزوی دیده شدن ...

چالش نوشتن

 

صبح زود با سر و صدای مادرم بیدار شدم. سفره‌ی نان و کوزه آب آماده بود. مادرم همه را توی خورجین الاغ گذاشت. من را هم سوار حیوان کرد.

وقتی رسیدیم به میدان ده از شلوغی جمعیت تعجب کردیم. من از روی حیوان چیز عجیبی دیدم. موهای شاخ شاخ همسایه باغمان بود.

مادرم می‌خواست الاغ را هی کند تا برویم.لب زدم« صبرکن ببینم چه خبر شده» مادرم شگفت زده گفت چی شده پسرم!؟ « همسایه باغ که من ازش بدم می‌اومد، رفته روی چهار پایه وسط میدون همه نگاهش می‌کنند.» مادرم رفت تا از نزدیک او را ببیند. حرفم را باور نمی‌کرد. مادرم پرسید: این چکاریه که کردی؟

گفت« چرا خیال می‌کنید باید همه خودشون رو خوشکل کنند تا مردم تماشاشون کنند. با اینکه خودم روخوشکل نکردم، این همه جمعیت اومده برای تماشا.پس به این زنها بگید بیخودی اینقدر زحمت نکشند مردم دوست دارن چیزهای عجیب غریب ببینن»مادرم غرغر کنان آمد الاغ را هی کرد و ما رفتیم.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[یکشنبه 1403-02-02] [ 01:24:00 ب.ظ ]

دعوای عروس مادرشوهر ...

عروس ژولیده

دوباره سر کله زن همسایه باغمان پیدایش شده بود. ازچایی هیزمی هم خبری نبود. کنجکاو شدم که برای چه کاری آمده است. رفتم پیش مادرم نشستم.باز موهای شاخ شاخ شده‌اش را دیدم حالم بد شد. علاوه بر موهای سرش، بوی عرقش حالم بدتر می‌کرد. بوی عرقی که از شتر همسایه خانه‌مان حس می‌کردم؛ از این زن هم می‌آمد. داشت گریه می‌کرد.با هق هقش می‌گفت « رفتم خونه مادر شوهرم، داشتم بهش توی سبزی پاک کردن کمک می‌کردم؛ »گفت: «لازم نکرده تو کمک کنی با اون موهای ژولیدت حالمون به هم می‌خوره» مادرم بهش گفت« موهات را شونه کن حمام برو تا بهت گیر ندن» باز با گریه و هق هق گفت« من از بچگی از حمام می‌ترسم، مادرم با آب داغ من را می‌شسته، موهای سرم را  شونه میزد می‌کشید دردم می‌گرفت برای همین ترس توی جونم مونده» مادرم نصیحتش کرد. خودت شانه کنی دردت نمی‌گیرد.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[شنبه 1403-02-01] [ 02:33:00 ب.ظ ]