من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



رتبه


    زن خوشتیپ ...

     

    زن درسخون

    یک سال بعد از اینکه زن همسایه باغمان، خوشتیپ شده بود. باز برای چایی خوردن آمد به اتاقک باغمان. دیگر ازش بدم نمی‌آمد. چون دیگر بوی بد نمی‌داد. همیشه خوشبو بود. بوی حنا می‌داد. اما گریه می‌کردگوش ایستادم ببینم چه خبر است.

    « خاله قبلا دستم آنقدر زمخت بود که کارد تیز هم بهش خراش نمی‌داد. اما از وقتی که معجون تو را خوردم. دستهایم از پنیه لطیفتر شده است که کاغذ نامه خواهرم دستم را بریده است.» مادرم دلداریش داد که باید بیشتر مراقبت کند. چون قبلا دست تو صورت و دست دیگران راخراش می‌داد.مگر سواد داری که نامه خواهرت را بخونی؟! «از روزی که بهم معجون دادی میرم کلاس نهضت درس می‌خونم. خواهرمبرای اینکه تقویتم کنه هر روز برام یه نامه می‌نویسه تا خوندم خوب بشه.» آفرین به تو چه قدر باهوشی! ادامه همین جوری.

    موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
    [یکشنبه 1403-02-09] [ 11:05:00 ق.ظ ]

    معجون معجزه گر ...

    معجون معجزه گر

     

    روز بعد از مجسمه شدن زن همسایه رفتیم باغ.مادرم چای هیزمی درست کرد.می‌دانستم سر و کله  همسایه پیدا می‌شود. اتفاقا آمد. مادرم برایش یک معجونی درست کرده بود. وقتی مشغول گپ و گفت بودند. بهش گفت: «برات یه چیزی درست کردم بهت می دم که از این رو به اون رو می شی.» زیر لب یک وردی خواند به معجون دمید. داد بهش تا بخورد. همینکه خورد.

    یک دفعه بلند شد بدون خداحافظی دوید به طرف باغشان .مادرم هاج واج مانده بود. بعد ازظهر همسایه دوباره آمد اصلا نشناختمش . خوب که دقت کردم دیدم همسایه است. آنقدر عوض شده بود. رنگش باز شده بود.لپش گل انداخته بود. موهای سرش را شانه زده بود. آمده بود تا مادرم موهایش را ببافد.

    خوشحال شدم پیش خودم می‌گفتم کاش مادرم از اول بهش معجون با ورد می‌داد.

    موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
    [دوشنبه 1403-02-03] [ 10:36:00 ب.ظ ]