خارهای تلخ خاطرات | ... |
وقتی به آن روز ها باز می گردم و از کوچه پس کوچه هایش عبور می کنم، خارهای تلخ و گزنده خاطرت، روحم را می خراشد.
بسیار احساس خسران می کنم و در زیر شلاق نفس ملامت گر عرق شرم وجودم را می سوزاند، و این نغمه پرودگار، «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ، كه واقعا انسان دستخوش زيان است »در ذهنم موعظه می کند.
چرا که روزهایی را باید از لحظه به لحظه آن برای خودخواهی های شیرین خودم تلاش می کردم که بارها در قرآن از زبان خدایم شنیده بودم، «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ،
مگر كسانى كه گرويده و كارهاى شايسته كرده و همديگر را به حق سفارش و به شكيبايى توصيه كرده اند » غفلت کردم و برای منفعت طلبی های دیگران وقت گذاشتم؛ عمر گرانمایه را زکف دادم.
همچون حشره ای در تار عنکبوت منافع جهنمی دوستان گرفتار شدم این غفلت مرا به بی معنایی کشاند.
بارها خودم را سرزنش می کنم که تورا چه شد، که برای خنک شدن دل کینه توز آنان آب سردی شدی در توهین کردن به بندگان خدا و چماقی شدی برای خودخواهی های شیطانی آنها.
خلاصه این بی معنا شدنم در برهه ای مرا به شدت آزار می دهد و رنجورم ساخته است. من همه آن فرصت های طلایی را که می توانستم در ارضای عمل صالح خود گام بردارم و خویشتن را به بهشت نزدیک کنم، با بی معنا شدن و ارضای خود خواهی های خود به جهنم نزدیک گشتم.
[شنبه 1398-02-28] [ 08:31:00 ق.ظ ]
|